در قعر یأس

اگر فکر می‌کنید ما امروز در یکی از ناامیدانه‌ترین لحظات و برهه‌های تاریخی این مملکت گیر افتاده‌ایم، پیشنهاد می‌کنم کتاب «روزها در راه» شاهرخ مسکوب را بخوانید تا ببینید یأس چه عمق دهشتناکی می‌تواند داشته باشد، خیلی خیلی عمیق‌تر از ناامیدی این روزها و لحظه‌های حاضر ما.

یعنی همین‌طور نخوانده هم وضعیت متفکرانی مثل مسکوب را در سال‌های پس از انقلاب، صدها کیلومتر دورتر از وطن و در غربت تصور کنید، حجم یأس و پوچی‌ حاصل را تاحدی احساس خواهید کرد، پس از همه آن تلاش‌ها و نوشتن‌ها و گفتن‌ها و مبارزه‌کردن‌ها و…امیدها، پس از همه آن امیدها… برای کسی که سال‌های پس از انقلاب خارج از ایران بوده باشد و ناگزیر فقط به اخبار رسانه‌های عمدتاً غربی از ایران دسترسی داشته باشد، برای چنین کسی، دورنما گویی تاریکی محض بوده است، بی‌هیچ، هیچ روزنه امیدی.

«روزهای در راه» یادداشت‌های روزانه مسکوب در همان سال‌هاست، از آذر ۵۷ تا آذر ۷۶؛ اوایل انقلاب چند ماهی ایران است و تیرماه ۵۸ می‌رود پاریس و همه این بیست سال در پاریس می‌گذرد، ابری و خاکستری، همراه با بی‌پولی و یأس و دلتنگی کشنده.

یکی از تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌ها وقتی است که یادداشت‌های ساعت‌های قبل از خودکشی اسلام (عباسقلی) کاظمیه را می‌گذارد، بخشی از آن را اینجا می‌آورم، گروتسک خالص، عجیب در ذهن آدم حک می‌شود:

«اول آن یک مثقال و نیم خریداری را با دقت پودر کردم و در کپسول‌های پیچیده در خمیر نان خوردم. به‌علاوه غذای شور و یک بطر شراب و نیم بطری ویسکی که هریک می‌گویند برایم سم مهلک است خوردم (قبل از ساعت ۱۲ شب) مخفی نماناد که در نوشتن ساعتی بعد قدری دستم لرزید در نوشتن و چرتم برد و فکر کردم شکر خدا کار تمام شد ولی ظاهراً فقط تلخ بود و با عطر آشنا و تلخی زیادی که داشت مطمئن بودم اما فیلم‌های قشنگ تلویزیون از طبیعت شروع شد و خفه کردن را کنار گذاشتم و فکر کردم لازم نیست. احمقانه و طبق عادت (و خنده‌دار) که آثار اولین سیگار بعد از هشت ماه ترک را معدوم کردم به این امید که کار آرام آرام تمام می‌شود و لازم به زحمت و درد کشیدن (خپه کردن) نمی‌کشد، ولی الان که ساعت شش صبح است بیدارم و شنگول. به اهل تریاک بگویید آنچه به آنها می‌فروشند مصنوعی است و خودشان را گول می‌زنند و پول‌شان را حرام می‌کنند. من به‌عنوان خوکچه آزمایشگاه از ساعت ۱۱ شب تا الان که ساعت شش صبح است همه‌چیز را امتحان کردم. گویی برخلاف همه تئوری‌های پزشکی مقدار بیش از یک مثقال و نیم تریاک خوردنی و پنج شش سیگار و غذای شور و یک بطری شراب و نیم بطری ویسکی و چندین سیگار احتیاج داشتم تا حالم به کلی خوب شود و شنگول می‌شوم که هستم و از آن نیم ساعت، سه ربع گیجی درآمده‌‌ام و سالم و شنگولم و متأسفانه راحت نفس می‌کشم و ساعت‌ها فیلم قشنگ و آرام‌بخش طبیعت و شکار که خیلی دوست داشتم تماشا کرده‌ام.

……

دنباله آخرین پرنفسی‌ها

دیگر ساعت ۷/۵ صبح ششم شد. اگر دستم می‌لرزد اثر بیست و چهار ساعت بی‌خوابی و این همه ناپرهیزی است به اساس حرف‌ها معتقدم ولی دیگر احوال منظم نوشتن نمانده است.

باز هم از همه آنها که زحمت‌تان دادم و احوال‌تان را پریشان کردم عذر می‌خواهم، موفقیت همه‌تان را آرزومندم.

تا هوا به کلی روشن نشده و وقت نگذشته دست به کار شوم که بالاخره اینجا هم شکست خوردم. کار تمیز از آب در نیامد و کثافت‌کاری شد.»*

اسلام کاظمیه با کیسه نایلونی بر سر و نوار چسب پهن و سخت بسته‌بندی شده به دور گردن خودش را می‌کشد…

 

* روزها در راه، شاهرخ مسکوب، پاریس، چاپ اول، زمستان ۱۳۷۹، صص ۷۲۳-۷۲۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *