۳۵ سالگی در طوفان

انگار که طوفان آمده باشد، زندگی‌ام زیر و رو شده است، حجم عظیمی از کارها، ملاقات‌ها، جلسات، درخواست‌ها و پیشنهادها آوار شده است بر سر زندگی‌ام و من تمام سعی‌ام را می‌کنم تا این بی‌نظمی و درهم‌ریختگی را سامان دهم. سی سالم که شد اینجا پست مفصلی نوشتم (+) یادم است انتهای آن متن نوشتم دوست دارم هر سال خودم را رصد کنم ببینم چطور به چهل سالگی نزدیک می‌شوم و چهل سالکی به من؛ حالا به نیمه راه رسیده‌ام و دو تجربه چگال را از سر گذرانده‌ام، اولی‌اش رها بود و مادری و دومی‌اش انتخاب و نمایندگی؛ هنوز پنج سال دیگر تا ۴۰ سالگی مانده است اما من همین حالا هم که به خودم نگاه می‌کنم می‌بینم به کل آدم دیگری شده‌ام، گرچه روایت و بازخوانی این سال‌ها حالا امکان‌پذیر نیست، وقت می‌خواهد و فراغت و انزوا، کمیاب‌ترین‌های زندگی‌ام در ۴ سال آینده.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.