این یکی از آن پستهای بیات شدهی توی صف مانده است، خیلی قبل نوشته شده است، بیستم خرداد یا همان حوالی انگار.
نمیتوانم بنویسم، انگار انگشتهایم خشک شده، هزارتا مطلب هست که باید بنویسم، مقاله هست، یادداشت هست، پستهای وبلاگ هست، هزارتا ایمیل بیجواب مانده
از ناخمن و داستانهای دیگر
کافکا در کرانه: جهان استعاره و اسطوره و…خاطره
«کافکا در کرانه» تمام شد، 600 صفحه کتاب را یکجا بلعیدم، در کمتر از یک روز، دست خودم نبود، نمیتوانستم مکث کنم، گهگاه بلند شدهام به کارهای ضروری روزمره رسیدهام، چند ساعتی خوابیدهام مثلا، غیر از اینها اما یکنفس خواندهام و حالا سرشارم، از چه
بیشتر بخوانیدخانوادهی پاسکوآل دو آرته: روایت یک زندگی تجربهناشدنی
آدم فقط شاید یک همچین وقتهایی که داستان درست و حسابی میخواند، به عمق زوال ادبیات داستانی در ایران پی ببرد.
وقتی رمانی میخواند که خیلی خونسرد، خیلی بیادعا داستان دهاتی جنایتکاری را روایت میکند که ممکن است یک وقتی آدم خبرش




