سال تحویل امسال خیلی بهم چسبید، شاید چون از سحر بیدار بودم، تنها در سکوت و آرامش سر صبح نشسته بودم جلوی هفتسین و روشن شدن نمنم آسمان و پهن شدن آفتاب روی زمین را نگاه میکردم که سال تحویل شد. همانجا فکر کردم اگر به بهار و سحر و سالتحویل باشد، امسال سالی سرشار از روشنی و خیر و آرامش خواهد بود إنشاءالله.
بیشتر بخوانید35 سالگی در طوفان
انگار که طوفان آمده باشد، زندگیام زیر و رو شده است، حجم عظیمی از کارها، ملاقاتها، جلسات، درخواستها و پیشنهادها آوار شده است بر سر زندگیام و من تمام سعیام را میکنم تا این بینظمی و درهمریختگی را سامان دهم. سی سالم که شد اینجا
بیشتر بخوانیدفیک بودن یا نبودن، مساله این است؟
یک گروه جمعو جور تلگرامی هست از چندتا همدورهایهای کارشناسی؛ امروز یکیشان عکس میز یلدا گذاشته بود و نوشته بود «هندونه و پشمکش رو من درست کردم چطوره؟» فکر کردم من چرا از این کارها نمیکنم؟ ذوق و سلیقه ندارم؟ بعد نگاه کردم دیدم آنقدرها
بیشتر بخوانیدیزد
آمدهایم یزد برای دیدار رها با پدربزرگ و مادربزرگ پدری و عموی کوچک؛ من هم دلم را خوش کردهام به اینکه رها سرگرم خانواده پدریاش میشود و من میتوانم دو سه روزی روی کارهای عقبافتاده، مشخصا نوشتن مقالههای نیمه تمام تمرکز کنم. روزها اینجا هوا
بیشتر بخوانیداز این روزها که میگذرد
ح پیام داده که چرا وبلاگ نمینویسی؟ اولین جوابی که به ذهنم رسید این بود: نمیدانم، بعد گفتم که بهش فکر میکنم؛ پیامش خیلی انگیزهبخش بود، به خودش هم گفتم که اگر رها همان موقع بیدار نشده بود، پیامش آنقدر انگیزهبخش بود که ارزیابی آن
بیشتر بخوانید