دوستی به چه کارمان میآید؟ چرا باید وقت و انرژی و توانمان را صرف دوستی کنیم؟ دوستی دقیقا چه چیزی بهمان میدهد که دیگر تعاملاتمان در اجتماع مثل تعاملات خانوادگی و کاری نمیدهد؟ کتاب فلسفه دوستی را با این پرسشها آغاز کردم، چون علیرغم اینکه
بیشتر بخوانید
حرفه؛ سیاستمدار
یک سیاستمدار حرفهای چه ویژگیهایی دارد؟ یا به عبارت دیگر، بودن کدام ویژگیها در یک فرد او را برای در پیش گرفتن سیاست به مثابه یک حرفه مناسب میکند؟ وضعیت سیاستمداران در ایران از نظر دارا بودن این ویژگیها چگونه است؟ کدام سیاستمداران ایرانی را میتوان مناسب برای در پیشگرفتن سیاست به مثابه یک حرفه دانست؟ در این یادداشت سعی میکنم با مرور آراء ماکس وبر در مقاله “سیاست به مثابه حرفه” به این سوالات پاسخ دهم.
ماکس وبر معتقد است «سه خصوصیت تعیینکننده از انسان یک سیاستمدار میسازد: شوق، احساس مسئولیت و نگاه سریع (بیتفاوتی و عدمچسبندگی)». نبود هریک از این ویژگیها در یک فرد، او را به یکی از آسیبهای حرفه سیاست دچار میکند.
«شوق در معنای علاقه به تحقق یک موضوع، و کشش شورانگیز به یک موضوع است.» بدون وجود شوق یا علاقه عمیق برای تحقق یک موضوع، سیاستمدار تبدیل به یک “عوامفریب” میشود چراکه هیچ هدف و نقطه تمرکز خاصی ندارد و لذا «تمام ذهنش متوجه اثر و نفوذی است که میتواند بر دیگران اعمال کند». از دیدگاه وبر، «عوامفریب از یک طرف به علت اینکه حاضر نیست خود را در خدمت یک موضوع یا یک هدف قرار دهد، همیشه به جای قدرت واقعی به دنبال ظواهر و زرق و برق قدرت است و از طرف دیگر فقدان مسئولیت در ذهن او سبب میشود تا قدرت را بدون هرگونه هدف مثبت و فقط برای خود ]قدرت[ بخواهد.» درواقع از دیگاه وبر، عوامفریب بیش از آنکه قدرت را در جهت تحقق هدف یا پیشبرد موضوعی به کار گیرد، بیهدف و نامسئولانه با آن بازی میکند.
بیشتر بخوانید
فرزند پنجم: آوار یک تصمیم
فرزند پنجم مدتها در ذهن میماند، هربار آدم از خودش میپرسد آیا هریت کار درستی کرد که رفت بچه عجیبالخلقهی در حال مرگش را از وسط کثافت آن آسایشگاه برداشت و برگرداندش به خانه و با این کار، تمام شادی به حق و معمول یک
بیشتر بخوانیداز ناخمن و داستانهای دیگر
این یکی از آن پستهای بیات شدهی توی صف مانده است، خیلی قبل نوشته شده است، بیستم خرداد یا همان حوالی انگار.
نمیتوانم بنویسم، انگار انگشتهایم خشک شده، هزارتا مطلب هست که باید بنویسم، مقاله هست، یادداشت هست، پستهای وبلاگ هست، هزارتا ایمیل بیجواب مانده
کافکا در کرانه: جهان استعاره و اسطوره و…خاطره
«کافکا در کرانه» تمام شد، ۶۰۰ صفحه کتاب را یکجا بلعیدم، در کمتر از یک روز، دست خودم نبود، نمیتوانستم مکث کنم، گهگاه بلند شدهام به کارهای ضروری روزمره رسیدهام، چند ساعتی خوابیدهام مثلا، غیر از اینها اما یکنفس خواندهام و حالا سرشارم، از چه
بیشتر بخوانیدخانوادهی پاسکوآل دو آرته: روایت یک زندگی تجربهناشدنی
آدم فقط شاید یک همچین وقتهایی که داستان درست و حسابی میخواند، به عمق زوال ادبیات داستانی در ایران پی ببرد.
وقتی رمانی میخواند که خیلی خونسرد، خیلی بیادعا داستان دهاتی جنایتکاری را روایت میکند که ممکن است یک وقتی آدم خبرش