دوستی: فراتر از بدیهیات

دوستی به چه کارمان می‌آید؟ چرا باید وقت و انرژی و توان‌مان را صرف دوستی کنیم؟ دوستی دقیقا چه چیزی بهمان می‌دهد که دیگر تعاملات‌مان در اجتماع مثل تعاملات خانوادگی و کاری نمی‌دهد؟ کتاب فلسفه دوستی را با این پرسش‌ها آغاز کردم، چون علی‌رغم اینکه می‌دیدم زندگی بدون وجود دوستی دشوار یا حتی ناممکن است اما از بیان شفاف و قابل فهمی از کارکرد و هدف دوستی ناتوان بودم. در این متن خلاصه‌ای از مهم‌ترین نکات کتاب در باب دوستی را با شما به اشتراک گذارده‌ام، بیشتر از سر هیجان کشف و شهود که این کتاب موجبش شد:) خلاصه که خواندنش تجربه دلچسبی بود که به همه پیشنهادش می‌کنم.

اصلی‌ترین ویژگی کتاب “فلسفه دوستی” این است که حرف‌های بدیهی نمی‌زند. از بیان شورمندانه ارسطو در باب فضیلت دوستی آغاز می‌کند اما خیلی زود اشاره می‌کند که دوستی در فلسفه مدرن جایی ندارد چراکه کم‌وبیش در تعارض و تنشی دایمی با اخلاق است! این اولین نکته غیربدیهی در باب دوستی است، اخلاق بنابه تعریف و قاعده طلایی‌اش، مستلزم رفتار یکسان در موقعیت‌های مشابه است درحالی‌که دوستی بنابه تعریف، به معنای تمایز گذاشتن و رفتار خاص با فردی است که دوست خود می‌دانیم، رفتاری که به طور معمول و در برابر دیگرانِ غیردوست انجام نمی‌دهیم.

دومین نکته غیربدیهی و جالب در مورد دوستی این است که دوستی ماهیتا با میزانی از ابهام و ناشناختگی یا به عبارت بهتر، گشودگی آمیخته است. برخلاف تصور اولیه که فکر می‌کنیم دوستان‌مان را بیش از هرکس دیگری می‌شناسیم کتاب به درستی اشاره می‌کند که “اگر روزی بیاید که حس کنید دیگر هیچ چیز مهمی نمانده که از من بدانید، آن روز دوستی ما ملال آور می شود و به پایان خواهد رسید” این ابهام و گشودگی نه فقط در مورد دوست‌مان بلکه به خصوص در مورد خود ما هم صادق است، در مورد آن‌چه که به قول کتاب “امید داریم در نتیجه این دوستی به آن تبدیل شویم”. وقتی این ابهام یا به قول کتاب “این سه نقطه محو شود”، “هرگاه تصویر این آینده خیالی ناپدید شود”ٰ، “وقتی دقیقا بدانیم چه چیز دوست‌مان جذب‌مان کرده و وقتی حس کنیم آینده‌مان درست مثل گذشته‌مان خواهد بود. بله آن‌جاست که علاقه‌مان را به هم از دست می‌دهیم.”

سومین وجه غیربدیهی و جالب در مورد دوستی که کتاب آشکار می‌کند این است که ترسیم دوستی در نقاشی یا ادبیات داستانی دشوار یا حتی ناممکن است، بهترین مدیوم بازنمایی دوستی نمایش است چراکه دوستی مستلزم “زمان و آشنایی” است. “دوستی بیش از هرچیز با کنش‌های روزمره و بی‌اهمیت گره خورده است. نمایش می‌تواند چیزهای پیش‌پاافتاده‌ای را که نشانگر دوستی‌اند در مرکز توجه قرار دهد و برخلاف رمان به راحتی تکراری‌ بودن‌شان را لحاظ کند”. تاکید بر روی مناسب بودن مدیوم نمایش در دوستی، وجهی مهم از آن را آشکار می‌کند، این‌که دوستی، دست‌کم از نوع دوستی صمیمانه‌ای که کتاب بر آن انگشت می‌گذارد، نمی‌تواند صرفا در قالب نظرورزی و ردوبدل کرن کلمات مکتوب ادامه یابد، دوستی باید مثل زندگی واقعی سه بعدی باشد، همراه با لحن و رفتار و عمل، مستلزم کارهایی را با هم انجام دادن، حتی و شاید به خصوص کارهای پیش پاافتاده.

از همین تاکید بر روی مدیوم نمایش است که کتاب روی یکی از بهترین مثال‌های بازنمایی دوستی در قالب اثر هنری می ایستد: نمایش‌نامه “هنر” اثر یاسمینا رضا، نمایش‌نامه‌ای که بیش از آن‌که در باب هنر باشد در باب دوستی است اما دقیقا به میانجی طرح هر دو، به شکلی حیرت‌ آور وجوه مشابه و قابل مقایسه هنر و دوستی در زندگی آدمی را آشکار می‌کند. همان ابهام و گشودگی و تفسیرپذیری که لازمه هردوست. و باز نکته‌ای بسیار غیربدیهی: اینکه به شکلی شگفت‌انگیز، این نظرات زیبایی‌شناسانه ماست که مبنای دوستی‌های عمیق‌مان است نه نظرات اخلاقی و جهان‌بینی ارزشی و گرایش‌های سیاسی و غیره؛ چنان‌که کتاب می‌گوید: “واکنش‌های ما به هنر می‌تواند الگویی از دوستی‌های‌مان به دست دهد. ما عمدتا هنر و دوستان‌مان را به یک شیوه دوست داریم”. به همین سیاق، “دوستی عمومی یا دوستی با همه همان‌قدر نامطلوب است که زیبایی عمومیِ پسندِ همگان. هر دو خبر از زوال فردیت می‌دهند. حلقه‌ی دوستان‌مان درست مثل ذوق هنری مان، نقش مهمی در بروز شخصیت مان دارد و شخصیت چیزی است که تعیین می‌کند چه کسی هستیم و در عین حال ما را از دیگران متمایز می کند. وقتی حکم‌های زیبایی‌شناسانه دو دوست به شدت با هم متضاد می‌شوند، آن طور که در نمایشنامه هنر شد، تفاوت‌های عمیق شخصیت آنان آشکار می شود و تنافر زیبایی شناسانه شان بی درنگ به طرز تلقی شان از یکدیگر سرایت می کند، حتی به گفتار و رفتار و کردارشان می رسد و رابطه‌شان را به مرز نابودی می‌ کشاند.

