یک گروه جمعو جور تلگرامی هست از چندتا همدورهایهای کارشناسی؛ امروز یکیشان عکس میز یلدا گذاشته بود و نوشته بود «هندونه و پشمکش رو من درست کردم چطوره؟» فکر کردم من چرا از این کارها نمیکنم؟ ذوق و سلیقه ندارم؟ بعد نگاه کردم دیدم آنقدرها هم ازم دور نبوده است، اصلا از سر همین ماجرا بود که برای مادرم تبلت خریدیم چون بنده خدا هروقت میدید وقت هست میآمد سراغ من و خواهرهایم که در اینترنت بگردیم عکسهای جدید از ژله و سالاد و چیدمان میوه نشانش دهیم، تبلت خریدیم برایش که خودکفا شود. حتی وقتی مهمانی میرود هم میآید برای من از تزئیات جالب غذاها و سالادها و دسرها و میوهها تعریف میکند. بعد من هم وسوسه میشوم در مهمانیهای خانوادگی یکی دوتا از آنهایی که کمتر وقت میگیرد را امتحان کنم. همیشه هم با ریشخند امیر مواجه میشوم که از تو بعیده بهاره، این کارها یعنی چی؟ داری وقتات را صرف چی میکنی؟ یعنی امیر خودش هم معترف است که در این زمینه تشریفات مهمانی، او هم دیگر از آن سر بوم افتاده است، یعنی پریشب خودش گفت که راست میگویی بهاره، مقاومت کن، واقعا به من باشد کل بساط زندگی را به حداقلیترین شکل ممکن میرسانم. همین است که من همیشه یواشکی این کارها میکنم، میدانم که امیر تشویقم که نمیکند هیچ، کلی هم مسخرهام میکند. فکر که میکنم میبینم پربیراه هم نمیگوید، تزئین غذا و سالاد و دسر چه فایدهای دارد واقعا؟ گذشته از فایده، وقتی که صرف چنین کاری میشود صرف معاشرت صمیمانه و لذتبخش در مهمانی شود بهتر نیست؟ اصلا فایده و وقت به کنار، چنین کارهایی نشانه کمبود اعتماد به نفس نیست؟ از قضا همین حربهی آخر است که امیر به کارآمدترین شکلی به کارش میگیرد، وقتی میبیند من دارم تند تند خانه را مرتب میکنم و گردگیری میکنم و الخ، درست انگشتش را میگذارد روی حساسترین نقطه، میگوید این کارها را میکنی چون اعتماد به نفس نداری و نظر بقیه برایت مهم است، فکر میکنی اگر خانه نامرتب باشد یا میزها خاک گرفته، یک جای شخصیتات لنگ میزند و آدمها میگویند فلانی چقدر شلخته است یا آشپزیاش داغون است و الخ. همین حربه را به کار میگیرد که خیلیوقتها کوتاه میآیم و بیخیال تشریفات و تزئیات میشوم و سعی میکنم به خود مهمانی فکر کنم و معاشرتهای لذتبخش تا به اینکه هی حواسم جمع میوه و چای و مخلفات مهمانی باشد. سعی میکنم اما اینهم یک جور بازی است که اتفاقا قاعدهاش را بلد نیستم. یعنی نقد اصلی امیر این است که من با آن مقدمات و تشریفات دارم نقش بازی میکنم، کلیدواژهاش این است: “فیکه”؛ برای امیر فیک بودن یا نبودن یک جور جهانبینی است (خودش البته میگوید فیک بودن و اصیل بودن اما من خیلی شدید با واژه اصالت مخالفم و معتقدم ادعای اصالت خودش یکی از آن فیکترین ادعاهاست) یعنی معتقد است آدمها یا فیک هستند یا فیک نیستند و به میزانی که فیک هستند غیرقابل تحمل و به میزانی که فیک نیستند قابل تحمل و دوستداشتیاند. خودش معتقد است جلوی هیچکس نقش بازی نمیکند نشان به نشان پستهای فیسبوکش که چیزهایی را مینویسد که آدمها حتی جرات اعترافش به خودشان را هم ندارند چه برسد که بخواهند جلوی بقیه بگویند و از آن طرف من همهاش دارم جلوی این و آن نقش بازی میکنم کم یا زیاد. این تشریفات مهمانی هم یکی از مصداقهای دقیق صورتک زدن و نقش بازی کردن، نمیدانم، یکوقتهایی فکر میکنم راست میگوید اما یکوقتهایی هم فکر میکنم کار خودم را بکنم مثل همان وقتی که مهمان بچهدار داشتیم و ژله آکواریوم درست کردم و وقتی برق چشم های بچهها را دیدم فکر کردم چراکه نه، به زحمتش میارزید. یعنی لابد که قضیه یک میانهای دارد که بهترین جاست اما من هم همیشه همین جا را گم میکنم و نمیدانم کجا به دل خودم بروم و کجا حرف امیر را گوش کنم. همین است که وقتی با سوال همدورهای در آن گروه تلگرامی مواجه شدم یک ور ذهنم به هیجان آمد و گفت چه جالب و باسلیقه و یک ور دیگر شانهاش را بالا انداخت و گفت خب که چی؟ اینهمه وقت برای چی دقیقا؟
امیر قصه تان با اظهار نظر کردن در واقع می خواهد از بهاره شخصیتی که نیست را بسازد، که البته این یعنی خودش در ناخودآگاه شخصیت فیک را طلب میکند، داستان جالبی بود 👍