آمدهایم یزد برای دیدار رها با پدربزرگ و مادربزرگ پدری و عموی کوچک؛ من هم دلم را خوش کردهام به اینکه رها سرگرم خانواده پدریاش میشود و من میتوانم دو سه روزی روی کارهای عقبافتاده، مشخصا نوشتن مقالههای نیمه تمام تمرکز کنم. روزها اینجا هوا
بیشتر بخوانیداز این روزها که میگذرد
ح پیام داده که چرا وبلاگ نمینویسی؟ اولین جوابی که به ذهنم رسید این بود: نمیدانم، بعد گفتم که بهش فکر میکنم؛ پیامش خیلی انگیزهبخش بود، به خودش هم گفتم که اگر رها همان موقع بیدار نشده بود، پیامش آنقدر انگیزهبخش بود که ارزیابی آن
بیشتر بخوانیددر سفر
آبگرم قوتورسویی، امیر رفته است آبگرم، رها خوابیده است و من فکر کردم بنویسم. یکشنبه بعد از ظهر راه افتادیم و این سه چهار روز را در دامنههای سبلان بودهایم کلا، هی هم آبگرم رفتهایم این چند روز، امیر بیشتر و من کمتر، حتی رها
بیشتر بخوانیداولین روز تابستان
امروز اولین روز تابستان است، صبح رفتم دانشگاه با یکی از اساتید راجع به برنامههای گروه مدرسی حرف بزنم، استاد خواب ماند و من هم برگشتم خانه؛ میتوانستم بمانم و کار کنم، برگهها را تصحیح کنم یا داوریهای به تاخیر افتادهی مقالهها را انجام دهم
بیشتر بخوانیدهمین حالا
گفتم بنویسم، همین حالا که اینجا نشستهام، نزدیک افطار روی یکی از صندلیهای پارک نزدیک خانه. با امیر بحثمان شد و من طبق قول و قرارِ این چند وقت اخیرمان از خانه زدم بیرون، آمدم اینجا توی پارک و یاد یکی از پستهای خیاطباشی افتادم،
بیشتر بخوانید