هم زیبایی هم دوستی در زندگی ما بسیار متفاوت با ادعاهای جهانشمول اخلاق هستند – ادعاهایی که به اشتراکات ما با دیگران وابسته‌اند و هدف شان ربط و پیوند دادن ما به یکدیگر است…زیبایی‌شناسی و دوستی از مهم‌ترین سازوکارهای موجودند که می‌توانند فردیت مان را شکل دهند.

وجه غیربدیهی دیگر مورد اشاره در مورد دوستی این است که لزوما به خیر و سعادت منتهی نمی‌شود اما بی‌اخلاقی‌‌ای که ممکن است جزء جدانشدنی یک دوستی خوب باشد لزوما از ارزش آن نمی‌کاهد. کتاب مثال درخشانی از این وجه دوستی را در قالب اشاره به فیلم “تلما و لوییس” (۱۹۹۱) آشکار می‌کند. “فیلمی که نتیجه اخلاقی ناراحت‌کننده‌اش این است که دوستی و بی‌اخلاقی اغلب درهم‌تنیده و توامانند. دوستی‌ای که به قتل، دزدی، تهدید و تخریب و درنهایت به خودویرانگری دو دوست در فیلم منتهی می‌شود اما اتفاقا دوستی‌شان به همین دلیل بسیار ارزشمند و تحسین‌برانگیز جلوه می‌کند چراکه “این جرم جنایات وجوهی از آن‌ها را بر ما روشن می‌سازد و باعث می‌شود نگاه تازه‌ی این دو زن را به دنیا و به یکدیگر ببینیم”.

اما مهم‌ترین و غیربدیهی‌ترین وجهی که کتاب در مورد دوستی اشاره می‌کند، در مورد نقش و کارکردی است که دوستی در زندگی‌مان دارد، پاسخش به این پرسش که واقعا دوستی به چه کارمان می‌آید؟ یا به بیان خود کتاب “چرا دوستی را خیری بزرگ می‌دانیم، به رغم آن‌که با اخلاق در تناقض، با درد و رنج همراه و با خطر توام است؟”این همان سوالی بود که خواندن این کتاب را در جستجوی پاسخش آغاز کردم و الحق کتاب هم پاسخ درخشانی به این پرسش می‌دهد: دوستی به ما امکان فردیت می‌دهد، به ما امکان می‌دهد که خودمان را در قالب یک کل منسجم و درعین‌حال متمایز درک کنیم و جالب است که هیچ چیز دیگری در زندگی قادر به ارایه چنین امکانی نیست. ما در زندگی روزمره در قالب نقش‌های متعددی ظاهر می‌شویم، نقش فرزند، همسر، والد، همکارو…انواع و اقسام خرده روایت‌هایی که از این نقش‌ها داریم تنها در چشم‌ دوستان‌مان است که به یک کل منسجم و متمایز تبدیل می‌شود، به همین دلیل است که اغلب افراد آن تصویری که از خودشان دارند بیش از همه به تصویری نزدیک است که دوستان‌شان ازآن‌ها دارند، ما اغلب احساس می‌کنیم فقط وجوه خاصی از شخصیت‌مان را در برابر خانواده و همکاران‌مان آشکار می‌کنیم، اما جایی‌که به تمامی خودمان هستیم، در کنار دوستان صمیمی‌مان است. “دوستی بستری را فراهم می‌کند که بر آن می‌توانیم همه اجزای ناهمخوان خودمان را که شامل «خرده»فردیت‌های‌مان هم می‌شوند (دوست‌ داشتن یک شعر، نگرش‌مان به دوستی دیگر، سلیقه‌مان در لباس یا کتاب یا عکس، در یک کلام چیزهایی را که برای هر کدام‌مان متفاوت‌ا‌ند) به کلیتی منسجم و در حالتی ایدئال، جذاب‌تر و خاص‌تر بدل کنیم.”

“دوستان «درمی‌‌یابند که برخی از دیدگاه‌ها یا علایق یا سلایق‌شان با هم یکی است که به هیچ‌کس دیگری یکی نیست…هر دوستی حقیقی نوعی جدایی از دیگران و حتی نوعی عصیان است…در دوستی باید استثنا قایل شد». دوستی گزینشی و جانبدارانه است: «وقتی می‌گویم این‌ها دوستانم هستند به طور ضمنی گفته‌ام که آن دیگران دوستانم نیستند» این نوع استثنا قایل شدن در هر دوستی‌ای ضروری است. دوستی ما را به یکدیگر پیوند می‌دهد اما از همه‌ آدم‌های دیگر هم جدای‌مان می‌کند. کلمه‌ای که لوییس به کار می‌برد «عصیان» کاملا درست است، زیرا در بسیار از مواقع از طریق دوستان‌مان و تنها به واسطه‌ی آن‌هاست که امکان، وسیله و توان آن را می‌یابیم که بر آن‌چه دنیای اطراف‌مان از ما می‌خواهد طغیان کنیم.”

یک پاسخ به “دوستی: فراتر از بدیهیات”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *