والا من نمیخواستم این حرفها را حالا و به این شکل بگویم، مطلب شهید میشود به قول معروف ولی راستش از دیروز که این جملهی رهبری مبنی بر امکان «تبدیل نظام ریاستی به پارلمانی در آیندهی احتمالا دور» شده است پیراهن عثمان جرس و بیبیسی و امثالهم، شخصا کلی داغ کردهام بابت سوگیری غلیظ و هوچیگری رسانهای و مهمتر از همه، سیاستورزیِ ناشیانه و زیانبار نیروهای به اصطلاح تحولخواه و دموکراسیخواه و چه و چه. حالا اصلا از کجا شروع کنم بگویم دردم چیست دقیقا، طبق معمول از گذشته لابد.
خاطرتان باشد که میدانم با این اوصاف نیست شدهی وبلاگ قبلی، عمرا خاطرتان باشد، بنده در آخرین پینوشت از مطلبم با عنوان «پس از ۲۵ بهمن»، نوشتم: «دیگری بحث بر سر همان مطالبهی بیمعنی و ناموجه «اصلاح (تغییر؟) اساسی قانون اساسی» است که اگر یکی هی از درون نیشگونم نمیگرفت که مطلقگرایانه حرف نزن، ابایی نداشتم از اینکه بگویم مزخرف محض است، شعر مطلق، یعنی بنده ذرهای با این مطالبه همدلی ندارم، عجالتا و در وضعیت مواجه نشده با شواهد و فرضیهها و استدلالهای رقیب هم قصد ندارم سر سوزنی از این موضع مخالفت تام و تمام کوتاه بیایم. این را نه از سر ترس و تقیه میگویم، نه از روی ریا و شترسواری دولا دولا و نه چون چه میدانم بزنگاه مرزکشی فرا رسیده است و امثالهم، این را میگویم چون فکر میکنم مخالفت جدی و صریح و البته مستدل با چنین مطالبهای به لحاظ اخلاقی واجب است بر هر شهروندی که دغدغهی دموکراسی و مطالبات دموکراتیک دارد. حالا در آن پست کذا لابد بیشتر حرف میزنیم در باب اینکه «چرا» من این مطالبه را نه فقط ناممکن، بلکه بیش و پیش از آن، اساسا “نامطلوب” میدانم. » و البته که هنوز هم این آیندهی نامعلوم و پست کذایی همراهش از راه نرسیدهاند که من بخواهم این موضعِ دو دستی چسبیدن به قانون اساسی فعلی را مستدل کنم. اصل استدلالِ وعده داده شدهام این بود که به نظرم، تفکیک قوای فعلی در ایران بهینهترین شکل از تفکیک قوا در طول تاریخ چند هزار سالهاش بوده است. نمیگویم الگوی فعلی تفکیک قوا بدتر از الگوی قبل از انقلاب است، حتی نمیگویم همان است، مشخصا دارم ادعا میکنم الگوی فعلی تفکیک قوا از هر زمان دیگری در تاریخ ایران، بهینهتر است بدین معنا که بهتر از هر زمان دیگری در تاریخ ایران، قدرت را تقسیم کرده است. الگویی منحصر به فرد و بسیار هوشمندانه. دقت کنید که مرجع مقایسهام مثلا الگوی تفکیک قوا در کشورهای غربی نیست، لذا ادعا این نیست که الگوی فعلی الگوی ایدهآل است و از این بهتر ممکن نیست، ممکن است باشد، حرف من در باب گذشته است، اینکه تا به امروز در تاریخ ایران الگویی بهینهتر از الگوی فعلی تفکیک قوا وجود نداشته است.
