بالاخره تراس را بعد از چهار ماه راه انداختم، نقطهی قوت این خانه؛
بعد از اینکه اردک رها به رحمت خدا رفت و تراس را از بند بو و فضولاتش آزاد کرد، بعد از اینکه توریای را که ساکن قبلی خانه پاره کرده بود تعویض کردم، بعد از اینکه خردهریزهای بیجای تلنبار شده گوشهی تراس را تعیین تکلیف کردم، بالاخره میز و صندلیهایی که مخصوص تراس خریده بودم و این چهار ماه گوشهی اتاق خاک میخورد را به تراس منتقل کردم و راهش انداختم.
جای رهای در سفر را خالی کردم و اولین ناهار را در خوشی و تنهایی در تراس خوردم و بعد درحالیکه با چای و لپتاپ پشت میز نشسته و به منظره دوردست درختان پارک جنگلی چیتگر خیره شده بودم، جرعه جرعه لذت دستیافتن به آرزویی دیرینه را نوشیدم و از احساس خوشبختی سرشار شدم.
بیشتر بخوانید





