آدم ها چطور تصمیم میگیرند بچهدار شوند؟ چطور میتوانند تصمیمی بگیرند که پیامدهایش مادامالعمر و غیرقابل بازگشت است؟ منظورم این است که آدم هر تصمیمی بگیرد میتواند بعدا تغییرش دهد، میتواند رشتهاش را تغییر دهد، کارش را عوض کند، حتی ازدواجش را ملغی کند، سر
بیشتر بخوانیدبعد از اینهمه سال
شش سال به روایت رسمی ۸۷/۵/۱۷ و ده سال به روایت غیررسمی تابستان ۸۳٫ ده سال گذشته است از رابطهای که مرا به مرزهای خودم و ناتوانیهایم رسانده است، به مرزهای جنون؛ رابطهای که همهی تصورات مرا از خودم و اراده و تواناییهایم نقش بر
بیشتر بخوانیدآخیش
بالاخره نجات پیدا کردند، شده در آخرین دقایق، فوتبال و عدالت و اخلاق و بشریت یکجا نجات پیدا کردند.
پ.ن: پیرو پست پیش (+)طبعا:))
به خاطر فوتبال و بیشتر از فوتبال
من نمیگویم آرژانتین ببازد چون من طرفدار سنتی آلمان هستم و مثل هر هوادار دیگری دلم میخواهد تیم محبوبم قهرمان شود…حتی به خاطر آن فوتبال تیمی منظم و حسابشدهای که در روزهای خوبش اینهمه به چشم من زیبا میآید نیست که دلم میخواهد آلمان ببرد،
بیشتر بخوانیدپیچ در پیچ، هیچ در هیچ
هی فکر میکنم این دیگر پیچ آخر است، فکر میکنم این یکی را رد کنم میرسم به جادهی صاف و سرراست، بعد که خسته و نفس بریده میرسم سرش میبینم یکی دیگر جلوی رویم است، همینطور پیچ در پیچ، گردنهطور و صعبالعبور، آنقدر که شک
بیشتر بخوانیدچرا سفر؟
حسی مقاومتناپذیر برای نوشتن، تایید دیگری بر قانون مندرآوردی خودم: آدم فقط وقتی حس نوشتن پیدا میکند که نوشتهای خوب بخواند؛ حالا دارم «هنر سیر و سفر» دوباتن را میخوانم و این کشش مقاومتناپذیر از سر خواندن همین کتاب است. در یکی از کتابخانههای کوچک
بیشتر بخوانیدجدی نگیر
برای دکتر صدیق سروستانی که یکی از جدیترین استادانم بود، هست.
کاش میشد، کاش میشد مرگ را هم جدی نگیرم، کاش میشد فکر کنم، مطمئن باشم که باز هم وقتی گذرم به طبقهی چهارم دانشکده بیفتد، به میانهی راهرو که میرسم با در چهارتاق باز