شکل فعلی تفکیک قوا هم دو رکن اصلی دارد: جایگاه ولی فقیه و جایگاه ریاست جمهوری، تضعیف یا احیانا حذف هر یک از این دو رکن (هر یک از این دو رکن و نه فقط ریاستجمهوری)، سریعا و در طی مدت کوتاهی ایران را به قماش یکی از همین پادشاهیهای سنتی بازتولید شده در قالب جمهوریهای مدرنِ خاورمیانه مانند مصر و یمن و سوریه تبدیل خواهد کرد، مجلس در ایران هرگز قوهی قدرتمند و تعیین کنندهای نبوده است، بعد از این هم نخواهد بود، این هم ربطی به قوت و ضعف فردی نمایندگان منتخب ندارد، ربط به سنت تاریخی نهادهای اجتماعی دارد و اینکه اساسا نهادهای اجتماعی از زیر بته عمل نمیآیند، یعنی اگر به عمل بیاوریدشان، میشود همین چیزی که میبینید. قاعدتا آشکار است که مستدل کردن چنین موضعِ کم و بیش رادیکالی پست مستقل و مفصلی میطلبد که بماند برای بعد، اما حرف اصلی این پست اساسا چیز دیگری است، این مقدمه را گفتم که بگویم بنده مدتها پیش از به راه افتادنِ بحثهای اخیر، موضعام را در قبال تغییر احتمالی قانون اساسی و ضرورت پایبندی و دفاع از آن به همین شکل فعلی، نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد، نشان داده بودم.
اصل حرفم اما در این پست این است که این تفسیری که از سخنان دیروز رهبری باب شده است و سند افزایش قدرت و دیکتاتوری و چه و چه، نه تفسیر موجهی از متن است، و نه مهمتر از آن، مطلوبیتی در نشر و جاانداختن چنین تفسیری برای حامیان دموکراسی در ایران وجود دارد، به نظرم، چنین تفسیری جز یک انگزنی ناموجه و زیانبار هیچ دستاورد دیگری ندارد.
سادهتر اگر بپرسم میشود اینکه ما با مانور دادن هوچیگرانه بر روی جملاتی که چند سطر پایینتر اصلشان را نقل خواهم کرد و تفسیر دلبخواهی کردن که بله، ولی فقیه با صدور تلویحی مجوز تغییر نظام سیاسی در ایران، درصدد افزایش نفوذ و قدرت خود است، کجا را میخواهیم بگیریم واقعا؟ اصل جملات این بوده است:
الان اینها حرفهای بدی است؟ ایشان اگر میخواست در باب امکان یا عدم امکان تغییر قانون اساسی اظهارنظر کند، این موضع فعلی به اصول دموکراتیک نزدیکتر است یا اینکه احیانا میگفت قانون اساسی ما چون وحی منزل است و اصلا فکر تغییرش را به مخیلهتان راه ندهید؟ نه جدا، کمی فکر کنید ببینید ایشان شروع میکرد که بله دشمنانِ چه و چه میثاق ملی و میراث انقلاب ما یعنی قانون اساسی ما را هدف گرفتهاند و با شعارهای توخالی آزادیخواهی و دموکراسیخواهی و حق تعیین سرنوشت ملتها که به حمدالله تظاهرات میلیونی ملتهای خودشان دروغ و تزویر نهفته در پشت این شعارها را بر همگان عیان کرده است، میخواهند این قانون اساسی را که ۹۸٫۵ درصد ملت ما به آن قاطعانه آری گفته است، بابت آن خونها داده است، میخواهند این میراث ارزشمند را از درون استحاله کنند و با تغییر آن در جهت اهداف استکباری و استثماریشان، ملت ما را به ذلالت بکشانند اما دشمنان ما بدانند و الخ. نه جدا این شق دوم خیلی موضع دموکراتیکتری نسبت به طرح امکان تغییر در قانون اساسی است؟
میخواهم بگویم این جملات و مواضع نسبت به امکان تغییر قانون اساسی در آیندهی احتمالا دور، فینفسه نه فقط مواضع غیردموکراتیکی نیست بلکه اتفاقا پتانسیلاش برای تفاسیری مبنی بر رویکرد انعطافپذیر نسبت تغییرات احتمالی بیشتر است. گو اینکه اساسا در ادبیات علوم سیاسی، دموکراسی پارلمانی ظرفیت بیشتری را برای تحقق اصول دموکراتیک داراست، چرا؟ چون در دموکراسی پارلمانی قوهی مقننه قدرتمندتر است و و در دموکراسی ریاستی قوهی مجریه، بعد قوهی مجریه به دلیل برخورداری از نیروی نظامی، خودش خود به خود قدرتمند هست، بنابراین فقط در معدودی کشورهای فدرالی مثل آمریکا که خودمختاری نسبی ایالتها ممکن است شیرازهی مملکت را از هم بپاشاند، دموکراسی ریاستی شکل گرفته است و بیاغراق بالای هشتاد نود درصد دموکراسیهای اروپایی شکل پارلمانی را برگزیدهاند چون اغلب کشورهای متمرکزی هستند که در آنها برای جلوگیری از افزایش بیش از حد قدرت قوهی مجریه، امتیازات زیادی برای مجلس برای محدود کردن یکهتازیهای قوهی مجریه تدارک دیده شده است، این است که اساسا نظام پارلمانی دردولتهای متمرکز و غیرفدرال رایجتر است، حالا تجربهی تاریخی نشان داده است که نظام پارلمانی در ایران کارآ نیست و تفکیک قوا پس از صد سال آزمون و خطا، دستآخر به این شکل منحصر به فرد و بسیار هوشمندانه درآمده است، آشکار است که این تجربهی منحصر به فرد تاریخی به این واقعیت که به طور کلی و معمولا دموکراسی پارلمانی به شاخصهای دموکراسی نزدیکتر است خدشهای وارد نمیکند. بنابراین، قاعدتا آنچه چند و چون تفسیر جملات فوق را تعیین میکند، نه خود محتوای این جملات که کاملا دو سویه و مستعد تفاسیر متضاد است، بلکه اهداف و منافع مفسر است که تفسیر خاصی از این جملات با آن اهداف و منافع همسویی بیشتری دارد و البته تمام حرف من هم همین جاست.
والا بنده میتوانم درک کنم چرا برخی دولتمردان آمریکایی یا مثلا بیبیسی ممکن است تفسیر این جملات را مبنی بر خواست و ارادهی ولی فقیه برای افزایش نفوذ و قدرتش در نظام سیاسی ایران و چه میدانم حذف مخالفان و حاکمیت تکصدایی و چه و چه قرار دهد، برخی دولتمردان آمریکایی و بیبیسی و امثالهم چنین موضعی نسبت به این سخنان بگیرند، کموبیش طبیعی است، به هرحال دشمن همدیگرند، از وقتی ما یادمان میآید این به آن میگفته شیطان بزرگ و آن هم به این میگفته محور شرارت، کلا عادتشان است بگردند در سخنان سران و مسئولین همدیگر و گزک بگیرند ازشان برای به راه انداختن هوچیگریهای رسانهای علیه همدیگر و جلوی تماشاچیان احتمالی در جهان بلکه هر کدام بتوانند حمایت متحدان بیشتری را نسبت به خود و علیه رقیب جلب کنند؛ خلاصه کارشان این است، غیر از این میبود جای تعجب داشت. حیرت بنده اما از این نیروهای داخلی ناشی و جوگیر و چهبسا دهانبینی است که نگاه میکنند ببینند تفاسیر هر طرف یعنی جمهوری اسلامی و دولتهای مخالفاش چیست، بعد همینطور بیفکر و طلسم شده شروع میکنند تفسیر دولتهای مخالف را حلوا حلوا کردن چون لابد هر چه باشد، مهم این است که در جهت مخالفت با جمهوری اسلامی و انگزنیهای هزینهدار برای آن است بدون اینکه فکر کنند ببینند واقعا کدام تفسیر از این سخنان همسویی بیشتری با منافع و خواستهای خودشان به عنوان نیروهایی حامی دموکراسی و تغییر وضع موجود دارد. بنابراین سوال اصلی این است: به نفع ماست رهبر جمهوری اسلامی ایران موضع ضددموکراتیکی گرفته باشد یا موضع دموکراتیک؟ قاعدتا به نفعمان است که مواضعاش دموکراتیک باشد پس چه کاری است هل دادناش که نخیر، شما نمیشناسید اینها را، یک چنین فردی وقتی حتی از امکان تغییر در قانون اساسی حرف میزند، ظاهرش این است که دارد موضع انعطافپذیری نسبت به امکان تغییر وضع موجود می گیرد، باطنِ واقعیاش این است که می خواهد نفوذ و قدرت خودش را افزایش دهد. کمثل جمهوری اسلامی که شهروندان ساده و معمولیاش را می گیرد و به ضرب و زورِ کتک و شکنجه وادارشان میکند که به ارتباط با منافقین و انگلیس و اسراییل و چه و چه اعتراف کنند، حالا هی آدم بگوید خب یک کم فکر کنید، اینکه دانشجوی نخبهی شما عامل انگلیس باشد به نفعتان است، مایهی افتخارتان است این نفوذ غریب یک گروهکِ ورشکسته و آواره در میان شهروندان معمولیِ مملکتتان؟ خب اینها که واقعا ربطی به اسراییل و منافقین و چه و چه ندارند، نفعی هم ندارد دانشجو و کارمند و شهروند معمولی مملکت را به اینها چسباندن، خب چه کاری است واقعا؟ صرف دلیل جور کردن برای گوشمالی کفایت میکند برای توجیه چنین سیاستهای زیانباری؟ حالا حکایت دوستان هم همین است، صرف دق و دلی از نظام جمهوری و صدر و ذیلاش کفایت میکند برای هوچیگریهای رسانهای چنین زیانبار؟
حالا لابد دوستان تذکر میدهند خب شما دوست داری خوشخیالانه و چهبسا سادهلوحانه فکر کنی این حرفها موضع دموکراتیک بوده است و اصلا قصد و غرضی برای حذف موانع ساختاری یکپارچگی قدرت در نظام سیاسی ایران پشتاش نبوده است، میل خودت است، اما یک وقت فرصت کردی سرت را از زیر برف بیرون بیاوری کلاهات را قاضی کن ببین چرا رهبر مملکت باید بلند شود برود کرمانشاه تلقی، از امکان تغییر نظام سیاسی در آیندهی احتمالا دور سخن به میان آورد. من در پاسخ به چنین تلنگر و تذکر سه نکته بیان میکنم با تاکید مکرر بر روی این نکته که فارغ از میزان توجیه و بهچسب بودنِ تفاسیر مختلف، اصل پرسش و انتقادم این است که کدام تفسیر همسویی بیشتری با منافع و خواستهای ما دارد؟ حالا مثلا به ضرب و زور ِ بلد کردن دو جمله از کل یک سخنرانی ثابت کنیم که رهبر مملکت دنبال برقراری دیکتاتوری و فلان و بهمان است، خیلی مایهی مسرت و شادیمان است؟ نفع خاصی میبریم یا فقط دلمان خنک میشود بابت انگزنی الکی یا چی؟ اما سه نکتهی مربوطه:
اول اینکه من نگفتم نیت اصلی ایشان از سخنان و مواضع مورد بحث، تحلیلهای بیبیسی و امثالهم نیست و الا و بلا این چیزی است که من می گویم، فیالواقع از نیت و غرض واقعی پس و پشتِ یک سخن، کسی جز خود گوینده و خدایش نمیتواند خبردار شود. آنچه که هست همه تفسیر است، تمام حرف من این بود که چنین سخنانی قابلیت تفسیر دو گانه دارد، اینکه ما کدام تفسیر را انتخاب کنیم، قاعدتا ربط به خواستهها و منافعمان دارد، تمام حرفم این بود که چنین تفسیری جز انگزنی بیهوده و از سر دق و دلیهای بچهگانه فایدهی دیگری به حالمان ندارد.
پیرو تایید همین مدعا، نکتهی دوم این است که واقعا شما هم اگر فرصت کردید، از این شیوهی کیهانیِ جدا کردن دو خط از کل نوشته و مانور هوچیگرانه بر روی آن دست بردارید و بروید کل متن را بخوانید ببینید اصل بحث چیز دیگری است و از قضا مبحث تئوریک جالبی است در باب جوانی و پیری و فرسودگی نظامهای سیاسی. کلا بنده کمی پیگیر شدهام دیدهام ایشان میخواهد در جمع دانشجویان صحبت کند، خیلی حرفهای کلی نمیزند، رسما برمیدارد یک بحث تئوریک را از جهت همفکری با مخاطبانش طرح میکند، میگویم همفکری چون دیدهام تکه کلامشان برای آغاز بحث یک چیزی در همین مایهها است:
سر افطاری با دانشجویان هم یک باز یک بحث تئوریکی داشتند در باب انقلاب فرانسه و روندی که بعد از آن طی کرد و مقایسهاش با انقلاب ایران و با چنان جزئیاتی هم طرح بحث میکردند که مثلا اگر میخواهید تاریخ انقلاب فرانسه یادتان بماند اینطوری حفظ کنید که یک، هفت هشت نه:) حالا وسط این بحث در باب جوانی و پیری نظامهای سیاسی هم ایشان مثال زده برای فهم منظورش، گفته تغییر ممکن است به شرط حفظ آرمانها و اصول، این تغییر هم ممکن است از کلانترین سطوح یعنی تغییر قانون اساسی باشد تا تغییر سیاستها، بعد مخاطبش دانشجویان بوده، با ادبیات تخصصی گفته مثلا تغییر نظام ریاستی به پارلمانی، الان حرف بدی است این؟ حرف نامربوطی است؟ میخواهم بگویم شما کل متن را اگر ببینید همچین تلقی و وصلهی ناجور هم نیست، کاملا تنیده در دل بحث است. گرچه از نظر من هم ارجاع تلویحی به وقایع اخیر دارد اما فیالواقع نه اینچنین پررنگ است و نه اساسا مزیتی دارد پررنگ کردناش، که چی بشود آخر؟ با کمبود دلیل واقعی و محکمهپسند برای تغییر وضعیت موجود مواجهیم که برداریم یک همچین تفسیر سوگیرانهای را علم کنیم؟ بر فرض که اصلا چنین نیت و ارادهای برای تغییر نظام سیاسی هم بوده، حالا مثلا ما مچگیری کنیم که دیدی، دیدی میخواد قدرت رو مطلقه میکنه، چی از تویاش در میآید؟ گیرم که بخواهند قدرت را مطلقه کنند، الان از من و شما و رو شدن دستشان قرار است بترسند یا چی آخر؟ جز انگزنی زیانبار، چه نتیجهی دیگری دارد توی بوق و کرنا کردن چنین تفسیرِ نه چندان بهچسبی.
به خصوص اگر به آغاز بحث دقت کنید، باز هم شواهد بیشتری خواهید دید که این تفسیر از آن دو جمله تا چه حد میتواند مصداق پیراهن عثمان درست کردن باشد. اینکه از قضا در این بحبوحهی اختلافات در کشور و ضرورت وحدت و چه میدانم قدرت و صلابت و شادی ناشی از بیداری ملتهای دنیا و جنبش تسخیر والاستریت:) عدل در چنین موقعیتی که گویا روند وقایع و طغیان ملل جهان بر علیه سرمایهداری میتواند دستآویز حقانیت نظام جمهوری اسلامی شود که اصلا گویا نطفهی شکلگیریاش در تضاد و دشمنی با سرمایهداری بوده است، عدل در چنین موقعیتی ایشان قصد کردهاند که در جمع دانشجویان به یک خودانتقادی و به تعبیر خودشان «بازخوانی» دست بزنند:
حالا زحمتی نیست شما کلاهتان را قاضی کنید ببینید وقت از این مناسبتر برای بازخوانی نبود؟ واقعا چنین طرح بحثی فارغ از اینکه منافع چهکسی چه نوع تفسیری را از ظاهر و باطن متن ایجاب میکند، خود متن و «بازخوانی»اش در جهت مستدل کردن افزایش قدرت و نفوذ جایگاه ولی فقیه است؟ به خصوص اگر در این بازخوانی به بخشی از سخنان راجع به جایگاه ولی فقیه و اختیارات و وظایفش هم توجه کنید، نه خداوکیلی ببینید میتوانید یک نفر دیگر غیر از خود ایشان را پیدا کنید که چنین سخنانی در بابِ چندوچونِ اختیارات ولی فقیه بگوید و شبههی تضعیف جایگاه ولی فقیه بر سخناناش وارد نباشد؟ من متن ایشان در باب وظایف و اختیارات رهبری را کامل نقل میکنم و آن تکههایی که به نظرم قابل توجهتر است راپررنگ کردهام.
«یک مسئله، مسئلهى رهبرى است؛ چیزى که در دنیا معمول نیست، در جمهورى اسلامى هست. ولایت فقیهى که امام بزرگوار ما معنا کردند، تعریف کردند، مطرح کردند و بعد پیاده کردند و بعد خود آن بزرگوار مظهر تام و تمام و کاملش بود – که هر کس ایشان را از نزدیک میشناخت، هرچه که میگذشت، خصوصیات برجسته و ممتاز این مرد بیشتر براى او آشکار میشد – یعنى یک مدیریت زنده و بالنده و پیشرونده. یک جملهاى را امام بیان کردند: ولایت مطلقهى فقیه. یک عدهاى با مغالطه خواستند این قضیه را به نحوى مشوب کنند و یک معناى غلط و تفسیر غلطى بدهند. گفتند معناى ولایت مطلقه این است که رهبرى در نظام جمهورى اسلامى، مطلق از همهى قوانین است؛ مثل یک اسبِ مهار کنده شدهاى، هر جا بخواهد، هر کار بخواهد، میتواند بکند. مسئله این نبود، این نیست. امام بزرگوار خودش از همه بیشتر به رعایت قوانین، به رعایت اصول، به رعایت مبانى، به رعایت جزئیات احکام شرعى مقید بود؛ و این وظیفهى رهبرى است. در نظام جمهورى اسلامى، رهبرى فقط تابع این نیست که کسى او را به خاطر اینکه شرائط را از دست داده، عزل کند؛ اگر این شرائط در او وجود نداشته باشد، خودش به خودى خود عزلشده است؛ این خیلى چیز مهمى است. رهبرى یک مدیریت است؛ البته مدیریتِ اجرائى نیست. این اشکال و اشتباه هم در طول زمان، از اول انقلاب تا امروز، در بعضى از تبلیغات ادامه دارد. اینجور تلقى کنند که رهبرى یک مدیریت اجرائى است؛ نه، مدیریت اجرائى، مشخص است. مدیریت اجرائى در بخش قوهى مجریه ضوابط مشخصى دارد، معلوم است، مسئولین معینى دارد؛ در قوهى قضائیه هم – که آن هم مدیریت اجرائى است – همین طور، هر کدام مسئولیتهائى دارند؛ قوهى مقننه هم که معلوم است. رهبرى، ناظر بر اینهاست. به چه معنا؟ به این معنا که از حرکت کلى نظام مراقبت کند.
در واقع رهبرى، یک مدیریت کلان ارزشى است. همین طور که اشاره کردم، گاهى اوقات فشارها، مضیقهها و ضرورتها، مدیریتهاى گوناگون را به بعضى از انعطافهاى غیر لازم یا غیر جائز وادار میکند؛ رهبرى بایستى مراقب باشد، نگذارد چنین اتفاقى بیفتد. این مسئولیتِ بسیار سنگینى است. این مسئولیت، مسئولیت اجرائى نیست؛ دخالت در کارها هم نیست. حالا بعضىها دوست میدارند همین طور بگویند؛ فلان تصمیمها بدون نظر رهبرى گرفته نمیشود. نه، اینطور نیست. مسئولین در بخشهاى مختلف، مسئولیتهاى مشخصى دارند. در بخش اقتصادى، در بخش سیاسى، در بخش دیپلماسى، نمایندگان مجلس در بخشهاى خودشان، مسئولان قوهى قضائیه در بخش خودشان، مسئولیتهاى مشخصى دارند. در همهى اینها رهبرى نه میتواند دخالت کند، نه حق دارد دخالت کند، نه قادر است دخالت کند؛ اصلاً امکان ندارد. خیلى از تصمیمهاى اقتصادى ممکن است گرفته شود، رهبرى قبول هم نداشته باشد، اما دخالت نمیکند؛ مسئولینى دارد، مسئولینش باید عمل کنند. بله، آنجائى که اتخاذ یک سیاستى منتهى خواهد شد به کج شدن راه انقلاب، رهبرى مسئولیت پیدا میکند. در تصمیم و عملِ رهبرى باید عقلانیت در خدمت اصول قرار بگیرد، واقعبینى در خدمت آرمانگرائىها قرار بگیرد.
در قضیهى هستهاى، در آن دورهى اول که تلاطمهائى بود، بعضاً اقدامهائى انجام میگرفت که شاید مطلوب نبود. من آنجا در سخنرانى عمومى گفتم اگر چنانچه این کارها انجام نگیرد، خودم وارد میشوم. و همین هم شد. این معناى رهبرى است؛ این یک چیزى است که از اسلام گرفته شده است؛ یک نکتهى مثبتى است در نظام اسلامى.
دستگاههاى گوناگون – قوهى قضائیه، قوهى مجریه، قوهى مقننه – مثل همهى دنیا، کارهاى موظف قانونى خودشان را دارند انجام میدهند، با اختیارات کاملى که در قانون اساسى معین شده؛ اما حرکت کلان و کلى نظام اسلامى به سمت آن آرمانها باید منحرف نشود؛ اگر منحرف شد، باید گریبان رهبرى را گرفت، او را بایستى مسئول دانست؛ او مسئول است که نگذارد. البته این مسئله، مثالهاى زیادى دارد؛ چون وقت کم است، به یکى از آنها اشارهى مختصرى میکنم.
مسئلهى روابط با آمریکا، که در این چند سال چه کارها کردند، چه تلاشها کردند، در دورههاى مختلفِ دولتهاى گوناگون، تحت تأثیر عوامل مختلف. خب، این به حرکت عمومى نظام ضرر میزد، فایدهاى هم براى وضع معیشت و زندگى مردم نداشت. اینجا ممانعت شد. و مسائل گوناگونى از این قبیل هست.»
باز هم تاکید میکنم که فارغ از اینکه دو جمله را از کل متن منتزع کردن و هی تعبیر و تفسیر شخصی بارش کردن، کار نادرست و غیراخلاقیای است که خودمان سالهاست کیهان و امثالهم را بابتاش سرزنش میکنیم، فارغ از اخلاق، نکتهی محوریام این است که گیرم سیاست به خصوص لابد سیاست رسانهای جای سوسولبازی اخلاقی نیست و هرچه هست همین گزک گرفتن و پیراهن عثمان درست کردن است، خب قاعدتا اما باید یک نفعی در این علم کردن پیراهن کذا باشد یا نه، میخواهم بگویم گیرم اصلا اخلاق را گذاشتیم در کوزه، قرار باشد نفعی هم در کار نباشد و چهبسا زیان هم ببینیم از این انگزنی بیهوده، خب شاخ و دم که ندارد دیگر، چنین هوچیگریهای رسانهای روی دو جمله از کل یک متن مصداق خسر الدنیا والاخره است به نظرم.
اما نکتهی سوم که باز هم دوستان باید بابت تناقض در تفسیرشان و ضدیت شواهد با این تفسیر پاسخگو باشند، اینکه اگر واقعا ایشان میخواست به قول این دسته از سبزها به تغییر نظام سیاسی در ایران چراغ سبز نشان دهد، چرا این جملهی معترضه را آن وسط اضافه کرده است: «اگر یک روزى در آیندههاى دور یا نزدیک – که احتمالاً در آیندههاى نزدیک، چنین چیزى پیش نمىآید -» از نقل معترضهوار این جمله در متن سخنان آشکار است که حذف این قید هیچ خدشهای به جمله وارد نمیکرده است، یعنی یک عمدی بوده که وسطاش چنین قیدی را مشخصا متذکر شدهاند. خب این چطور قابل توجیه است؟ مساله چه بوده دقیقا؟ ایشان خرده برده دارد از کسی، توی رودربایستی مانده؟ از گزکگیری دشمنان ترسیده یا چه؟ خب این قید را اضافه نمیکرد و میگذاشت تفاسیر مختلف گرفتار چنین تناقض و دستکم ابهامی نشوند که حالا منظور از «آیندهی احتمالا دور» یعنی چه واقعا؟ من تفسیر شخصی خودم از این جملهی معترضه را در پینوشت اول همین متن توضیح دادهام ولی خب دوستان حامی تفاسیر مطلقه شدن قدرت و چه و چه هم قاعدتا باید توجیه و تفسیر خاصی برای وجود این قیدِ معترضه و نه چندان ضروری در جملهی مربوطه ارائه دهند.
پینوشت۱: شخصا فکر نمیکنم شخص فعلی حاضر در جایگاه ولی فقیه نظر مثبتی به حذف جایگاه ریاستجمهوری داشته باشد. به نظرم این جملهی معترضه، تعبیر ظریف و کموبیش هوشمندانهای برای ابراز چنین نظری است که بنده شخصا مخالفم اما چنین امکانی به طور کلی وجود دارد. برای بیان چنین نظری ایشان اگر کلا میگفت آیندهی دور که خب یعنی بنده عمر نوح دارم، اگر این قید معترضه را اضافه نمیکرد که خب نمانیدگان مربوطه از همان لحظهی منعقد شدن کلام، روی پایشان بند نبودند برای بیان طرح مربوطه در صحن علنی مجلس؛ طبعا ابراز نظر صریح هم مشکلات را دوچندان میکرد که امتِ ولایتمدار تکلیفشان را نمیفهمیدند که اطاعت از ولی امر الان دقیقا به چه معناست، آن تکهی مخالفت شخصی را باید بچسبند و سکوت کنند کلا یا از قضا آن تکهی دوم را بچسبند که اگر کاری را صلاح میدانید به نظر بنده کار نداشته باشید و به وظیفه و مسئولیتتان عمل کنید. این است که به نظرم اضافه کردن این جملهی معترضه، قید ظریف و کموبیش هوشمندانه ای برای ابراز این نظر بوده است. نیاز به تذکر مکرر نیست که تفسیر و نظر شخصی من است که آن مشکل و تناقض تفاسیر پیشگفته را دارا نیست، با اینحال ممکن است بالکل بیربط باشد.
پینوشت۲: دیدهاید آدم تحلیلهای سیاسی ضمیمه به اخبار صدا و سیما را نگاه میکند داغ میکند از اینهمه سوگیری و تفسیر به رای و شرح و بسطِ توهماتِ بیپایه؟ دیدهاید آنقدر بیربط حرف میزنند که آدم یک جمله آنها میگویند و آدم توی همان اتاق و خطاب به در و دیوار بهشان جواب میدهد که اخر مردک چرا حرف بیربط میزنی و اگر اینطور بود که فلان و الخ؟ حالا حکایت ما با خبر و تحلیلهای دیشب بیبیسی هم چنین اوضاعی بود، مریض شدم اصلا بسکه حرص خوردم از دیشب تا به حال:)
پینوشت۳: یک نکتهی حاشیهای اما بسیار جالب و قابل تامل هم استفاده از الفاظ «نظام ریاستی و پارلمانی» است. ما در ادبیات علوم سیاسی و حقوق اساسی، دموکراسی ریاستی داریم و دموکراسی پارلمانی، مثلا میگویند فرانسه نمونهی دموکراسی پارلمانی است و آمریکا نمونهی دموکراسی ریاستی. جالب است که ایشان میگوید «نظام» ریاستی و پارلمانی که مابه ازای دقیقی در ادبیات موجود ندارد ولی درعینحال تاحد زیادی قابل فهم است. «نظام» لفظی به شدت بومی و برگرفته از تجربهی «نظام جمهوری اسلامی» در تعبیر و تفسیر از خودش است. حتی در ادبیات علوم سیاسی لزوما واژههای سیستم یا رژیم را به واژهی «نظام» ترجمه نمیکنند و همانطور سیستم یا رژیم به کار میبرند. خلاصه میخواهم بگویم مفهوم بومی (غیرترجمهای) و ابداع شده و درعینحال غنیای است که ناظر به یک امر واقعی است. از آن طرف ریاستی و پارلمانی، کاملا الفاظی ترجمهای و برگرفته از تجربهی دموکراسیهای غربی هستند. الفاظی که در ادبیات موجود تا حد زیادی تخصصی محسوب میشوند نشان به نشان اینکه دانشجویان کرمانشاهی به جای خود، شما از ده تا دانشجوی علوم اجتماعی تفاوت دموکراسی ریاستی و پارلمانی را سوال کنید، والا اگر دو نفرشان بدانند، میخواهم بگویم این واژهها در حد سوال پایانترم درس حقوق اساسی تخصصی محسوب میشوند، حالا ایشان گفته «نظام ریاستی و پارلمانی» تلفیق جالب و تاملبرانگیزی است، به خصوص اگر متوجه باشید که زبان ابزار بیان اندیشه نیست، زبان خود اندیشه است، فتامل:)
دیدگاهتان را بنویسید