پنجاه سال پیش قیصر تعصب و غیرت و مردانگیاش را با ریختن خون کسانی که قاتل و متجاوز میدانست، به رخ میکشید و حالا عماد در واکنش به آزار زنش، میخواهد با رو کردن ماجرا، آزاردهنده را از چشم خانوادهاش بیندازد. سناپور به درستی اشاره کرده است که بعد از نیم قرن، هنوز قانون این وسط هیچکاره است، هنوز در این ماجرا قانون تکیهگاه و پناه هیچکس نیست، به من باشد میگویم در هر دو فیلم انگار پیش پلیس رفتن همراه با پذیرش تحقیر است، انگار جامعه انتظار دیگری دارد، انتظار کاری بیش از مثل بچهها رفتن و پدر و مادر وبزرگتری مثل قانون را خبر کردن. اما من هدفم از این مقایسه تکرار دوبارهی نکته قابل تامل سناپور نیست، این دوتا را مقایسه کردم ببینم کدامشان بازنما و نماینده بهتری از جامعه امروز ایران یا بخشهای مهمی از آن هستند، فاطی یا رعنا؟ قیصر یا عماد؟
کیمیایی بعد از قیصر هم باز قیصر ساخته است، چهل و چند سال هی قیصر ساخته است با نامهای مختلف، تکرار پشت تکرار، آنقدر تکرار کرده که این آخریها دیگر به هجو افتاده، هجو مفاهیم ناموس و غیرت و امثالهم؛ من نمیدانم قیصر پنجاه سال پیش نماینده جامعه ایران یا بخشهای مهمی از آن بوده است یا نه، اما میتوانم بگویم رعنای فروشنده هیچ ربطی به خود من و دور و بریهایم ندارد. شاید هم شخصیتش پرداخته نشده که آدم اینهمه احساس دوری میکند ولی به هرحال به نظرم رعنا سیاهچاله فیلم است، چگالترین قسمت فیلم و درعینحال تاریکترین و غیرقابلفهمتریناش. ما از رعنا هیج نمیدانیم، نمیفهمیم چهاش میشود دقیقا، نه به آن گریههای یهویی و حال بدیِ مدام نه به اینکه آخر قصه حاضر است رابطهاش را با شوهرش تمام کند سر اینکه قرار است خانواد آزاردهنده را از ماجرا باخبر کند، یعنی چی واقعا؟ احساس دلسوزی میکند برایش؟ چطور؟ الان بالاخره آزاردهنده عملی خلاف اخلاق مرتکب شده یا نشده؟ حقوق کسی را ضایع کرده یا نکرده؟ بعد همینطور چشم ببندیم شتر دیدی ندیدی که چی؟ یعنی عمل ضداخلاق هیچ پیامدی ندارد؟ مجازات ندارد؟ نمیگویم بدیهی است یا واجب است که داشته باشد، میگویم فیلم استدلال بخشش را نمیگوید، ذهن رعنا را نمیریزد بیرون که چطور میتواند اینقدر راحت کل ماجرا را نادیده بگیرد، خب به ما هم بگوید بلکه توانستیم، نمیدانم فرهادی که عادت دارد بحثهای فلسفی- اخلاقی آنچنانی را وسط فیلمهایش بیاورد، چرا عدل اینجا سکوت کرده است، رعنا را گذاشته آن وسط همینطور ساکت، با واکنشهای عجیب و غریب و غیرقابل فهم.
حالا رعنا به کنار، عماد هم کسی نیست که آدم خودش را درش ببیند یا مثلا بگوید ایناهاش، همینی که کنار دست من نشسته یکی است مثل عماد، واقعیتش من عماد را هم در جامعه نمیبینم، کسی که برای زدن یک سیلی به آزاردهنده زنش هم با خودش و فلسفه اخلاق درگیر باشد، نمیگویم امثال عماد کلا در جامعه امروز ایران یافت نمیشود، کما اینکه نمیشود گفت امثال قیصر هم دیگر هیچ مابه ازایی در جامعه دهه ۹۰ ایران ندارند، میگویم اینطور نیست که آدم سرش را برگرداند و ببیندشان، بگوید ایناها خودش است، همین یکی است مثل عماد و از همین جاست که میخواهم نتیجه بگیرم که فروشنده نماینده ما نیست، نماینده جامعه ایران، سینمای ایران نیست؛ همانطور که «گذشته» هم نبود و بیجهت «دربند» را پایش قربانی کردند، فیلمی که اتفاقا نماینده بخش زیادی از دختران جوان در ایران یعنی نماینده بخشهای مهمی از جامعه ایران بود و عدل چنین فیلمی تا این حد نمایاننده در برابر فیلم بیگذشتهای مثل “گذشته” کنار گذاشته شد. لابد یک وقتی هم باید روح آلاحمد را از آن دنیا فرا بخوانیم تا برایمان ذکر مصیبتی بخواند از اینکه چرا دلمان میخواهد به چشم غرب بیاییم و برای اینکار حاضریم خودمان را کنار بگذاریم، یعنی به جای اینکه فکر کنیم واقعا کدامیک از فیلمها نماینده ما و وضع فعلی جامعهمان هستند، می نشینیم چرتکه میاندازیم که بله بالاخره فرهادی است، غربیها میشناسندش، یکبار جایزه برده و خلاصه شانساش بیشتر است. هدفمان از فرستادن نمایندهمان به اسکار نمایان کردن خودمان برای دیگران، تفاوتها و تمایزات خاص سینمایمان نیست، هدفمان کف و سوت و هورا شنیدن از خارجیهاست، یعنی این دومی میتواند آن هدف اول را کنار بزند، همانطور که گذشتده دربند را کنار زد و همانطور که فروشنده دیگران را کنار زد. چه میدانم، شاید هم واقعا همین کف و سوت و هورای خارجی است که ارزشمند است وگرنه چطور خالق شهر زیبا و چهارشنبه سوری، خالق فیلمهایی تا این اندازه ایرانی میتواند تبدیل به خالق گذشته و فروشنده شود؟ فیلمهایی مثلا فراتر رفته از پسزمینه فرهنگی خاص اما درواقع فیلمهایی روی هوا، با شخصیتهایی دور، پرداخت نشده و غیرقابل فهم.
دیدگاهتان را بنویسید