بهاره آروین، که اندکی پس از پایان جنگ تحمیلی دوازدهروزه، بهعنوان میهمان در برنامه «خرمشهر» حضور یافته بود، در تحلیلی جامعهشناختی از تجربه اخیر به ابعاد مختلف این وضعیت و تهدیدهای پیشرو پرداخت. او با اشاره به غافلگیری مردم از عملکرد دولت در بحران اخیر، گفت: واقعیت این است که مردم، دولت را در این روزها با نوعی شگفتی نگاه میکردند. این یکی از ابعاد کمتر دیدهشده ماجراست. ما با دولتی طرف بودیم که پیش از آغاز درگیریها، با انواع ناترازیها و کمبودها مواجه بود: قطع برق، کمبود گاز، تعطیلیهای ناگهانی و نگرانیهایی مداوم دربارهی تأمین بنزین. حتی پس از تعطیلات نوروز هم پمپبنزینهایی در مسیر شمال بنزین نداشتند، اما با تمام این اوصاف، در شرایط جنگی و در اوج موشکباران و اضطراب، ناگهان دیدیم که نه برق قطع شد، نه کمبود بنزین پیش آمد و نه فروشگاهها با خلأ کالاهای اساسی مواجه شدند. گویی به معنای واقعی، با یک دولت دیگر طرف بودیم. شیوهی عملکرد دولت در این شرایط، از تصویری که مردم از کارآمدی آن در ذهن داشتند بسیار فراتر رفت.
بیشتر بخوانیدقدر حال
جلوی یخچال سوپرمارکت ایستاده بودم و دو به شک بودم بستنی کیلوییای را که از پشت ویترین یخچال بهم چشمک میزد بخرم یا نخرم، از طرفی نگران اوضاع اقتصادی روزها و هفتهها و ماههای آینده بودم و اینکه چهبسا ماه دیگر اصلا حقوقی در کار نباشد و بهتر است همین خرده ماندهی ته حساب را برای خریدهای ضروری نگه دارم و از طرفی فکر میکردم شاید تا چند روز آینده اصلا دیگر کالاهای لوکسی مانند این بستنی با طعم خاص در دسترس نباشد که بشود برایش پول داد، وزنهی نگرانی دوم بر اولی سنگینی کرد و بستنی را خریدم، همهی ده دوازده روز گذشته همین شکل استدلال مبنای حیاتم بوده است، اینکه لحظهی حال را دریابم، در وضعیتی که آینده در مه غلیظ ابهام و اضطراب جنگ گم و ناپیدا شده بود، چشم برنداشتن از لحظهی حال تنها دستاویزم برای باقی ماندن در مسیر زندگی بود و در این میان رها راهنما و کمککار اصلی بود.
بیشتر بخوانیدتولد، جنگ و شگفتی شوقانگیز بزرگ شدن بچه
۴۳ ساله شدم، دیروز، در بهت و اضطراب آغاز جنگ
ساعت ۳:۳۰ صبح بود که با صدای انفجار و لرزش خانه از خواب پریدم و در آن حال خواب و بیداری و اضطراب به دومین تولدی فکر کردم که در روزی سرنوشتساز و آغازگر دورهای جدید و متفاوت رقم میخورد، اولیاش ۲۳ خرداد ۸۸ بود. شنبه روزی بود و به باور بسیاری، هرآنچه پس از آن شنبه در عرصهی سیاسی رخ داد، تفاوتی ماهوی با قبلش داشت، هنوز هم برای خیلیها محتوای کنشگری سیاسی به پیش و پس از ۲۳ خرداد ۸۸ تقسیم میشود. بگذریم، بههرحال دیروز دومیناش بود، دومین تولدی که برحسب تصادف بر نقطهی عطفی تاریخی منطبق شده بود. تاچند ساعت بعد گیج و مبهوت و خوابزده خبرهای مربوط به ترورها را میخواندم تصاویر ویرانی در شبکههای اجتماعی از جلوی چشمانم میگذشت.
رها پیگیر دورهمی خانوادگی تولد بود و من مانده بودم به بچه چه بگویم، زنگ زدم به مادرم که چه کنیم، مادرم هم در جواب گفت: برگزار کنیم دیگر، چارهای نیست، زندگی جریان دارد مادر، تیپ اصیل والدینی که یکبار همهی این شرایط زندگی در عمق دلهره و اضطراب در شرایط جنگی را در دههی شصت تجربه کردهاند و لابد از سر همان تجربه است که می گویند: چارهای نیست، زندگی جریان دارد مادر.
این شد که بالاخره عصر خودم را جمع کردم و فکر کردم برای حفظ آرامش و سلامت روان بچه هم که شده مراسم فوت کردن شمع و کیک بریدن را به جابیاوریم.
بیشتر بخوانید




