آبگرم قوتورسویی، امیر رفته است آبگرم، رها خوابیده است و من فکر کردم بنویسم. یکشنبه بعد از ظهر راه افتادیم و این سه چهار روز را در دامنههای سبلان بودهایم کلا، هی هم آبگرم رفتهایم این چند روز، امیر بیشتر و من کمتر، حتی رها
بیشتر بخوانیداولین روز تابستان
امروز اولین روز تابستان است، صبح رفتم دانشگاه با یکی از اساتید راجع به برنامههای گروه مدرسی حرف بزنم، استاد خواب ماند و من هم برگشتم خانه؛ میتوانستم بمانم و کار کنم، برگهها را تصحیح کنم یا داوریهای به تاخیر افتادهی مقالهها را انجام دهم
بیشتر بخوانیدهمین حالا
گفتم بنویسم، همین حالا که اینجا نشستهام، نزدیک افطار روی یکی از صندلیهای پارک نزدیک خانه. با امیر بحثمان شد و من طبق قول و قرارِ این چند وقت اخیرمان از خانه زدم بیرون، آمدم اینجا توی پارک و یاد یکی از پستهای خیاطباشی افتادم،
بیشتر بخوانیدپارسال همین موقع
امروز رها یکساله میشود، پارسال همین موقعها بود که راه افتادیم سمت بیمارستان، یکی دو ساعت قبل هم رفته بودیم و گفته بودند هنوز وقتش نشده بروید یکی دو ساعت دیگر بیایید، حال من؟ چیزی که یادم میآید فقط درد است و اضطراب، دردها از
بیشتر بخوانیدشش ماهگی
بالاخره تسلیم شدیم؛ درست همین امروز که شش ماهگیاش تمام شد رفتیم و از این عکسها گرفتیم
از همین عکسهایی که لابد نورش، کادرش، دکورش، از همه مهمتر کیفیتش خوب است. عکسهایی که رها تویاش شبیه همهی بچههای این سنی است، آنقدر شبیه که
بیشتر بخوانید