انتخابات

رای دادم، دور از انتظار هم نبود البته، بالاخره بعد از آن همه صغری کبری‌های پرطول و تفصیل بازی اقلیت (به خصوص بازی اقلیت ۳) رای دادن یکی مثل من چندان هم عجیب و نامنتظره نبوده است قاعدتا. اشتباهم البته این بود که نیامدم این‌جا بگویم به چه کسی چرا رای دادم شاید چون همان‌طور که در بخش آخر بازی اقلیت هم گفتم، به نظرم تصمیم “یک فرد” برای رای دادن یا ندادن بیشتر کنشی شخصی است، کل ماجرای بازی اقلیت هم ناظر به نقد تحریم و رای ندادن به عنوان یک کنش سیاسی جمعی و ارائه‌ی گزینه‌ی جایگزین بود اما همان‌جا هم گفته بودم به نظرم قابل پذیرش است که آدم‌ها در آن روز آخر بنابر حالات و احساسات شخصی‌شان تصمیم به رای ندادن بگیرند درهمان حال که به همان اندازه ناموجه و بی‌فایده و چه‌بسا زیان‌بار است توی بوق و کرنا کردن این تصمیم مبتنی بر احساسات شخصی و دعوت دیگران به همراه شدن با آن و به اصطلاح تحریم و فلان و بهمان.

با تمام این‌ها، حالا فکر می‌کنم باید می‌آمدم این‌جا و استراتژی‌ام برای رای دادن را شرح می‌دادم، این‌که به چه کسی چرا رای دادم، حداقل فایده‌اش یک‌جور در میان گذاشتن ایده‌ها و همفکری با تمام کسانی بود که تصمیم مشابهی برای رای دادن داشتند. بله خب، بنده هم مثل شما فکر می‌کردم همفکری با کی، جز تک و توک مثل خودم مگر اصلا کسِ دیگری هم از میان حامیان مطالبات دموکراتیک هست که رای بدهد، واقعیت‌اش اما این است که هست، من هم اول‌اش مثل شما یکه خوردم، جمعه، همان روز انتخابات را عرض می‌کنم، جمعی دوازده نفری بودیم که رفته بودیم چیتگر محض تفریح و دورهمی، همه هم جوان‌های سابقا یا حتی فعلا سبز و حامی مطالبات دموکراتیک و الخ، بعد همین‌طور شوخی جدی یک نظرخواهی سردستی کردیم ببینیم کی رای می‌دهد و کی نمی‌دهد که با نتیجه‌ی نامنتظره‌ای مواجه شدیم، از میان آن جمع ۱۲ نفری، دقیقا نیمی از افراد رای می‌دادند و شش نفر دیگر هم رای نمی‌دادند. خب فراوانی رای دهنده‌ها تا حد زیادی نامنتظره بود، چندتایی از هر گروه استدلال‌هایش برای رای دادن یا ندادن را گفت (هیچ کدام از استدلال‌های رای دهنده‌ها هم ناظر بر سربازی یا یارانه و خلاصه اهداف پراگماتیستی زندگی روزمره نبود، استدلال‌ها دقیقا ناظر بر شیوه‌ی بهینه‌ی مشارکت سیاسی بود) خیلی هم دوستانه و محترمانه، نه دعوا شد، نه کسی دیگری را به ریز و درشت صفات آنچنانی متهم کرد، نه خلاصه قهر و دلخوری‌ای پیش آمد، به نظر می‌رسید که هر طرف پذیرفته است که طرف دیگر بنابر تحلیل‌ها و برآوردهای خاص خودش  استدلال‌هایی دارد که گرچه ممکن است برای این طرف قابل پذیرش نباشد اما دلایلی بی‌ربط و ناموجه و بدخواهانه هم نیست.

