برخلاف آنچه در یادداشت قبلی پیشبینی کرده بودم جنگ شد. در متن فعلی میخواهم به این بپردازم که کدام فرضهای تحلیلی منجر به این خطای پیشبینی شد. به عبارت دیگر، کدام وجوهی از واقعیت نادیده گرفته شده بود که منجر به عدم پیشبینی درگیری نظامی میان ایران و اسراییل شد. در نهایت تلاش میکنم به این پرسش پاسخ دهم که در دستگاه تحلیلی مورد بحث کدام فرضها همچنان معتبر است و کدام فرضها باید بنابر خطای رخ داده مورد بازنگری و تجدیدنظر قرار گیرند و بنابراین دستگاه تحلیلی بازنگری شده، پیشبینیام از آینده چه خواهد بود؟
برای روشنی بیشتر خوب است مرور کنیم که پیشبینی عدم رخداد جنگ بر مبنای این فرضیهی محوری بنا شده بود که نظم فعلی بینالملل یا به عبارتی بلوکهای قدرت در جهان، آماده و متمایل به جنگ نیستند و از آنجایی که هرگونه درگیری میان ایران و اسراییل بهسرعت میتواند به یک جنگ فراگیر منطقهای تبدیل شود، بلوکهای قدرت و در رأسشان آمریکا از رخداد این درگیری و جنگ جلوگیری خواهند کرد.
اما در واقعیت چه رخ داد؟ حملهی نظامی مستقیم به ایران توسط اسراییل که در یک غافلگیری تمامعیار آغاز شد اما به شکلی محتاط و تا حد امکان کنترل شده به اماکن مورد هدف ادامه یافت، در طرف مقابل ایران نیز در کمترین زمان ممکن و تا حد امکان خود را بازیابی کرد و پاسخهایی محتاط و کنترلشده به حملات را آغاز کرد، هر دو طرف تلاش کردند از هدف قرار دادن گستردهی زیرساختها یا اماکن غیرنظامی پرهیز کنند و شگفتی اصلی اینکه آمریکا که از ابتدای درگیری هرگونه مشارکت و نقش خود در حملات را رد کرده بود، در میانهی درگیری، مستقیم و آشکار با بمباران اماکن هستهای وارد درگیری شد و ایران در پاسخی محدود و کنترلشده و تا حد زیادی نمادین به یکی از پایگاههای نظامی آمریکا در قطر حمله کرد و درنهایت ظرف یکی دو روز بعد آتشبس با محوریت و نقشآفرینی آمریکا اجرایی شد.
از مجموع این وقایع که برخلاف آن پیشبینی عدم درگیری و جنگ رخ داد چه نتیجهای میتوان گرفت و کدام فرضهای تحلیلی را باید مورد بازنگری قرار داد؟ از فرض اصلی شروع کنیم: اینکه بلوکهای قدرت در جهان و در رأسشان آمریکا، تمایلی به درگیری و جنگ در خاورمیانه ندارند. به نظرم مجموع کنشگری آمریکا در این جنگ ناظر بر این است که این فرض چندان دور از واقع نبوده است، هم آن تأکید چندبارهی اولیه ناظر بر عدم مشارکت در حملات و هم پیگیری مصرانهی آتشبس زودهنگام در آن حد توییتهای پشتسرهم و ادعای بازگرداندن هواپیماهای اسراییلی بعد از اعلام آتشبس، ناظر بر این است که آمریکا بهدنبال یک نقشآفرینی محدود و چهبسا ناگزیر و اجباری، بیش از طرفین درگیر خواستار عدم گسترش جنگ و پایان یافتن سریع درگیری بود. اما اگر این فرض عدم تمایل جدی آمریکا به جنگ در خاورمیانه مطابق با واقع است پس چرا این پرهیز و عدمتمایل نتوانست جلوی حملهی اسراییل را بگیرد و مهمتر از آن، چطور با ورود مستقیم آمریکا به درگیری با بمباران اماکن هستهای همخوان است؟ چه وجوهی از واقعیت در آن فرض اصلی نادیده گرفته شده یا به عبارت دیگر، چه فرضهای تحلیلی دیگری باید در کنار آن فرض اصلی قرار گیرند تا امکان فهم و تبیین واقعیت رخ داده فراهم شود؟
قبل از اینکه بخواهیم به فرضهای تحلیلی ضروریای که باید به فرض اصلی اضافه شود بپردازیم، باید نگاه دقیقتری به سطح و چگونگی درگیری رخداده بیندازیم. به نظر میرسد هر سه طرف درگیر در این ماجرای ۱۲ روزه، محتاطانه و کنترلشده در پی این بودند که سطح درگیری از حد مشخصی فراتر نرفته و بهاصطلاح به بازی مرگ و زندگی برای طرف مقابل تبدیل نشود. درواقع شواهد اولیه ناظر بر حملهی گسترده و غافلگیرانهی اسراییل در جهت ترور وسیع رهبران نظامی و ایجاد هراس فراگیر در پایتخت این گمانه را تقویت میکرد که جنگ آخرالزمانیای که سالیان درازی طرفین منتظر آن بودند آغاز شده است و دو طرف با تمام توان و با هدف نابودی کامل طرف مقابل پیش خواهند رفت، اما وقایع بعدی بهویژه پاسخ ایران نشان داد که گویی حداقل دو طرف از طرفین درگیر یعنی ایران و آمریکا مایل به گسترده شدن جنگ و فراگیر شدن آن در سطح منطقه یا بهعبارتی تبدیل آن به بازی مرگ و زندگی نیستند، بهویژه ایران بسیار خویشتندارانه و با کنترل و احتیاط پاسخها را طراحی و اجرا میکرد و طرف مقابل هم علیرغم اینکه بهراحتی میتوانست زیرساختهای حیاتی کشور را هدف قرار دهد، از این کار اجتناب میکرد و بهقول خودش، حملات را به اماکن نظامی و تهدیدآمیز محدود میکرد. سؤال جدیای که میتوان پرسید این است که چرا سطح درگیری محدود و کنترلشده باقی ماند یا بهعبارتی چرا آتشبس اینقدر سریع و در کمتر از دو هفته برقرار شد؟ پاسخی که به این پرسش کلیدی داده میشود کل تحلیلهای ناظر به چرایی حمله و پیشبینی از روزهای آینده را تحتتأثیر قرار میدهد. درواقع، پاسخ به سؤال «چرا و چطور آتشبس شد؟» به همان اندازهی پاسخ به سؤال «چرا و چطور حمله و درگیری آغاز شد؟» اهمیت دارد.
دو پاسخ رایج به پرسش از چرایی آتشبس وجود دارد که درواقع یک پاسخ با ماهیت یکسان اما با طیف متفاوتی از شدت هستند. پاسخ حامیان دوآتشهی حکومت که بعضاً بهعنوان روایت رسمی هم اشاعه داده میشود این است که اسراییل در جنگ هزینه و تلفات زیادی داده بود و بهقولی به بیچارگی افتاده بود و آمریکا هم علیرغم کمک به اسراییل با حمله به اماکن هستهای، از میزان توانایی ایران در پاسخ به اسراییل حیرتزده شده و ترسیده بود و لذا با آن سرعت و پیگیری برای آتشبس التماس کردند. طرفداران این تفسیر آتشبس را بهنفع اسراییلِ در حال شکست تلقی میکنند که فرصتی برای تنفس و بازتوانی برایش فراهم میکند و به همین دلیل پذیرش آتشبس در ایران را نوعی خیانت تلقی میکنند، شبیهسازی وضعیت با جنگ صفین و تمثیل بازگرداندن مالک اشتر از پشت خیمهی معاویه در قالب پذیرش آتشبس بر مبنای همین تعبیر و تفسیر از آتشبس انجام میشود.
در مقابل، کسانی هستند که معتقدند این آتشبس موقتی مطابق با الگوی حملات نظامی اسراییل است. طرفداران این پاسخ با ارجاع به وضعیت لبنان استدلال میکنند سلسله حملات پیاپی با وقفههای موقتی بهنام آتشبس الگویی از حملات اسراییل است که بهقصد فرسوده کردن و شکست کامل توان نظامی و دفاعی طرف مقابل با کمترین هزینه انجام میشود. درعینحال طرفداران این رویکرد هم معتقدند که ضربات متقابل ایران برای اسراییل قابل پیشبینی نبوده و اسراییل به این نکته واقف شد که ایران را نمیتواند در یک مرحله با آن حملات بهاصطلاح کوتاه، سریع و و مؤثر از پا دربیاورد بلکه باید در چند مرحلهی پیاپی وارد عمل شود.
تشابه این دو نوع پاسخ بهویژه از این جهت است که هر دو حملهی مجدد و زودهنگام اسراییل به ایران را محتمل میدانند و بههمیندلیل هم هر دو دسته اخبار مختلف مانند پر کردن ذخایر تسلیحاتی اسراییل توسط آمریکا یا رویکرد خصمانهی سه کشور اروپایی در فعال کردن مکانیزم ماشه و دیگر موارد مشابه را نشانهای از حملهی قریبالوقوع اسراییل تلقی میکنند. اما تفاوت این دو دسته با توجه به تفاوت تعبیر و تفسیرشان از آتشبس در نوع راهبرد ایران در مواجهه با حملهی قریبالوقوع آشکار میشود، درحالیکه دستهی اول معتقدند ایران باید با لغو هرنوع مذاکره که سیگنالی از ضعف تلقی میشود، بر بعد نظامی و امنیتی مقابله با حملهی احتمالی متمرکز شود و با هراسافکنی در طرف مقابل از رخداد جنگ جلوگیری کند، دستهی دوم معتقدند با توجه به عدم توازن توان نظامی و دفاعی در طرفین درگیر، ایران باید بهفوریت مذاکرات مستقیم و جامع با آمریکا را پیش ببرد تا سایهی جنگ و درگیری نظامی از سر کشور رفع شود و درعینحال این حالت تعلیق فعالیتها و فرار سرمایه که از ترس درگیری نظامی قریبالوقوع بر کشور سایه انداخته و بهتدریج باعث فلج شدن کشور خواهد شد، رفع شود.
علیرغم تفاوت این رویکردها در نوع راهبرد پیشنهادی برای ایران، تشابه اصلیشان در پیشبینی حملهی مجدد و قریبالوقوع به ایران است. هر دو دسته ناتوانی اسراییل در پیشبرد یک جنگ طولانی را عامل اصلی شکلدهنده به آتشبس تلقی میکنند و بر این مبنا هر دو متفقالقولند که اسراییل مجدداً و بهزودی به ایران حمله خواهد کرد، تفاوتشان هم در این است که یک دسته معتقدند با پیشبرد مذاکرات مستقیم و جدی با آمریکا میتوان جلوی این حمله را گرفت و دستهی مقابل با ارجاع مکرر به بدعهدی آمریکاییها در مذاکرات، بهویژه با همدستی و فریبشان در مذاکرات اخیر که به حملهی غافلگیرانهی اسراییل منتهی شد، پیشبرد هرگونه مذاکره را مخابرهی سیگنال ضعف و تشدیدکنندهی انگیزه برای حمله به ایران تلقی میکنند.
در تمایز با این پاسخها، من فکر نمیکنم دلیل آتشبس، ناتوانی اسراییل از ادامهی جنگ بود چراکه نتانیاهو در همان ابتدای حمله گفته بود که اسراییل خود را برای چند هفته حمله و دفاع متقابل آماده کرده است، درواقع اسراییل با چشم باز و با در نظر گرفتن همهی سناریوهای ممکن دست به حمله زده بود و بنابراین اگر حملاتش با مانعی از سمت آمریکا مواجه نمیشد، همچنان میتوانست ادامه یابد. به نظرم آتشبس بیش از هرچیز محصول ارادهی ایالات متحده برای توقف درگیری بود و این همسو با فرض اصلی تحلیلی است که بلوکهای قدرت در جهان و در رأسشان آمریکا، «عجالتاً» انگیزه و تمایلی برای ورود به یک جنگ فراگیر منطقهای در خاورمیانه ندارند. درصورتیکه عامل اصلی رخداد آتشبس را نه اسراییل بلکه آمریکا بدانیم پرسش از چرایی حمله و رخداد درگیری جدیتر از پیش طرح میشود. اصلاً چرا این درگیری آغاز شد که بعد به آتشبس زودهنگام نیاز شود؟ آیا واقعاً بمباران اماکن هستهای ایران هدف اصلی بود؟ آمریکا با این جنگ بهدنبال چه بود یا درواقع با چه هدفی به اسراییل اجازه داد در شکلی غافلگیرانه اما کنترلشده درگیری را آغاز کند؟ پاسخی که به این پرسشها بدهیم نه فقط بهعنوان قطعهی گم شده، پازل تحلیل و تبیین واقعیت را کامل خواهد بلکه جهتگیری و پیشبینی ما از رخدادهای آینده را نیز معین خواهد کرد.
اگر آمریکا به دنبال جنگ با ایران نبوده و نیست پس چرا به اسراییل مجوز حمله به ایران را داد و فراتر از آن چرا در میانهی جنگ خودش نیز رأساً وارد درگیری با ایران شد؟ اگر بهدنبال جنگ بود چرا کار را تا به انتها پیش نبرد و به ایران فرصت بازسازی و آمادگی برای حملات بعدی داد؟ هر حملهای بعد از این دیگر مزیت غافلگیری حملهی اول را نخواهد داشت و با آمادگی نسبی ایران مواجه خواهد شد. اگر آمریکا بهدنبال تسلیم ایران بود چرا با اسراییل همراهی بیشتری نکرد و آتشبس را زودهنگام و بدون قید و شرط اجرایی کرد؟ این دو امر ظاهراً ناهمسو (عدم تمایل به جنگ و مجوز به اسراییل برای حمله و ورود مستقیم برای بمباران اماکن هستهای) به میانجی کدام فرض تحلیلی میتوانند همسو و قابل فهم شود؟
آمریکا یک جنگ فراگیر منطقهای نمیخواهد اما آیا حملهی غافلگیرانهی اسراییل و بمباران اماکن هستهای توسط آمریکا آغازگر یک جنگ منطقهای خواهد بود؟ آمریکا و اسراییل میدانند که چنین جنگ فراگیری بر فرض وقوع، جنگ مرگ و زندگی برای جمهوری اسلامی خواهد بود، بنابراین حکومت ایران تا مجبور نباشد تن به چنین جنگی نخواهد داد چون در یک برآورد واقعبینانه از توان نظامی طرفین بعید است ایران پیروز چنین جنگی باشد گرچه میتواند هزینههای قابلتوجهی به طرف مقابل وارد کند. درواقع مجموع شواهد نشان میداد اگر جمهوری اسلامی این برداشت را از حمله نداشته باشد که این حمله بازی مرگ و زندگی است، پاسخ را بهشکلی محدود و کنترلشده پیش خواهد برد. درواقع هدف از حمله نه پیش بردن کار تغییر حکومت تا به انتها بلکه تضعیف بیش از پیش آن بود، آنقدر که با یک فشار داخلی فروبپاشد.
شواهد زیادی وجود دارد (از ترور وسیع مقامات نظامی تا صحبت و فراخوانی و در نهایت گلایه از مردم ایران توسط نتانیاهو) که نشان میدهد طرف مقابل حساب ویژهای روی بههمریختن اوضاع داخلی یا بهعبارتی شورش و آشوب فراگیر باز کرده بود. شورش و آشوبی که بخشی از توان و قوای دفاعی حکومت را به خود مشغول خواهد کرد و توان پاسخ و واکنش به حملات اسراییل را بیش از پیش کاهش خواهد داد. درواقع بر مبنای مجموع اعتراضات سالیان اخیر (از ۹۶ به بعد) بهویژه در نقطهی اوج آن اعتراضات ۴۰۱، جامعهی ایران چون بشکهی باروتی از نارضایتی تصور میشد که منتظر جرقهی کوچکی از ضعف و ناکارآمدی حکومت است و یک حملهی غافلگیرانه که ساختار تشکیلاتی قوای نظامی را با ترور گسترده مقامات با بحران مواجه کند و حکومت را با بحران تأمین امنیت داخلی و فلج کردن کارکردهای عمومی و حیاتی حکمرانی در موضع ضعف بیش از پیش قرار دهد، خود به خود به تغییرات بنیادین در نظم سیاسی خواهد انجامید بدون اینکه هزینهی زیادی بابت پاسخها و حملات متقابل ایران متوجه اسراییل شود.
به نظر میرسد آنچه قرار بود بهدنبال حملهی نظامی غافلگیرانه بهشکل دومینویی و خارج از کنترل رخ دهد، فروپاشی درونی حکومت از حیث قوای نظامی و امنیتی و نیز کارکردهای عمومی و حیاتی حکمرانی بود که البته خلاف تخمین و پیشبینی انجام شده چنین فروپاشی درونیای رخ نداد.
بنابراین آنچه باید به فرض اصلی عدم تمایل ورود بلوکهای قدرت به یک جنگ فراگیر منطقهای افزوده شود این است که اگر این بلوکها بهگونهای و بنا به شواهدی به این جمعبندی برسند که حملهی نظامی به ایران به یک جنگ فراگیر منطقهای نمیانجامد و توان نظامی و دفاعی ایران در کنار وضعیت بحرانهای داخلی به گونهای است که میتوان با ضربات برقآسا آن را زمینگیر و ناتوان از پاسخ و واکنش مؤثر نمود، امکان رخداد حمله و درگیری مشابه جنگ ۱۲ روزه محتمل خواهد بود.
جالب است که این خطای پیشبینی طرف مقابل که عامل مؤثر وقوع حمله نظامی به ایران بود پیش از این توسط رهبری مورد توجه قرار گرفته بود. در ششم آبان ۴۰۳، پس از پاسخ اسراییل به حملهی ایران موسوم به وعده صادق ۲، رهبری در دیدار با خانوادههای شهدای امنیت میگویند:
آنزمان ایشان از مسئولین میخواهند که بهگونهای این خطای محاسباتی طرف مقابل را اصلاح کنند، اصلاحی که اتفاق نمیافتد و در یک غافلگیری تمامعیار به حملهی نظامی اسراییل به ایران میانجامد. چه کسی میداند، شاید این خطای محاسباتی نسبت به ظرفیتهای دولت و ملت در ایران جز با رخداد یک درگیری کوتاهمدت نمیتوانست به گونهای دیگر به محک واقعیت بخورد و اصلاح شود. درواقع پیگیری آتشبس زودهنگام علیرغم حملهی غافلگیرانه و بمباران اماکن هستهای نماد و نشانهای از همین اصلاح خطای محاسباتی است، اگر این خطا اصلاح نمیشد و آن فرض عدم فراگیر شدن جنگ بهدلیل زمینگیر شدن توان دفاعی و نظامی ایران و رخداد آشوبهای داخلی محقق میشد، آنوقت قاعدتاً حمله میتوانست روز به روز گستردهتر شده تا به هدف نهایی خود یعنی تغییر کامل نظم سیاسی در ایران منجر شود.
درواقع پس از بمباران اماکن هستهای توسط آمریکا، به نظر میرسد این پیام به گونهای واضح توسط طرف مقابل شنیده شد که اگر پس از پاسخ محدود و عمدتاً نمادین ایران، درگیری خاتمه نیابد، بهسرعت رو به گسترش و فراگیر شدن خواهد رفت و آنچه در ده روز درگیری قبل از ورود آمریکا میان ایران و اسراییل رخ داده بود شاهدی بر این مدعا بود که در یک درگیری نظامی گسترده و تمامعیار، گرچه احتمالاً ایران پیروز نهایی جنگ نخواهد بود اما میتواند ضرباتی پرهزینه به طرف مقابل وارد کند و همین ناتوانی در تخمین و پیشبینی این هزینهها باعث پیگیری مصرانهی آتشبس توسط آمریکا شد.
درواقع به نظر میرسد عمدهترین دستاورد این جنگ ۱۲ روزه برای ایران احیای نسبی بازدارندگی بود بهگونهای که توانست طرف مقابل را به پذیرش زودهنگام آتشبس وادار کند. اگر چنین بازدارندگیای رخ نداده بود هیچ دلیلی برای از دست دادن مزیت تکرارناپذیر غافلگیری در حملهی پیشدستانه به ایران و یکسره کردن کار جمهوری اسلامی وجود نداشت. آشکار است که این بازدارندگی فقط وجه نظامی و دفاعی نداشت، چیزی که تا پیش از درگیری هم در قالب وعدههای صادق ۱ و ۲ تاحدی عیان شده بود، موضوع اتفاقاً بیش از صرف توان دفاعی و موشکی بود، مسأله این بود که این ساختار نظامی آنچنان محکم و تابآور است که علیرغم از دست دادن ردهی اول فرماندهان و بمباران وسیع اماکن نظامی، در کمتر از ۲۴ ساعت خود را بازیابی کرده و به شلیک موشکی دست میزند که در کمال شگفتی همهی آن هیمنهی گنبد آهنین و نفوذناپذیری آن را فرومیپاشد. مسأله این بود که برخلاف پیشبینیها جامعهی ایران نهفقط فرصت شورش و آشوب را که بهواسطهی درگیری قوای نظامی کشور فراهم شده بود برای ضربه زدن به حکومت غنیمت نشمرد بلکه آنچنان تابآور و با آرامش با شرایط جنگی مواجه شد که حتی صحنههای مورد انتظار غارت و زدوخورد میان مردم بر سر ارزاق و کالاهای ضروری هم رخ نداد، نه فقط صفهای طویل بنزین و نانوایی و ترافیک مسیرهای خروجی از تهران هیچکدام محل آشوب و شعار یا حتی زدوخورد میان آدمها نشد بلکه به عکس، صحنههایی از همدلی و هوای هم را داشتن خلق شد که سالها بود از تصویر جامعهی ایران بهعنوان جامعهای عاصی و عصبانی و در مرز انفجار حذف شده بود.
به طورخلاصه آنچه از فرض اصلی عدم تمایل بلوکهای قدرت در جهان برای ورود به جنگ در خاورمیانه و تحلیل مبتنی بر این فرض اصلی جا افتاده بود، کاهش سطح بازدارندگی ایران در تصور قدرتهای خارجی بود بهگونهای که یک حملهی سریع و مؤثر نظامی میتواند دولت در ایران را بهطور کامل زمینگیر کرده و جامعهی عاصی و عصبانی از حکومت را برای براندازی نظم سیاسی موجود به خیابان بکشاند. دلیل آتشبس سریع هم این بود که این تصور مطابق با واقع از آب درنیامد و ایران سطحی از بازدارندگی نظامی و تابآوری سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را نشان داد که با تصور اولیه حملهکنندگان سازگار نبود.
چه خواهد شد؟ چه باید کرد؟
حال با توجه به تحلیل ارائهشده، سؤال این است که احتمال حملهی مجدد اسراییل چقدر است و با چه راهبردی میتوان این احتمال را کاهش داد؟
اگر فرضهای تحلیلی بالا درست باشد، قاعدتاً احتمال حملهی مجدد اسراییل به ایران زیاد نیست چراکه اسراییل در یک حملهی کاملاً غافلگیرانه نتوانست توان دفاعی ایران را بهگونهای زمینگیر کند که توان هیچ پاسخی نداشته باشد و مجموع این پاسخها و هزینههای ناشی از آن بهگونهای بود که اسراییل را وادار به پذیرش آتشبسی کرد که آمریکا پیشبرندهی اصلی آن بود چراکه مشخص بود بدون حمایت آمریکا، اسراییل در برابر حملات ایران بسیار آسیبپذیر است و بهدلایل مختلف آمریکا در این مقطع زمانی خواهان ادامه و گسترش درگیری نبود.
درعینحال این جنگ ۱۲ روزه اثرات پایدار و عمیقی بر دکترین امنیت ملی کشورها در خاورمیانه خواهد داشت، بهعبارتی این جنگ کوتاه از آن رخدادهای کمتر پیشبینیشدهای بود که صدایش بعد درخواهد آمد و پیامدهای مهماش بهتدریج آشکار خواهد شد. یک پیامد مهم و غیرقابل انکارش، جدی شدن نوعی از جنگ سرد در خاورمیانه است، سطح تنش در بالاترین حد خود و همهی کشورها آمادهی جنگ و یک درگیری گسترده خواهند بود، گرچه ممکن است هرگز جنگی مشابه آنچه در جنگ سرد میان بلوکهای قدرت اتفاق افتاد، رخ ندهد اما وضعیت کشورها، میزان آمادگیشان و اساساً حال و هوای حاکم بر آنها بهگونهای است که گویی در آستانهی ورود به یک جنگ جدی و فراگیر هستند. بنابراین وضعیت شبهجنگی که کشور در دو ماه اخیر با آن مواجه بوده است وضعیتی نیست که بتوان در کوتاهمدت تغییری جدی در آن ایجاد کرد، فارغ از اینکه مذاکرات تا چه حد امکانپذیر است و چه سمتوسویی خواهد داشت، این وضعیت زیستن و ادامهی حیات در آستانهی بالاترین تنشها وضعیتی محتوم و گریزناپذیر است. بنابراین سؤال این نیست که چه کنیم این وضعیت رفع شود و به شرایط ثابت نسبی پیش از جنگ ۱۲ روزه بازگردد، چراکه چنین بازگشتی از اساس امکانناپذیر است؛ سؤال درست این است که زیستن و ادامهی حیات در شرایط تعلیق و ابهام و جنگ سرد چگونه امکانپذیر است و چه شکل و شمایل و ویژگیهایی خواهد داشت. روضهخوانیها و ذکر مصیبتهای مکرر در مورد فرار سرمایه و موج مهاجرت و غیره که گویا آرزومندانه قرار است به تغییر پارادایمهای بنیادی در سیاست خارجی و حکمرانی داخلی بینجامد، از جنس خیالپردازیهایی سادهانگارانهای است که بیتوجه به شرایط واقعی و تحلیل آزمونپذیر وقایع رخداده در دو سه ماه گذشته انجام میشود.
جنگ سرد در نیمهی دوم قرن بیستم بیش از چهل سال به طول انجامید و تنها عاملی که باعث شد که آن حد از انباشت تسلیحات و نظامیگری به یک جنگ فراگیر در جهان منجر نشود، تصور طرفین از توازن و برابری قدرت یکدیگر بود، حالا هم چه بر عامل مؤثر در رخداد جنگ اخیر متمرکز شویم (خطای محاسباتی طرف حملهکننده از قدرت و توان نظامی و دفاعی کشور مورد تهاجم) و چه تجربهی جهانی جنگ سرد را ملاک عمل قرار دهیم، آنچه احتمال حملهی مجدد طرف مقابل را بیش از پیش کاهش میدهد، از بین بردن زمینههای تکرار آن خطای محاسباتی و در مقابل پررنگ شدن تصویر کشوری دارای قدرت پاسخدهی جدی و مؤثر به حملات است.
بازهم با استناد به تجربهی همین جنگ ۱۲ روزه میتوان نشان داد که این بازنمایی تصویر از ایران قوی، صرفاً بعد نظامی و تسلیحاتی ندارد (گرچه یک رکن مهم و مؤثر و غیرقابل نادیده گرفتن است) بلکه بیش از آن، ثبات داخلی، کاهش ناکارآمدیهای بحرانساز در حکمرانی داخلی و بهویژه ایجاد ائتلافهای منطقهای با کشورهای دیگر، ابعاد دیگر این بازنمایی و تصویر از توازن قدرت در منطقه است. درعینحال همچنان اصلیترین و مهمترین عامل در عدم رخداد جنگ علیرغم سطح تنش بسیار بالا میان طرفین درگیر، عدم آمادگی نظم بینالملل و عدم تمایل بلوکهای قدرت برای ورود به یک جنگ فراگیر منطقهای است. تا زمانی که کشورهای متخاصم برآوردشان این باشد که حمله به ایران موجد یک جنگ و درگیری گسترده منطقهای است، نهفقط آغازگر حمله نخواهند بود بلکه مانعی برای حملات طرفین درگیر هم خواهند بود. ایران میتواند با یک دیپلماسی فعال از این شرایط احتراز غرب از ورود به جنگ در خاورمیانه نهایت استفاده را ببرد و با تقویت دیگر بلوکهای قدرت در جهان، کشور را بیش از پیش از مورد تهاجم قرار گرفتن در آینده مصون کند.





دیدگاهتان را بنویسید