اینها را چهار سال پیش نوشتهام، وقتی آلمان و آرژانتین در مرحلهی یک چهارم نهایی جام جهانی 2010 روبروی هم قرار گرفتند و آلمان با چهارگل مارادونای هوچیگر و تیم شلختهاش را با خاک یکسان کرد. دو سال پیشترش حذف پرتغال و مربی هوچیاش یعنی همین اسکولاریِ له شدهی برزیل امسال را در یک چهارم نهایی یورو 2008 اینجا (+) جشن گرفتهبودم. میخواهم بگویم سابقه دارد، این نفرت عمیقم از آرژانتین و اسکولاری مال امروز و دیروز نیست، یکجور نفرت قاعدهمند است، منش اینجور تیمها و ادمهاست که حالم را بد میکند، همین هوچیبازی و احساساتگری بیمورد آمریکای لاتینی که بعضا خودش را جای زیبایی و هیجان به آدمهای ندید بدید قالب میکند وگرنه مگر میشود آدم مبهوتِ زیبایی نظم و هماهنگیِ فوتبال آلمانی در همین سور پروپیمان هفت بر یک نشود.
به هرحال بازی امشب هم برایم از آن دست بازیهای همراه با احساسات شدید است. یکجور رویارویی تیز و صریح میان دو سر انتهایی یک طیف، طیفی که یک سرش است نظم است و سر دیگرش شلختگی و بینظمی و هرکی هرکیگری، یک سرش هماهنگی ناب است و سر دیگرش بداههپردازیهای بیمنطق و لحظهای، یک سرش متانت اصیل است و سر دیگرش هوچیگری درمانناشدنی، این است که نتیجهی بازی امشب برای من بیش از نتیجهی یک بازی فوتبال است، حالا دیگر نه فقط به خاطر فوتبال، بلکه برای قدر و ارج دیدن آن منش و سبک بودنی که فوتبال آلمان نمایندهاش است دلم میخواهد آلمان ببرد.
دیدگاهتان را بنویسید