راستش این‌همه شرح و تفصیل این فضای دوستانه را دادم تا  ته‌اش به این نکته اشاره کنم که به نظرم فضای واقعی تا حد زیادی متفاوت از فضای مجازی است، از متفاوت بودن تخمین فراوانی رای دهنده‌ها و رای نداده‌ها بگیر تا فضای هوچی‌گرانه‌ و بی‌منطق هرکس رای بدهد فلان است و بهمان؛ می‌خواهم بگویم خدا را صدهزار مرتبه شکر، فضای واقعی تا این اندازه‌ی فضای مجازی یکسونگرانه و تحت سیطره‌ی شلوغ‌بازی‌های احساساتی و زودگذر نیست، البته که فضای واقعی من هم فضای واقعی همه نیست، خیلی از دوستان دیگر هم بودند که از فضای سنگین اطرافیان‌شان برای تحریم و رای ندادن به تنگ آمده بودند که ای بابا، این چه وضعیتی است که دوستان جان جانی هم در برابر تصمیم متفاوت همدیگر حتی اندکی صبر و مدارا نشان نمی‌دهند و هی فقط فریاد می‌کشند و الخ. بله خب، به قول معروف آب می‌گردد چاله را پیدا می‌کند، این است که جمع اطرافیان واقعی من هم احتمالا متفاوت از آن جمع یک‌دست‌تر بسیاری دیگر از دوستان بوده است که شاید تک و توک آدم‌هایی از بین‌شان تصمیم به رای دادن گرفته بودند و با مقاومت پرسروصدای جمع دوستان‌شان مواجه شده بودند. از سر تجربه و درک همین تفاوت‌هاست که می‌گویم باید می‌نوشتم که چرا به چه کسی رای دادم، برای این‌که آدم‌های با تصمیم‌ مشابه برای رای دادن بتوانند همدیگر را پیدا کنند و راجع به چندوچونِ‌تصمیم‌شان همفکری کنند.

درواقع خوب که فکرش را می‌کنم می‌بینم همه‌مان انگار یک‌جور خاتمی‌واری رای داده‌ایم، بدون اعلام عمومی در باب چرایی و چگونگی‌اش، چرا؟ گفتم که، شاید چون فکر می‌کردیم که کنش‌مان بیش از حد شخصی است، یک‌جوری انگار بخواهیم با این شیوه‌ی بی‌سروصدای رای دادن به دیگران نشان دهیم که کسی را دعوت به همراهی نمی‌کنیم اما شخصا به این نتیجه رسیده‌ایم که رای دادن بهینه‌تر از رای ندادن است؛ حالا اما باز هم شخصا به این نتیجه رسیده‌ام بهتر بود چندوچونِ تصمیم‌ام برای رای دادن را در همین یک گله فضای مجازی منتشر می‌کردم نه فقط به این دلیل که این اعلام می‌توانست مثل همان مورد چیتگر به آدم‌هایی با تصمیمات مشابه نشان دهد که آن‌قدرها هم که ممکن است در نگاه اول به نظر رسد، معدود و تک‌افتاده نیستند، بلکه بیش از آن بیشتر از جهت روی هم گذاشتن عقل‌ها و بهینه کردنِ جزئیات چگونگی رای دادن.

حالا هم که البته انتخابات دست‌کم در دور اول‌اش تمام شده است و ذکر ریز جزئیات رای دادن به چه کسی و چرا به کار کسی نمی‌آید، چیزی که به نظرم حالا بیش از این “کاش می‌نوشتم” به کار می‌آید، تحلیل نتایج انتخابات است، به خصوص از دو وجه بسیار امیدوارکنند‌ه‌ای که داشته است.

اولین وجه، نتیجه‌ی حوزه‌ی تهران و موکول شدن تعیین ۲۵ نماینده به دور دوم انتخابات است. کجای این نتیجه امیدوارکننده است؟ محقق شدن یکی از سه رکن اصلی بازی اقلیت یعنی نقش‌آفرینی در بستر نزاع قدرت‌های برابر، شما آرای کاندیداهای راه یافته به دور دوم را نگاه کنید، اختلاف رای برخی کاندیداها که از دو لیست متفاوت هم هستند حتی  کمتر از ۲۰۰ رای است (مثلا رای بیژن نوباوه وطن و احمد توکلی یا رای محمد سلیمانی و غلامرضا مصباحی مقدم)، ممکن است اصلا؟ کمی دقیق‌تر اگر بررسی کنیم، می‌شود این فایلی که دوستی تهیه کرده است و در آن میانگین رای کاندیداهای جبهه متحد (با احتساب پنج نفر اول و بدون احتساب مشترک‌ها) ۳۲۷هزار رای و میانگین رای کاندیداهای جبهه پایداری (با احتساب ۵ نفر اول و بدون احتساب مشترک‌ها) ۳۰۳هزار رای است. همچنین میانگین رای کاندیدهای جبهه متحد (بدون احتساب ۵ نفر اول و بدون احتساب مشترک‌ها) ۳۱۰ هزار رای و میانگین رای کاندیداهای جبهه پایداری (بدون احتساب ۵ نفر اول و بدون احتساب مشترک‌ها) ۲۸۶ هزار رای است. یعنی سر جمع ۲۰ تا ۳۰ هزار رای بیشتر اختلاف‌شان نیست که به لحاظ آماری معنادار نیست قاعدتا؛ واقعا ممکن است این حد از نزدیکی وزن و قدرت دو گروه سیاسی؟

من در بخش آخر بازی اقلیت، این برابری قدرت میان حداقل دو طیف از نیروهای موجود در صحنه‌ی سیاسی  (موافقان و مخالفان دولت) را پیش‌بینی کرده بودم ولی فی‌الواقع حتی من  هم نمی‌توانستم این رقابت را تا به این حد نزدیک و سر به سر تخمین بزنم. با این اوصاف، دور دوم انتخابات مجلس در تهران، رقابت هیجان‌انگیز و بالقوه بسیار مستعد نقش‌آفرینی اقلیت است، اعم از این‌که این اقلیت اصلاح‌طلبان حامی مطالبات دموکراتیک باشند یا اصولگرایانِ‌ رانده شده از دو جناحی مثل علی مطهری، در هرحال این رقابت به شدت نزدیک، فرصت بی‌نظیری را برای نقش‌آفرینی اقلیت فراهم می‌کند به خصوص اگر توجه کنیم که مشارکت در دور دوم انتخابات در تهران، چندان عمومی نخواهد بود بلکه رای دهندگان عمدتا از میان هواداران پروپا قرصِ طرفین خواهند بود، افرادی برخوردار از آگاهی و حساسیت سیاسی بالاتر از سطح متوسط جامعه که سرنوشت انتخابات در تهران و پیروزی کاندیداهای مورد حمایت‌شان در نظرشان مهم و حیاتی جلوه می‌کند، درعین‌حال در دور دوم دیگر شرط کسب حد نصاب ۲۵ درصدی از کل آراء نیز وجود ندارد و این‌جاست که هر یک دانه رای، آن‌هم با این اختلاف بسیار ناچیز میان کاندیداهای مختلف، اهمیتی چشم‌گیر پیدا می‌کند. خلاصه که مجموعه‌ی این شرایط نمودار کننده‌ی یک فرصت سیاسی کمیاب برای نقش‌آفرینی اقلیت است، طبیعی است که فراهم شدن چنین فرصت بالقوه‌ای در نظر کسی مثل من با آن تعریف خاص از دموکراسی به عنوان نظام سیاسی حافظ حقوق اقلیت، وجهی امیدوارکننده از فضای سیاسی حاصل از انتخابات مجلس پیدا کند.

اما دومین وجه امیدوارکننده‌ی انتخابات مجلس هم روشن است احتمالا، بله دقیقا، رای دادن خاتمی، هرچقدر این کنش او برای دوستان تحریمی محل سرخوردگی و یاس بود، برای امثال من مایه‌ی امیدواری و دلگرمی بود. راستش من وقتی آخرین بخش از بازی اقلیت را نوشتم، در پی‌نوشت مطلب اشاره کردم که از توجه عمومی به این رویکرد در عرصه‌ی سیاسی بسیار ناامیدم و فکر می‌کنم اقلیت حامی مطالبات دموکراتیک خیلی یکدست و با اجماع تصمیم‌اش را برای عدم شرکت در انتخابات مجلس گرفته است، رای دادن خاتمی نشان داد که من در ترسیم این فضای کم‌وبیش یک‌دست تا چه حد برخطا بوده‌ام، تا آن‌حد که مهمترین نماینده‌ی سیاسی حامیان مطالبات دموکراتیک در ایران، با پذیرفتن همه‌ی هزینه‌ها و فحش و فضیحت‌های احتمالی از سوی بدنه‌ی حامیان، رای دادن را بر رای ندادن مرجح بدارد، طبیعی است که یکی مثل من که فکر می‌کرده است سرجمع خودش و تک و توک دوستان و اطرافیانش، با مشارکت موثر و مطالبات‌محور حامیان مطالبات دموکراتیک در انتخابات مجلس موافق‌اند و اکثریت عزم‌شان برای واگذاشتن عرصه‌ی سیاست و انتخاب گزینه‌ی تکراری و بی‌فایده‌ی قهر و تحریم جدی است، در چنین فضایی، یکی از شناخته شده‌ترین شخصیت‌های سیاسی حامی مطالبات دموکراتیک، تصمیم به رای دادن می‌گیرد و خب طبعا تک‌افتادگی و نومیدی یکی مثل مرا به هیجان و امیدواری تبدیل می‌کند. گرچه فکر می‌کنم آن پیامدهای زیان‌بار بدون سروصدا و اعلام عمومی رای دادن در مورد رای دادن کسی مثل خاتمی وزن بیشتری پیدا می‌کند از این جهت که به نظرم این رای، رای بسیار ارزشمندی بود که بالقوه می‌توانست زمینه‌ی یک بازی سیاسی همسو با منافع دموکراتیک و پرفایده برای طرح مطالبات دموکراتیک را در هفته‌های منتهی به انتخابات مجلس فراهم کند که با این اصرار و تاکید بر رای دادن به عنوان کنشی شخصی نه کنشی معطوف به منافع جمعی از دست رفت متاسفانه.

می‌خواهم بگویم امثال این‌هایی که این‌چنین با لفاظی‌های لیچارگونه‌ی بی‌سروته مشغول میخ کوبیدن بر تابوت‌های تخیلی دست‌ساز خودشان هستند (به شباهت بنیادین گفتمان میخکی با گفتمان جمهوری اسلامی توجه دارید دیگر:) و سنگ قبر سفارشی جور می‌کنند و این و آن را دفن می‌کنند و الخ، چنین آدم‌هایی حتی اگر خاتمی تصمیم می‌گرفت مشارکت در انتخابات را نه به عنوان کنشی شخصی، بلکه به عنوان یک کنش سیاسی جمعی و معطوف به طرح واقع‌بینانه‌ی مطالبات دموکراتیک سامان دهد، باز هم به همین اندازه خط و مرز آن‌چنانی بین خودشان و او قائل می‌شدند، قاعدتا خیلی هم خوب و پرفایده بود این روشن شدن دیرهنگام حد و مرز تندروهای تخیلیِ دورافتاده و سودازده‌های سرخورده و ساده‌لوح با کسانی که حتی در سخت‌ترین شرایط و محدودترین فضای سیاسی هم باز به دنبال راه‌های بهینه‌ی سیاست‌ورزی معطوف به تحقق منافع و مطالبات دموکراتیک هستند. با تمام این‌ها، همین قدم گرچه پرهزینه اما ارزشمند رای دادن خاتمی در جهت نشان دادن خواست و اراده‌اش برای سیاست‌ورزی فعالانه، همین تک قدم هم گرچه بالقوه دارای پتانسیل‌های زیادی برای بازی سیاسی بهینه‌تر بود، اما همین‌قدرش هم در میان این هیاهوهای بی‌‌هدف مرگ بر فلانی و درود بر بهمانی غنیمت است.

اما گذشته از این دو وجه امیدوارکننده برای بازی اقلیت، به نظرم انتخابات ۱۲ اسفند دو وجه قابل تامل دیگر هم داشته است، وجوهی سوال‌برانگیز که نیازمند وقت و انرژی ذهنی جداگانه برای تحلیل و تبیین است. اولین‌اش نرخ مشارکت در تهران؛ نه این‌که این مشارکت در انتخابات مجلس در تهران غیرقابل باور باشد، شخصا وقتی ساعت حدود هشت و نیم در یک مسجد کوچک در دروس، ابتدای خیابان هدایت رای دادم و ازدحام نسبی جمعیت را دیدم، حدس زدم که احتمالا فردا ارقام اعلام شده برای مشارکت تا حدی عجیب و دور از انتظار خواهد بود، به خصوص که یک ساعت قبل‌اش امیر هم در یک مدرسه‌ی کوچک توی کوچه‌مان حوالی میدان المپیک رای داده بود و میزان جمعیت رای دهنده در آن ساعت را عجیب و نامنتظره تلقی کرده بود.

می‌خواهم بگویم با توجه به همین شواهد محدود و پراکنده، من آنقدرها از دو میلیون و سیصد هزار رای‌دهنده در تهران یکه نخوردم اما با این‌حال همچنان این مشارکت می‌تواند حتی برای من نیز تا حدی نامنتظره باشد از این جهت که برآورد من از میزان مشارکت در انتخابات مجلس نهم، اندکی کمتر از مجلس هفتم یعنی در حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد بود، حالا این درصدها هم که با این بالا و پایین شدن‌های مخرج کسر یعنی تعداد واجدین شرایط رای، چندان گویا و قابل اعتماد نیست، با همان اعداد خام کار کنیم دقیق‌تر درمی‌آید گویا. برآوردی که من پیش از انتخابات داشتم، حدود یک میلیون و سیصد تا یک میلیون و ششصد رای دهنده بود. حالا اما آمار رای دهنده‌ها دو میلیون و سیصد هزار نفر اعلام می‌شود، حتی اگر همان تعداد آراء مجلس هفتم را هم بگیریم، با فرض ثابت ماندن جمعیت واجد شرایط رای در طی این هشت سال که فرض درست و دقیقی هم نیست البته، تعداد کل آراء تهران در انتخابات مجلس هفتم حدود یک میلیون و نهصد هزار رای بوده است. بنابراین شخصا یک سوال جدی برایم وجود دارد: این‌ ۴۰۰ هزار رای افزوده شده دقیقا چه کسانی هستند؟ منظورم پایگاه اجتماعی – اقتصادی‌ و احیانا علایق سیاسی‌شان است.

پیش از انتخابات، تقریبا همه‌ی گروه‌های سیاسی حاضر در صحنه تلقی‌شان از این انتخابات، نه انتخاباتی عمومی بلکه بیشتر انتخاباتی در میان گروه‌های اصولگرا و بدنه‌ی اجتماعی حامیان‌شان بود، همین بود احتمالا که دعوای اصلی‌شان سر این بود که کدام گروه اصولگراتر است و شاخص و شاهدش چیست و الخ؛ شخصا تردید دارم این ۴۰۰ تا ۶۰۰ هزار رای افزوده شده جزء بدنه‌ی اجتماعی حامی گروه‌های سیاسی اصولگرا باشد، لذا پرسش مذکور همچنان باقی است: این ۴۰۰ هزار رای بر فرض صحت وجود، چه کسانی بودند؟

این‌که می‌گویم بر فرض صحت وجود، چون واقعا عملکرد با تاخیر، ناسازگار و غیرشفاف وزارت کشور در اعلام کل آرای ماخوذه در تهران در کنار آن نامنتظره بودن نرخ مشارکت، فضا را مستعد تردید در صحت آمار اعلام شده می‌کند. شخصا مطمئن نیستم راه‌حل مشخص و قابل اطمینانی برای رفع این تردیدها وجود داشته باشد اما به عنوان یک پیشنهاد اولیه که تحقق آن احتمالا کسانی مثل مرا قانع خواهد کرد، انتشار آمار صندوق‌های رای به تفکیک است، حالا شاید نه این‌که تعداد رای کاندیداها در هر صندوق را هم اعلام کنند که با توجه به تکثر بسیار زیاد کاندیداها در انتخابات مجلس احتمالا پرهزینه و دشوار است، اما به نظرم دست‌کم می‌شود تعداد کل آرای ماخوذه در هر صندوق را اعلام کرد، عین همان کاری که در انتخابات ریاست‌جمهوری ۸۸ انجام شد و باعث شد موضع استدلالی کسانی مثل من تقویت شود که تقلب و تخلفات انجام شده را در عین گستردگی تعیین کننده‌ی نتیجه‌ی نهایی نمی‌دانستند در مقابل کسانی که بر اساس شواهد محدود و پراکنده مثل چندتا عکس رای‌های تانخورده و  آمار عجیب تعداد بسیار محدودی از صندوق‌ها، مدعی تقلب بیش از یازده میلیون رای شدند. به نظرم وجود امار تفکیکی صندوق‌ها و تحلیل‌های آماری انجام شده بر روی آن‌ها از سوی متخصصان داخلی و خارجی نشان داد که شواهد موجود برای اثبات تقلب گسترده و تعیین‌کننده در نتیجه‌ی نهایی انتخابات تا چه حد ضعیف و ناکافی است. حالا هم به نظرم انتشار آمار تفکیکی تعداد کل آرای ماخوذه در هر صندوق می‌تواند بسیاری از شبهات در مورد نرخ مشارکت در تهران را کمرنگ کند.

علی‌ای‌حال با فرض همین تعداد رای یعنی دو میلیون و سیصد هزار (چون عجالتا شواهد قانع‌کننده‌ای برای زیر سوال بردن جدی این میزان مشارکت وجود ندارد)، تحلیل پایگاه اجتماعی – اقتصادی این ۴۰۰ هزار رای‌دهنده‌ی افزوده شده به رای‌دهندگان دو دوره‌ی قبل و تخمین علایق سیاسی و چگونگی توزیع آرای‌شان در انتخابات مجلس برای هر نوع استراتژی‌پردازی سیاسی در آینده ضروری است. این‌ها کسانی هستند که گفته می‌شود از ترس قطع یارانه‌ها در انتخابات شرکت کرده‌اند؟ بعد این‌ها رفته‌اند به چه کسی رای داده‌اند با توجه به این‌که حجم تبلیغات انتخاباتی در این دوره در تهران، به طرز محسوس و ملموسی بسیار کمتر از دوره‌های قبلی انتخابات در مجلس بود، گیریم که این‌ها از ترس قطع شدن یارانه یا سربازی یا استخدام یا هر چیز دیگری از این دست رای داده‌اند، بر چه اساس رفته‌اند به چه کسانی رای داده‌اند؟ رای سفید و باطله داده‌اند؟  آرای باطله اندکی افزایش یافته است اما افزایش‌اش تا این حد محسوس نیست. به چندتایی آدم مشهور و سرشناس مثل حدادعادل رای داده‌اند؟ چطور می‌توان مطمئن شد؟ تحلیل آرای کسانی مثل مطهری یا محجوب و جلودارزاده و مقایسه با دوره‌های پیشین چیزی از توزیع آرای این رای‌دهندگان به ما خواهد گفت یا آرای این‌ها به سبد کاندیداهای دیگری ریخته شده است؟

لابد حالا می‌گویید ای خانم، ول کن شما هم، مگر ۴۰۰هزار رای چقدر است اصلا، شما بگذار به حساب آب‌بندی احتمالی صندوق‌ها یا اصلا بگذار به حساب رشد جمعیت واجد شرایط رای، چه فرقی می‌کند حالا؛ همین دیگر، ضرورت پاسخ دقیق به این سوال شاید وقتی جدی‌تر می‌شود که به وجه دوم مبهم و تا حدی نگران کننده‌ی این انتخابات توجه کنیم: آرای کاندیداهای جبهه‌ی پایداری، باز هم این چیزی بود که من بنابر شواهد و قرائن و حمایت‌های بدنه‌ی اجتماعی جوانان حامی اصول‌گرایان تا حدی انتظارش را داشتم اما این رقابت نزدیک و تنگاتنگ‌اش با جبهه‌ی متحد به واقع امر نامنتظره‌ای بود از این جهت که باز هم نمی‌توانم دقیقا بگویم چه کسانی یعنی از چه پایگاه اجتماعی – سیاسی‌ای حامی جدی این جریان به شمار می‌روند.

تازه همان‌طور که گفتم من شخصا برای این جریان یک نفوذ نسبی‌ای در میان جوانان حامی نیروهای اصولگرا قائل بودم و لذا کسب حداقلی از آراء را دست‌کم برای اعضای شناخته شده‌ترشان پیش‌بینی می‌کردم، برخی دیگر از دوستان که همین حمایت حداقلی را هم پیش‌بینی نمی‌کردند و قاطعانه معتقد بودند نتیجه‌ی انتخابات تهران از پیش و چه‌بسا بر مبنای همدستی‌ای پنهانی و تلویحی با پیروزی قاطع کاندیداهای جبهه‌ی متحد تمام شده است، شاهد و دلیل این دوستان چه بود؟ تبلیغات بسیار کمرنگ جبهه‌ی پایداری در تهران و این‌که انگار نه انگار که جدی‌ترین رقیب جبهه‌ی متحد به شمار می‌روند، یعنی کلا هیچ نزاع جدی‌ای رخ نداد و بر همین مبنا دوستان یقین کرده بودند که نتیجه‌ی انتخابات در تهران از پیش و با همدستی دو جناح (درست مثل تبانی برای اول شدن حداد عادل در تهران) تمام شده است و آن هم پیروزی حداقل بیست و چند نفر از لیست جبهه‌ی متحد است، برخی دوستان آن‌چنان به این تخمین یقین داشتند که با همین استدلال از شرکت در انتخابات صرفنظر کردند چون به نظرشان می‌رسید با این اوصاف و شواهد، شرکت یا عدم شرکت تاثیری روی نتیجه نخواهد داشت و لذا رای دادن جز بالا بردن صوری نرخ مشارکت و هندوانه زیر بغل جبهه متحد گذاشتن خاصیت دیگری نخواهد داشت.

به هر‌حال همه‌ی این تخمین‌ها علی‌رغم شواهد مویدشان، غلط از آب درآمد و رقابت بسیار نزدیک کاندیداهای دو جریان اصلی و کشیده شدن نامنتظره‌ی انتخاب ۲۵ نماینده‌ی تهران به دور دوم، آن‌هم در حالی که ۲۸ کاندیدای پایداری جزء راه‌یافتگان به دور دوم هستند، پرسش از پایگاه اجتماعی – اقتصادی حامی این جریان را به صورت جدی‌تری طرح می‌کند. من شخصا البته در پاسخ‌فرضیه‌هایی دارم که در صورت صحت، نگرانی‌ها از نفوذ و قدرت این جریان و تهدیدهای همراه‌اش می‌تواند هرچه جدی‌تر طرح شود اما عجالتا ترجیح می‌دهم تا فرضیاتم پخته‌تر نشده و به محک شواهد احتمالی آزمون نشده از طرح‌شان خودداری کنم به خصوص که کمی تا قسمتی حساسیت‌برانگیز هم هستند احتمالا، از روی تجربه‌ی تنه‌ی فیل به وبلاگ قبلی عرض می‌کنم البته:) خلاصه تحلیل و تبیین پایگاه اجتماعی – اقتصادی و چه‌بسا سیاسی – نظامی حامیان جبهه‌ی پایداری در تهران هم دومین وجه قابل تامل انتخابات اخیر را شکل می‌دهد، به خصوص اگر قبول کنیم که با توجه به تبلیغات کمرنگ جبهه‌ی پایداری در تهران، دست‌کم در مقایسه با تبلیغات جبهه متحد، رای این جریان رایی تشکیلاتی و منسجم است در مقایسه با پایگاه رای جبهه متحد که عمومی‌تر و پراکنده‌تر است و همین است که به نظرم احتمال پیروزی کاندیداهای جبهه‌ی پایداری را در دوردوم انتخابات در تهران بالا می‌‌برد.

راستی، شما خبر ندارید، مشارکت ما در این انتخابات محدود به رای دادن بی‌سروصدا نبوده است، یک تلاش‌های دیگری هم کردیم برای طرح شدن همان مطالبات غیرسیاسی اما معطوف به تحقق میان‌مدت و بلندمدت منافع دموکراتیک و تجربیات جالبی هم داشتیم از سر مراوده‌ی ناگزیر با برخی افراد و گروه‌های اصولگرا و…تجربه‌ی جالب و تامل‌برانگیزی بود، می‌نویسم‌اش به زودی، زود که البته چه عرض کنم، شما که غریبه نیستید، والا بنده هنوز که هنوزه دست به خانه نزده‌ام بس‌که این یک ماه آخر سال پر از کارهای در هم گره خورده‌ با برچسب قرمز تا قبل از عید، تا قبل از عید است، بعد خیلی هم سرخوش و غره به نفس معتقدم خانه‌تکانی در یک هفته‌ی آخر‌ می‌شود و ما (یعنی من و امیر دو تایی:) می‌توانیم و این است تاثیر زیرپوستی و ویرانگر سیاست بر ریز و درشت امورات روزمره، باشد که پند گیرید:)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *