بر همان پاشنۀ سابق

سرنوشت مذاکرات چه خواهد شد؟ توافق صورت خواهد گرفت؟ توافق احتمالی بر سر چه خواهد بود و چه پیامدهایی خواهد داشت؟ اگر توافق نشود چه چیزی در انتظارمان است؟ حملۀ نظامی و جنگ؟ چه عواملی بر توافق یا عدم توافق اثرگذار است؟

در این متن تلاش کرده‌ام از منظری متفاوت از تحلیل‌های رایج در مورد مذاکرات به این سؤالات پاسخ دهم. متن با تغییرات اندکی در شمارۀ امروز روزنامۀ فرهیختگان منتشر شده است.

پاسخ کوتاهم این است که هیچ اتفاق مهم و مؤثری نمی‌افتد و در بر همان پاشنۀ چند سال اخیر خواهد گشت یعنی توافقی با پیامدهای واقعی و اثرگذار در وضعیت تحریم‌ها صورت نخواهد گرفت و جنگ هم نخواهد شد. این پیش‌بینی نه برمبنای عزم و اراده و خواست و سخنان طرفین مذاکره، بلکه بر اساس واقعیت‌های عرصه بین‌الملل و منافع کشورها و بلوک‌های قدرت ارائه شده است.

به نظرم توافقی با پیامدهای واقعی و مؤثر در کنش‌های طرفین مذاکره نسبت به یکدیگر صورت نخواهد گرفت چون طرفی که خواستار تغییر وضعیت است (ایران با خواست جدی و واقعی رفع تحریم‌ها) قدرت و ابزار واقعی برای پیشبرد تغییر ندارد و طرفی که ابزار و قدرت تغییر واقعی دارد (آمریکا با امکان رفع تحریم‌ها) نه فقط منفعت جدی و ملموسی در تغییر وضع موجود ندارد بلکه در صورت لغو تحریم‌های ایران با ریسک‌ها و زیان‌های بالقوه‌ای مواجه است؛ درواقع در مقابل ایران که ذی‌نفع رفع تحریم‌هاست، ذی‌نفعان عدم رفع تحریم‌ها و شدت‌بخشی به آنها در داخل آمریکا و میان متحدان خارجی‌اش فراون‌اند آنقدر که حتی دموکرات‌ها با اوباما هم امکان رفع یا تعلیق جدی و پایدار تحریم‌ها را نداشتند، دیگر جمهوری‌خواهان و ترامپ که جای خود دارد.

با این اوصاف، می‌توان پرسید پس اصلاً مذاکرات با چه هدفی در حال انجام است؟ سرکاری است؟ به نظرم مذاکرات با دو هدف متفاوت از سوی طرفین درحال انجام است، اهدافی متفاوت که ازقضا بر سر ابزار مشترک مذاکره برای پیشبردشان به توافق رسیده‌اند.

هدف ایالات متحده از مذاکرات این است که بدون جنگ اما با تهدید به جنگ و از طریق مذاکره بتواند هرچه بیشتر فعالیت ایران در منطقه را کنترل کرده و از خطر ایران برای متحدانش در منطقه به‌ویژه اسراییل بکاهد، از آن طرف هدف ایران از حاضر شدن بر سر میز مذاکره این است که خطر حملۀ نظامی به کشور را تا حد امکان کاهش دهد. چنان‌که می‌بینیم تاکنون در مذاکرات هیچ بحثی در مورد چندوچون رفع تحریم‌ها طرح نشده است دقیقاً به این دلیل که رفع تحریم هدف هیچ‌یک از دو طرف نیست.

درعین‌حال می‌توان روی دیگر این تحلیل را بدین‌شکل بازنویسی کرد که به یک معنا هدف هر دو طرف از مذاکرات پرهیز از جنگ است، درواقع با هر نوع معادله‌ای جنگ در خاورمیانه در شرایط فعلی به نفع آمریکا نیست و درعین‌حال آمریکا زیر فشار اسراییل برای مهار و کاهش قدرت منطقه‌ای ایران است، خواست و فشاری که اروپا به همراه تعداد زیادی از کشورهای منطقه نیز با آن همسو هستند فارغ از آن‌که به این خواست تصریح کنند یا نکنند، ابزاری که آمریکا تاکنون برای پیشبرد این خواست خودش و دیگران برای مهار ایران استفاده کرده است، اعمال تحریم‌ها بوده است. به نظر می‌رسد شرایط یک سال اخیر و برساخت تصویر ضعف فزایندۀ ایران در داخل و در منطقه، آمریکا و اسراییل را به این طمع انداخته است که همزمان با تشدید تحریم‌ها، با تهدید جدی ایران به حملۀ نظامی می‌توانند ایران را بیش از پیش وادار به امتیازدهی در خصوص کاهش ابزارهای قدرتش کنند.

از این منظر، بحث در مورد برنامۀ هسته‌ای ایران بر محوریت غنی‌سازی اورانیوم، یک زمین بازی برای پیشبرد این اهداف است ولی خودش فی‌نفسه برای هیچ‌یک از دو طرف هدف اصلی نیست. برای آمریکا برنامۀ هسته‌ای تنها نقطۀ آغاز و محک میزان آمادگی طرف مقابل برای عقب‌نشینی است و به محض گذر این نقطه، به سوی دیگر مصادیق قدرت نظامی ایران خواهد رفت و دقیقاً به همین دلیل، برای ایران هم برنامۀ هسته‌ای یک منطقۀ حائل است که باید تمام تلاشش را بکند منازعه بر سر کاهش قدرتش در همین زمین محصور بماند نه به این دلیل که این حوزه برایش خیلی مهم است بلکه به این دلیل که برنامۀ هسته‌ای دیوار حائل امن و کم‌خطری برای عقب نگه داشتن دشمنان از ورود به مسائل خیلی مهم‌تر است.

بر این مبنا و به طور خلاصه، همین فردا هم ایران خواست توقف غنی‌سازی را بپذیرد، نه فقط تحریم‌ها به شکل مؤثری برداشته نمی‌شود بلکه درخواست‌های بعدی با فشار بیشتری از سوی طرف آمریکایی ارائه و پیگیری خواهد شد، حتی اگر کل برنامۀ هسته‌ای هم مطابق میل طرف آمریکایی متوقف شود، نوبت به برنامۀ موشکی خواهد رسید و همین‌طور دومینووار به کاهش بیش از پیش قدرت منطقه‌ای ایران جهت‌گیری خواهد داشت.

برخلاف تحلیل‌هایی که غنی‌سازی اورانیوم را در قالب مسأله‌ای حیثیتی و مرتبط با بازنمایی نمادین قدرت برای حکومت ایران تلقی می‌کنند، طرح توقف غنی‌سازی به‌عنوان خط قرمز ایران در مذاکرات، ناشی از ضرورتی کاملاً عملگرایانه است، ماجرا این است که اگر شما با پذیرش خواست طرف مقابل نشان دهید آمادۀ عقب‌نشینی در برابر فشار و تهدید هستید، این فشار و تهدید نه فقط کم نمی‌شود بلکه تا جای ممکن برای عقب راندن شما افزایش خواهد یافت دقیقاً به این دلیل که هدف اصلی توقف غنی‌سازی نیست، هدف اصلی محک زدن میزان آمادگی ایران برای عقب‌نشینی است، عقب‌نشینی تا کجا؟ پاسخ این است: تا جای ممکن، هرچقدر عقب‌تر بهتر.

بر این مبنا تمام تحلیل‌های رایجی که بر مبنای سود و هزینۀ برنامۀ هسته‌ای برای کشور با دو دوتا چهارتای عوارض تحریم‌ها بر اقتصاد کشور بنا شده‌اند، تحلیل‌هایی ساده‌انگارانه‌اند که بر مبنای ظاهر دیپلماتیک و مشروع ماجرا صورت‌بندی شده‌اند. جالب است که این تحلیل‌ها با تکیه بر روایتی گزینشی و زیادی کوتاه‌مدت به سابقۀ قبلی مواجهۀ ترامپ با برنامۀ هسته‌ای ایران بی اعتنا هستند، واقعیت این است که برجام به‌عنوان یک توافق در جهت کنترل و نظارت بر برنامۀ هسته‌ای ایران به گونه‌ای که به تولید سلاح هسته‌ای نینجامد، توافقی قابل قبول بود اما ترامپ همان را هم قبول نداشت، واضح است که در دورۀ اخیر نیز دلیلی ندارد به دنبال توافقی در سطح برجام باشد، این توافق باید تا جای ممکن بیش از برجام محدودکنندۀ برنامۀ هسته‌ای ایران به طور خاص و قدرت منطقه‌ای ایران به طور کلی باشد و درعین‌حال به قول خودش ایران نباید پول داشته باشد تا از گروه‌هایی مشابه حماس و حزب‌الله حمایت کند و این یعنی برداشته شدن تحریم‌ها هم به‌عنوان امتیاز روی میز نیست.

پس تا اینجا دو فرض داریم که با پیش‌فرض‌های اغلب تحلیل‌های رایج در باب مذاکرات متفاوت است:

۱. رفع تحریم‌ها نه در اهداف آمریکا و نه در اهداف ایران از مذاکرات جایی ندارد، هدف آمریکا مهار ایران به معنای محدود کردن پتانسیل قدرت منطقه‌ای ایران است و هدف ایران نیز دور کردن خطر جنگ و حملۀ نظامی به کشور است.

۲. برنامۀ هسته‌ای فی‌نفسه اهمیت زیاد یا حیثیتی برای ایران ندارد و تمرکز و محدود کردن مذاکرات به برنامۀ هسته‌ای از طرف ایران ناشی از ضرورتی عملگرایانه است بدین‌معناکه اگر زمین بازی هسته‌ای را برای مذاکرات از دست بدهد، خیلی زود ناگزیر است بر سر برنامۀ موشکی و حمایتش از نیروهای منطقه‌ای وارد مذاکره شود، مواردی که برخلاف برنامۀ هسته‌ای دیگر فقط حق مسلم‌اش نیست، بلکه نیازی ضروری‌ برای حفظ امنیت ملی‌‌اش است.

درواقع، ایران به شکل هوشمندانه‌ای برنامۀ هسته‌ای را به‌عنوان زمین بازی و مذاکره با غرب و در رأسش آمریکا حفظ می‌کند تا مجبور نباشد بر سر موارد مهم‌تری که اصلاً قابل مذاکره نمی‌داند‌شان وادار به مذاکره شود. درواقع معقول و هوشمندانه است که ایران با ترامپ بر سر چندوچون غنی‌سازی چک و چانه بزند تا بر سر برد و توان موشک‌هایش، بر سر اولی می‌تواند امتیازاتی بدهد، مقطعی کوتاه بیاید و در فرصت مناسب‌ دستش را برای مذاکرات بعدی پر کند، همین‌طور کج‌دار و مریز و به‌صورت دو گام به پیش و یک گام به پس که در این دو دهه پیش رفته‌ است و غرب را مشغول برنامۀ هسته‌ای‌‌اش نگه داشته است که نه بمب از توی‌اش در می‌آید و نه اصلاً قرار است در بیاید ولی جای خوبی برای ایستادن و چک‌وچانه زدن است تا مجبور نباشد دربارۀ آن‌چه ضرورت امنیتی تلقی می‌کند مذاکره کند.

 

جنگ نمی‌شود؟

می‌‌توان پرسید غربی‌ها هم دیگر این‌قدر ابله نیستند که بیست سال معطل برنامۀ هسته‌ای‌ شوند تا ایران به کارهای دیگرش در منطقه برسد. درواقع قاعدتاً برای‌شان به‌صرفه‌تر است که یک‌بار برای همیشه با حملۀ نظامی یکپارچه و گسترده بساط نه فقط هسته‌ای بلکه کل نظم سیاسی موجود در ایران را جمع کنند و با تجزیۀ سرزمینی و بر سر کار آوردن حکومتی دست‌نشانده که بر بخش‌های محدودی از سرزمین حاکمیت داشته باشد، خیال‌ خودشان را کلاً از باب یک قدرت منطقه‌ای در خاورمیانه راحت کنند. چرا چنین نمی‌کنند؟ و آیا با حضور ترامپ به قول برخی کله‌خر و به قول برخی شیردل وسوسه نمی‌شوند این پروژۀ ناتمام مهار ایران به عنوان یک قدرت منطقه‌ای را یک‌بار برای همیشه تمام کنند و خلاص شوند؟

واقعیت این است که اگر زمان و شرایط مناسب بود شاید لحظه‌ای برای این کار تردید و تأمل نمی‌کردند اما از همراهی خداوند با جمهوری اسلامی است یا هرچیز دیگر، الان بدترین زمان برای به راه افتادن یک جنگ منطقه‌ای است. فی‌الحال تمام بلوک‌های قدرت در جهان، جنگ در خاورمیانه را به ضرر خود می‌دانند. روسیه تاحدی ذی‌نفع جنگ در خاورمیانه است چون توجه و تمرکز متحدان اوکراین را بیش از پیش از جنگ اوکراین و روسیه منحرف می‌کند اما به غیر از روسیه، فی‌الحال، نه اروپا، نه چین، نه کشورهای منطقه و نه آمریکا هیچ‌یک نه فقط نفعی در به راه افتادن جنگ در خاورمیانه ندارند بلکه درصورت رخداد چنین جنگی، زیان‌های جدی‌ای متوجه‌شان خواهد بود.

درعین‌حال و فارغ از شرایط خاص نظم بین‌الملل در مقطع زمانی فعلی که مناسب و همسو با به راه افتادن جنگ در خاورمیانه نیست، حمله به ایران همیشه یک ریسک جدی برای امنیت و حتی موجودیت اسراییل داشته است و دارد. درواقع، حفظ امنیت و موجودیت اسراییل یکی از مهم‌ترین مواردی بوده است که در تردید و احتیاط همیشگی غرب برای حملۀ نظامی به ایران نقش داشته است و جالب است که ایران نیز به شکلی قاطعانه و پیگیرانه از این اهرم بازدارندۀ حمله‌ به ایران با افزایش توان و پتانسیل حمله به اسراییل نهایت استفاده را برده است.

درواقع جمهوری اسلامی به‌خوبی در این سال‌ها با انواع و اقسام بازنمایی‌های گفتمانی و کنشگری‌های منطقه‌ای این منطق را برای غرب جا انداخته است که اگر پایش بیفتد و با حملۀ نظامی وادار به بازی باختن و کنار رفتن شود، بازی را با حملۀ شدید و گسترده به اسراییل تبدیل به بازی باخت باخت برای همه می‌کند و برای این کار یعنی پاک کردن لکۀ ننگ اسراییل از دامان بشریت همه‌چیز را یکجا در اختیار دارد: هم انگیزه و خواست ایدئولوژیک و کافی برای آزاد کردن قبلۀ اول مسلمین جهان از شر یک رژیم منفور و کودک‌کش را در اختیار دارد و هم توان واقعی برای به خطر انداختن موجودیت سرزمینی اسراییل را در این سال‌ها به شکلی تدریجی اما پیگیرانه فراهم کرده است.

کوچک‌ترین تردید و تزلزلی در خصوص این منطق ایدئولوژیک ضدیت با اسراییل و تصویر گستردگی و شدت ضربۀ واقعی‌ای که ایران می‌تواند به اسراییل وارد کند ایجاد شود، شرایط برای حمله نظامی به ایران بیش از پیش مهیا خواهد شد. بر این مبنا‌، ضدیت تمام‌نشدنی و چاره‌ناپذیر ایران با اسراییل، فارغ‌ از رویۀ ایدئولوژیک، ضرورتی واقعی و عملگرایانه برای امینت ملی ایران دارد.

بر این مبنا، کارتی که ترامپ در مذاکرات اخیر در دست دارد یعنی تهدید حملۀ نظامی به ایران کارت ضعیفی است و بیشتر از جنس بلوف است و هیچ ضرورتی ندارد که ایران در مقابل چنین تهدید توخالی‌ای که پایه‌ای در واقعیت ندارد، خود را ناگزیر از دادن امتیازات جدی ببینید. به این معنا مذاکرات تا حد زیادی سرکاری و بخشی از نمایشی است که ترامپ به‌عنوان یک شخصیت نمایشی در عرصۀ سیاست علاقۀ زیادی به راه‌ انداختن‌شان دارد. به عنوان یک شاهد مثال می‌توانیم ماجرای سفرش به پیونگ‌یانگ را به یاد بیاوریم که با چه جنجال و هیاهویی انجام شد اما دریغ از یک ارزن تأثیر بر واقعیت، نه کرۀ شمالی تغییر جدی‌ای در سیاست‌های نظامی‌اش داد و نه رفتار آمریکا با این کشور دچار تحول جدی شد، گویی اصلاً سفری در کار نبوده است. مذاکرات فعلی هم دستور کار مشابهی دارد و کافی است ایران به گونه‌ای این نمایش را مدیریت کند که ترامپ بتواند مشابه دیگر عکس‌هایش در عربستان و قطر و امارات، با توافق ایران هم عکس یادگاری‌اش را بگیرد و فارغ از آنچه در واقعیت و در عمل رخ خواهد داد، توجه‌اش را به انبوه گرفتاری‌های داخلی و خارجی دیگرش (در رأ‌س‌شان مسالۀ چین) بگرداند.

 

تکلیف تحریم و ناترازی چه می‌شود؟

یک تحلیل رایج دیگر هست که می‌گوید ایران چاره‌ای جز مذاکره و توافق با آمریکا ندارد چون شرایط داخلی‌اش، به‌دلیل تأثیر جدی تحریم‌ها، بیش از پیش بحرانی و شکننده است. این عده از تحلیل‌گران استدلال می‌کنند که فارغ از خواست ایران و آمریکا، شرایط فعلی برای ایران قابل تداوم نیست و درصورتی که شرایط اقتصادی کشور با رفع نسبی تحریم‌ها هم که شده اندکی بهبود نیابد، خطر بحران و شورش داخلی جدی است و درصورت بحرانی شدن وضعیت امنیت داخلی، ریسک حملۀ خارجی نیز افزایش خواهد یافت.

به نظرم مشکل این رویکرد این است که رفع تحریم‌ها را امکان‌پذیر می‌بیند و بحث و تحلیلش در مورد چندوچون مذاکرات به گونه‌ای است که به هدف رفع تحریم‌ها، ولو نسبی و اندک هم که شده منتهی شود. اما اگر فرض‌های تحلیلی پیش‌گفته در این متن پذیرفته شود، رفع تحریم‌ها ناممکن جلوه می‌کند، نه به این دلیل که طرف ایرانی مذاکره‌کننده نمی‌خواهد، بلکه به این دلیل که طرف آمریکایی نه می‌خواهد نه حتی می‌تواند. درواقع سقف عمل طرف آمریکایی در مورد تحریم‌ها، شیوۀ عملکرد بایدن است که بدون اینکه در قالب توافق در بوق و کرنا شود، در عمل قابلیت اجرا دارد. بر این مبنا مذاکرات یک رویۀ نمایشی دارد و یک اصل و اساسی که قابلیت بازگویی و نمایش ندارد، طرفین مذاکره هم باید برای این رویۀ نمایشی سناریو داشته باشند و هم برای آن واقعیتی که قابل بازگو کردن نیست ولی درهرحال وضعیت تحریم‌ها در بهترین شکل به سرانجام رسیدن مذاکرات، مشابه دوران بایدن خواهد بود و از آن فراتر نخواهد رفت و این فارغ از امتیازاتی است که طرف ایرانی مذاکره‌کننده بخواهد یا بتواند روی میز بگذارد.

چنان‌که تا اینجا استدلال شده است شاخص موفقیت مذاکرات، کاهش خطر و احتمال حملۀ نظامی به ایران است نه لغو ولو نسبی و اندک تحریم‌ها، از این منظر گره زدن بهبود وضعیت حکمرانی به نتیجۀ مذاکرات و لغو تحریم‌ها، کار بی‌ثمر و چه‌بسا زیان‌باری است. بی‌ثمر است چون واقعیت این است که تحریم‌ها در هیچ شرایط و شکلی لغو نخواهد شد، فوقش در دامنۀ عملکرد بایدن و ترامپ نوسان خواهد کرد، و بیش از بی‌ثمر چنین تحلیلی زیان‌بار است چون با پررنگ کردن بیراهه‌ای بی‌سرانجام با عنوان مذاکرات و لغو تحریم، توان فکری و واقعی برای حل مسائل فوری کشور در زمینۀ ناترازی‌های زیست‌محیطی را به تعلیق درمی‌آورد به‌گونه‌ای که گویی اگر یکی دو هفته یا دو سه ماه با مسکّن‌های مقطعی کاهش عوارض اما تشدیدکنندۀ واقعی اصل مسأله دوام بیاوریم مذاکرات به سرانجام می‌رسد و اوضاع بهبود می‌یابد. بگذریم از اینکه حتی اگر بر فرض محال تحریم‌ها هم رفع شود، شیوه‌ و سنت حکمرانی در کشور ما مبتلا به مسائل تاریخی و مزمنی است که هیچ ربطی به تحریم‌ها ندارد بلکه صرفاً با تحریم‌ها، عوارض این شیوه و سنت حکمرانی تشدید می‌شود.

به هر‌حال این پیش‌بینی که اگر تحریم‌ها لغو نشود، دولت در ایران به‌سمت ورشکستگی و فروپاشی خواهد رفت، در بدترین حالت می‌تواند به یک پیش‌بینی خودتأییدشونده تبدیل شود، چنان‌که در دولت روحانی، وقتی منطق دولت بر همین منطق برجام و رفع تحریم به‌عنوان کلید حل همۀ مسائل کشور قرار گرفته بود، در دو سال پایانی، دولت هیچ‌گونه ابتکار عملی در برابر ترامپ و عملکردش در حوزۀ تحریم‌ها نداشت و شرایط کشور و وضعیت حکمرانی به شکلی روزمره و فزاینده رو به بدتر شدن داشت. درواقع آسیب اصلی در واقعیت تشدید عوارض حکمرانی نادرست به‌دلیل تداوم و تشدید تحریم‌ها و بحرانی‌ شدن ناترازی‌ها در حوزه‌های مختلف نیست، این‌ عوارض سالیان طولانی است که گریبانگیر دولت و ملت در ایران است و در همۀ این سال‌ها هم همواره تحلیل‌گرانی بوده‌اند که برای پنج سال و دو سال و چه‌بسا چند ماه آینده پیش‌بینی فروپاشی نظام حکمرانی را داشته‌اند.

آسیب اصلی، گره زدن حل مسائل کشور به رفع تحریم‌هاست، نه فقط به این دلیل که چنان‌که گفته شد رفع تحریم‌ها در شرایط فعلی نظم بین‌الملل و از طریق مذاکره ناممکن است و همچنین نه فقط به این دلیل که اساساً حل مسائل حکمرانی ما از اساس مستقل از تحریم است، این تحلیل و راهبرد گره زدن حل مسائل به رفع تحریم بدین دلیل آسیب اصلی است که دولت و نظام حکمرانی را معطل تحقق امر محال می‌کند و هرنوع تلاش برای بهبود شرایط در وضعیت تحریم را عبث و ناکافی جلوه می‌دهد.

 

چه باید کرد؟

یکی از موارد تکرار شونده در تحلیل‌های رایج در خصوص ضرورت و فوریت رفع تحریم‌ها این است که علاوه بر ذکر مصیبت‌های مکرر و پراشک و آه در باب وضعیت مشکلات و مسائل مردم که لایک و دست و هورای زیاد برای گوینده در پی دارد، مخالفان تحلیل‌ و راهبردشان را به این متهم می‌کنند که به مسائل روزمره‌ و معیشت دشوار مردم بی‌توجه‌اند و بدون اینکه راهبرد مشخص و جایگزینی برای حل مسائل کشور پیشنهاد دهند، با راهبرد تلاش همه‌جانبه و مذاکره با هدف رفع تحریم مخالفت می‌کنند. در پایان این نوشته تلاش می‌کنم از منظر رویکرد و تحلیلی که در این نوشته ارائه شد به بحث راهبردها و چه باید کرد بپردازم.

۱. کندن دندان لق مذاکره با آمریکا با هدف رفع تحریم

از منظر تحلیل ارائه شده، اولین و مهم‌ترین قدم در جهت حل مسائل درهم‌پیچیدۀ کشور این است که بپذیریم رفع تحریم‌ها در شرایط فعلی نظم بین‌الملل ناممکن است و مذاکرات با هر هدف و نتیجه‌ای هم که انجام شود، به رفع و لغو تحریم‌ها منجر نخواهد شد. اولین قدم، پذیرش این واقعیت است، حالا هرچقدر هم که سخت و دردناک باشد باید بپذیریم که ناگزیر از ادامۀ حیات و فعالیت در شرایط تداوم یا حتی تشدید تحریم‌ها هستیم، بپذیریم که با فرض تداوم و تشدید تحریم‌ها باید برای مسائل کشور چاره‌جویی کنیم، اصلی‌ترین مزیت دولت سیزدهم به دولت چهاردهم پذیرش همین واقعیت بود و امیدوارم یک زمانی برسد که فارغ از دعواهای سیاسی بشود نشان داد که چطور پذیرش همین فرض فعالیت در شرایط تحریمی به بهبود نسبی عملکرد در حوزۀ اقتصادی منتهی شد در مقایسه با شرایطی که چنین فرضی وجود ندارد و کشور معطل نتیجۀ مذاکرات و رفع تحریم‌ها نگه داشته شده است.

۲. دستور کار مذاکرات: کاهش خطر جنگ و حملۀ نظامی به کشور

به نظرم اگر هدف‌گذاری مذاکرات به شکلی واقع‌بینانه از بدبینانه‌ترین سناریو تا خوشبینانه‌ترین سناریو روشن شود، ظرفیت و توانمندی دیپلماتیک در مجموعۀ وزارت خارجه آنقدر هست که بتواند بسته به شرایط، هدف‌گذاری انجام‌شده را پیش ببرد. تنها آسیبی که متوجه مذاکرات است عدم پذیرش واقعیت بند اول و تلاش برای پیشبرد مذاکره برای رفع ولو نسبی تحریم‌هاست، چنین دستور کاری از ابتدا شکست‌خورده است و با فضاسازی بی‌ثمر در عرصۀ افکار عمومی، فشار بی‌مورد و بی‌ثمری را به مذاکره‌کنندگان در جهت دست‌یابی به هدفی اساساً دست‌نیافتنی تحمیل می‌کند.

اگر مذاکرات دستور کار خود را چنان‌که واقعاً و در عمل هست، رفع خطر حملۀ نظامی به کشور قرار دهد، آن‌وقت انواع و اقسام راهبردهای دیپلماتیک برای خارج کردن مسیر مذاکرات از بن‌بست توقف یا تداوم غنی‌سازی وجود دارد. اگر هدف مذاکرات چنان‌که واقعاً هست باز کردن مسیر نمایش توافق بدون نتایج واقعی برای ترامپ باشد، آن‌وقت انواع و اقسام سناریوها و تلاش‌های دیپلماتیک برای تحقق این هدف قابل ارائه است. اما همۀ اینها تنها در حالتی امکان‌پذیر است که هدف غیرواقعی رفع ولو نسبی تحریم‌ها، آن‌هم به فوریت و در کمترین زمان از دستورکار مذاکرات خارج شود.

برای تقریب به ذهن خوب است به یاد بیاوریم که چطور اروپایی‌ها در دو سال پایانی دولت روحانی، ایران را در مورد پیشبرد برجام فارغ از موضع آمریکا بازی دادند چون واقعاً ایران اهرم قدرتی برای وادار کردن آنها به پایان نمایش و بازی مذاکرات و دست‌یابی به نتایجی مؤثر در واقعیت نداشت. حالا همین معادله میان ایران و غرب برقرار است، به دلایل مختلف مکانیزم تحریم‌ها آن اثربخشی مورد انتظار را ندارد و امکان حملۀ نظامی هم بسیار پایین است، حالا زمان بازی متقابل ایران با غرب است، بدون اینکه میز مذاکره را ترک کند، نمایش مذاکره را تا جای ممکن و با یک پایان‌بندی قابل قبول برای ترامپ ادامه دهد.

درعین‌حال ضروری است که از هر نوع سیگنال ضعف یا آمادگی برای عقب‌نشینی مؤثر و واقعی ولو در ازای رفع تحریم‌ها خودداری شود، مهم است که مذاکره‌کنندگان متوجه باشند که هدف اصلی از مذاکرات کاهش خطر حملۀ نظامی به کشور است و هرنوع سیگنال‌دهی نادرست و منطبق با تصویرسازی اسراییل در مورد اینکه ایران گوشۀ رینگ گیر افتاده آن‌چنان‌که حاضر به امتیازدهی در ازای اندکی کاهش فشار است، خطر حملۀ نظامی به کشور را افزایش می‌دهد. درواقع به‌شکلی‌ متناقض‌نما اما منطبق بر رویه‌ای کاملاً معمول و پذیرفته شده در عرصۀ بین‌الملل در شرایط تشدید تنش و افزایش فشار، اگر واقعاً جنگ نمی‌خواهید باید خود را کاملاً حاضر به یراق و آمادۀ جنگ نشان دهید، به همان نسبت کوچک‌ترین سیگنالی مبنی بر اینکه شما ممکن است در برابر فشار کوتاه بیایید نیز باز به شکلی متناقض‌نما اما قابل درک به افزایش فشار برای تحمیل هرچه بیشتر خواسته‌های طرف مقابل می‌انجامد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *