لذت شیر دادن

از وزارت فلان زنگ زده‌اند که برای بهمان برنامه دعوت کنند، گفتم بچه‌ی کوچک دارم نمی‌توانم بیایم، اولین‌بار نبود البته، برخلاف امیر که حضور رها تقریبا هیچ خللی در برنامه‌ی کار و زندگی روزمره‌اش پیش نیاورده و این لابد از تفاوت‌ نقش‌های مادری و پدری است، من در این چهار ماه برنامه‌های زیادی را بی‌خیال شده‌ام، برنامه‌هایی که گرچه حضورم درشان خیلی واجب و ضروری نبود اما پیش از رها اغلب درشان شرکت می‌کردم، برای دیدن آدم‌ها، برای حفظ و گسترش شبکه‌ی اجتماعی، برای در جریان بودن کلا؛ حالا اما چهار ماه است که جز به ضرورت رها را تنها نگذاشته‌ام، نه چون کسی نیست که نگه‌اش دارد، از این جهت باید خدا را روزی صد هزار مرتبه شکر کنم که مادرم این‌همه مادرانه همراه و کمک‌کارم است، دلیل اصلی ضمیمه‌ شدن‌ام به رها شیر خوردن‌اش است، نمی‌دانم از سر جوگیری بود یا خوش‌شانسی یا تاب و تحملی که آن یک ماه اول به خرج دادم، به هرحال به رها چیزی جز شیر خودم ندادم، طبعا شیشه‌شیر هم مورد استفاده‌ای نداشت، رسید تا زمان یک جلسه‌ای در دانشگاه که حضورم درش تقریبا ضروری بود، چه کنیم چه نکنیم؟ رفتم از سین شیردوش برقی گرفتم و دست‌ به کار شدم، اول‌اش فکر می‌کردم که مشکل اصلی همین دوشیدن شیر است که من هیچ سررشته‌ای ازش نداشتم و حدسم این بود که به هزار و یک مشکل برمی‌خورم و نمی‌شود و الخ، شگفت این‌که شد، تقریبا به راحتی و به میزانی قابل توجه، خوش و خندان بچه را با شیشه‌ای پر از شیر گذاشتم پیش مادر و رفتم، البته دلشوره هم به جای خود باقی بود که آیا همه‌چیز خوب پیش می‌رود یا نمی‌رود و بچه گرسنه می‌ماند و…دست بر قضا جلسه‌ی آن روز تشکیل نشد اما دو سه ساعت بعد هم از خانه تماس گرفتند که بچه این شیر را نمی‌خورد و اگر می‌توانی بیا شیرش بده دوباره برو! آمدم دیدم مساله شیر دوشیده شده نیست، مساله شیشه شیر است که بچه نمی‌داند باهاش چه کند، یعنی می‌خواهد مثل همیشه بمکدش اما نمی‌تواند چون این‌جور متفاوتی است و آن‌جوری که یاد گرفته میک بزند به درد سرشیشه نمی‌خورد و باعث می‌شود زبانش هی نوک شیشه را هل بدهد بیرون. از آن زمان به بعد کلا قضیه‌ی تنها گذاشتن رها منتفی شد، اعتماد به نفس همه‌مان برای نگهداری چندساعته از رها بدون حضور من از دست رفته است، حالا هم روزها تند و تند می‌گذرند و هی من چشم‌ام به تقویم می‌افتد و هفته‌های آخر شهریور که مثل برق و باد نزدیک می‌شوند و شروع ترم و دانشگاه و…رها را چه کنم؟ ایده‌ای ندارم هنوز، البته که راه‌حل‌های متفاوتی هست، از تلاش برای عادت‌ دادن‌اش به شیشه شیر گرفته تا بدترین سناریو یعنی حضورش در دانشگاه به همراه مادرم و…سعی می‌کنم خیلی بهش فکر نکنم با این راه‌حل کذا که بالاخره یک‌طوری پیش می‌رود این یک ماهِ کم شده از مرخصی و بعد هم شش ماهه می‌شود و یک وعده‌ی غذایی غیر از شیر و…ولی می‌دانم حداقل تا یک سال آینده دیگر روزهایم، برنامه‌هایم مثل قبل نخواهد شد، می‌دانم که مادرها الان تندی اضافه می‌کنند یک سال؟ هه، دیگر “هرگز” روزها و برنامه‌هایت مثل قبل نخواهد شد، این را هم می‌دانم اما منظورم این ضمیمه شدنِ بلاوقفه‌ی رهاست که احتمالا پس از کم شدن وابستگی‌اش به شیر، تعدیل خواهد شد.

حالا همه‌ی این‌ها را گفتم که از مصایب بچه داشتن بنالم؟ به هیچ‌وجه، اتفاقا به عکس، همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم علی‌رغم همه چیز، علی‌رغم این ضمیمه شدنِ بی‌وقفه، علی‌رغم همه‌ی ناشیگری و بی‌دست‌ و پایی‌ای‌ که در عادت دادن رها به چیزی غیر از سینه‌ی مادر به خرج داده‌ام، علی‌رغم بی‌خیال شدن برنامه‌های مختلف، با وجود تمام این‌ها از نتیجه عمیقا راضی‌ام، از این‌که به رها فقط شیر خودم را دادم. همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم اگر زن هستید و روزی بچه‌دار شدید حتما شیر خودتان را بهش بدهید، از من بپرسید می‌گویم انحصاری هم بدهید، یعنی شیرخشک قاطی‌اش نکنید چون شیر شما را تبدیل به چیزی تزئینی و بی‌جهت پرزحمت می‌کند که خیلی زود و در عرض چندماه کنار گذاشته خواهد شد. اگر آن ماه اول که همه چیز دست به دست هم می‌دهد که شما را به سمت استفاده‌ی کمکی از شیرخشک متمایل کند، اگر آن یک ماه را تاب بیاورید، لذتی که در ماه‌های بعد از بچه‌ی شیرخوار داشتن می‌برید بی‌رقیب است، هی آمدم لذتش را مقایسه کنم بگویم مثل یک سفر خیلی لذت‌بخش و آرامش‌بخش است، مثل یک تجربه‌ی هیجان‌انگیز، مثل…دیدم هیچ‌کدام این‌ها نیست واقعا، لذتش بی‌رقیب است به واقع، با هیچ چیز قابل مقایسه نیست، این‌که بچه گرسنه بشود و فقط و فقط شما بتوانید سیرش کنید اول‌اش اصلا باورکردنی نیست، یعنی برای من که این‌طور بود، هی به خودم نگاه می‌کردم و هی به قیافه‌ی رها بعد از شیرخوردن که دقیقا طابق‌النعل بالنعلِ نوشته‌های این جزوات آموزشی «خوشحال و راضی» به نظر می‌رسید، توضیح آن‌که در این جزوات آخر همه‌ی راهنمایی‌هایی که نوشته است برای این‌که شما بفهمید بچه‌تان به حد کافی شیر می‌خورد یا نه، آخر همه‌اش نوشته «و شیرخوار خوشحال و راضی به نظر می‌رسد» من قبل از به دنیا آمدن رها هی این‌ها را می‌خواندم و هی هرهر می‌خندیدم که آخر این دیگر چه جور راهنمایی است، مگر نوزاد این‌قدری هم زبان بدن دارد که آدم خوشحالی و رضایت را از چهره‌اش بخواند؟ ولی واقعا همین است، توصیف دقیقی دارند این جزوات، جوری که من بعد از شیر دادن رها را نشان امیر می‌دهم و می‌گویم «ملاحظه می‌کنید شیرخوارِ خوشحال و راضی»:) واقعا غریب است، این‌که شما چنین توانایی‌ای پیدا می‌کنید غریب است، این‌که بچه‌ی گرسنه و گریان دهانش را می‌چسباند به بخشی از بدن شما و بعد از چند دقیقه خوشحال و راضی سرش را برمی‌گرداند، اول‌اش امری غریب و باورنکردنی است، بعد که کم‌کم عادی می‌شود لذت‌اش است که برجای می‌ماند و هی روز به روز که زبان بچه بیشتر برای شما قابل درک می‌شود، لذت‌اش هم چندبرابر می‌شود.

خلاصه آن‌که آن‌ یک ماه اول را تاب بیاورید، این‌که خودتان با عوارض جسمی و روانیِ پس از زایمان درگیرید و بچه هم هنوز قلق شیرخوردن دست‌اش نیامده و هربار شیردادن‌اش رسما پروژه‌ای است که احتمال موفقیت‌اش صد در صد نیست، این‌که اوایل نوک سینه‌ حساس است و یک نیم‌چه دردی دارد و اگر مادر حواسش به نوع مکیدن بچه نباشد خیلی زود به زخم‌های واقعا دردناک تبدیل می‌شود، این‌که شب‌ها دو سه باری بیدار می‌شود و شیر می‌خورد، همه‌ی این‌ها را تاب بیاورید، بعدش لذتی غریب و بی‌رقیب در انتظارتان است، بعد از آن هم مشکلاتی از راه می‌رسد، این‌که نمی‌توانید جز برای یکی دو ساعت تنهایش بگذارید و این زندگی را جور غریبی می‌کند، مثل من که رسما کفش‌هایم پاره شده اما هنوز نرفته‌ام کفش بخرم، یعنی هی فکر می‌کنم بچه را بکشانم توی گرما و ترافیک و…حساب می‌کنم نمی‌صرفد، قید خیلی از جلسات و برنامه‌ها را هم زده‌ام، برنامه‌هایی که به خودم تنهایی بود دلم می‌خواست درشان شرکت کنم اما باز حساب رها و تنها گذاشتن و احتمال گریه و گرسنگی‌اش را که می‌دهم می‌بینم نمی‌صرفد، چه چیز جای صرفه‌ را می‌گیرد؟ لذت شیر دادن، لذتی ناب و عمیق و بی‌رقیب.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *