فیک بودن یا نبودن، مساله این است؟

یک گروه جمع‌و جور تلگرامی هست از چندتا همدوره‌ای‌های کارشناسی؛ امروز یکی‌شان عکس میز یلدا گذاشته بود و نوشته بود «هندونه و پشمکش رو من درست کردم چطوره؟» فکر کردم من چرا از این کارها نمی‌کنم؟ ذوق و سلیقه ندارم؟ بعد نگاه کردم دیدم آن‌قدرها

بیشتر بخوانید
یزد

آمده‌ایم یزد برای دیدار رها با پدربزرگ و مادربزرگ پدری و عموی کوچک؛ من هم دلم را خوش کرده‌ام به این‌که رها سرگرم خانواده پدری‌اش می‌شود و من می‌توانم دو سه روزی روی کارهای عقب‌افتاده، مشخصا نوشتن مقاله‌های نیمه تمام تمرکز کنم. روزها این‌جا هوا

بیشتر بخوانید
از این روزها که می‌گذرد

ح پیام داده که چرا وبلاگ نمی‌نویسی؟ اولین جوابی که به ذهنم رسید این بود: نمی‌دانم، بعد گفتم که بهش فکر می‌کنم؛ پیامش خیلی انگیزه‌بخش بود، به خودش هم گفتم که اگر رها همان موقع بیدار نشده بود، پیامش آن‌قدر انگیزه‌بخش بود که ارزیابی آن

بیشتر بخوانید
در سفر

آبگرم قوتورسویی، امیر رفته است آبگرم، رها خوابیده است و من فکر کردم بنویسم. یک‌شنبه بعد از ظهر راه افتادیم و این سه چهار روز را در دامنه‌های سبلان بوده‌ایم کلا، هی هم آبگرم رفته‌ایم این چند روز، امیر بیشتر و من کمتر، حتی رها

بیشتر بخوانید
اولین روز تابستان

امروز اولین روز تابستان است، صبح رفتم دانشگاه با یکی از اساتید راجع به برنامه‌های گروه مدرسی حرف بزنم، استاد خواب ماند و من هم برگشتم خانه؛ می‌توانستم بمانم و کار کنم، برگه‌ها را تصحیح کنم یا داوری‌‌های به تاخیر افتاده‌ی مقاله‌ها را انجام دهم

بیشتر بخوانید
همین حالا

گفتم بنویسم، همین حالا که این‌جا نشسته‌ام، نزدیک افطار روی یکی از صندلی‌های پارک نزدیک خانه. با امیر بحث‌مان شد و من طبق قول و قرارِ این چند وقت اخیرمان از خانه زدم بیرون، آمدم این‌جا توی پارک و یاد یکی از پست‌های خیاط‌باشی افتادم،

بیشتر بخوانید
پارسال همین موقع

امروز رها یک‌ساله می‌شود، پارسال همین موقع‌ها بود که راه افتادیم سمت بیمارستان، یکی دو ساعت قبل هم رفته بودیم و گفته بودند هنوز وقتش نشده بروید یکی دو ساعت دیگر بیایید، حال من؟ چیزی که یادم می‌آید فقط درد است و اضطراب، دردها از

بیشتر بخوانید
شش ماهگی

بالاخره تسلیم شدیم؛ درست همین امروز که شش ماهگی‌‌اش تمام شد رفتیم و از این عکس‌ها گرفتیم

از همین‌ عکس‌هایی که لابد نورش، کادرش، دکورش، از همه مهم‌تر کیفیتش خوب است. عکس‌هایی که رها توی‌اش شبیه همه‌ی بچه‌های این سنی‌ است، آن‌قدر شبیه که

بیشتر بخوانید
لذت شیر دادن

از وزارت فلان زنگ زده‌اند که برای بهمان برنامه دعوت کنند، گفتم بچه‌ی کوچک دارم نمی‌توانم بیایم، اولین‌بار نبود البته، برخلاف امیر که حضور رها تقریبا هیچ خللی در برنامه‌ی کار و زندگی روزمره‌اش پیش نیاورده و این لابد از تفاوت‌ نقش‌های مادری و پدری

بیشتر بخوانید
سال هفتم

ه پرسید بچه چه تاثیری روی زندگی مشترک دارد؟ بهترش می‌کند یا بدتر؟ گفتم بچه مشکلات و اختلاف‌نظرها را حل نمی‌کند، چه‌بسا پررنگ‌تر می‌کند اما در عین‌حال باعث می‌شود آدم خیلی چیزها را نادیده بگیرد، بی‌خیال شود چون‌که انگار دیگر نمی‌صرفد، نمی‌صرفد که آدم بگوید،

بیشتر بخوانید