اولاش سعی میکردم به روی خودم نیاورم، یعنی هی به خودم نهیب میزدم مگر دست توست؟ حالا آمدیم و پسر شد، نمیشود آدم بگوید نمیخواهم که، اصلا بچه بچه است، دختر و پسر ندارد، با تمام اینها خوشبین بودم که همان چیزی میشود که ته دلم یواشکی میخواهد، هی به امیر میگفتم ولی من احتمال قریب به یقین میدهم که دختر باشد، حساش میکنم، در همهی خوابهای شبانهام، رویاهایم ناخودآگاه دختر است، اصلا مگر میشود غیر از این باشد؟ بعد وقتی رسید که یقین حسی و شهودیام را این تکنولوژیهای امروزی هم تایید کرد، غرق شدم در ذوق و لذت، سپاسگزار عمیق آن طبیعت تصادفیای که همه چیز را بر وفق مراد پیش برد. حالا هرکس ازم میپرسد جنسیتاش چیست، یک لبخند عمیقی میزنم و میگویم دختر است و برای خودمانیترها یک “خوشبختانه” یا “طبعا” هم اضافه میکنم، صفاتی که چهرهشان را متعجب و پرسشی میکند. اینجا میخواهم به همین سوال پاسخ دهم، به اینکه دلیل اینهمه ذوق عمیقم از دختر بودن، دختر داشتن چیست؟ خیلی اتفاقی قرعه به نام امروز افتاد، ۸ مارس، مدتها بود میخواستم این پست را بنویسم، بعد خورد به تبریکهای محبتآمیز این روزهای برخی دوستان و البته انبوه متنهایی که از تبعیض میگویند و نابرابری و خشونت علیه زنان. فکر کردم شاید وقتش همین حالا باشد، وقت اینکه بنویسم چرا علیرغم همهی آن تبعیض و نابرابری و خشونت و چه و چه، اینهمه از زن بودنام راضیام و از دختر دار شدنام اینهمه خوشحال و ذوقزده.
راستش یک وقتی سر چرخاندم و دیدم همهی آدمهای جذاب و منحصر به فردِ دور و اطرافم زناند، اغراق نمیکنم، واقعا کسانی که نمیشد در هیچ دسته و تیپ خاصی گنجاندشان، کسانی که فراتر از هر کلیشهای رفتار میکردند، تقریبا همگیشان زن بودند، طبیعی است که آدم بپرسد چرا؟ چرا من هیچ مردی را نمیشناسم که قابل رقابت با جذابیت و منحصر به فرد بودنِ برخی از زنهای اطرافم باشد. از پس فکر کردن و تلاش برای پاسخ به همین سوال بود که آنهمه ذوقِ قلمبهام از دختر بودن و دختر داشتن شکل گرفت. جوابم البته مبتنی بر تجربیات محدود و شخصیام است اما فکر کردم بد نباشد با دیگران هم در میان بگذارماش.
من فکر میکنم زنها امکان بیشتری برای زن نبودن دارند تا مردها برای مرد نبودن. یعنی چه؟ مثال خیلی خوباش اتفاقا در بچهها و تربیتشان است. به نظرم والدین هرچقدر هم که برای بارآوردن پسربچهها فراتر از کلیشههای جنسیتی تلاش کنند، باز زور جامعه میچربد بسکه کلیشههای مرد بودن محکم و نقضناشدنی است، یعنی مردها برای رفتاری غیر از آنچه رفتار مردانه محسوب میشود احتمالا هزینهی بیشتری میدهند تا زنها برای رفتاری که خیلی زنانه نیست و این به خصوص در جامعهی ایران پس از انقلاب ۵۷ پررنگتر از خیلی جوامع دیگر است. به نظرم پسربچهها خیلی زود در دام آنچه جامعه مرد بودن و رفتار و منش مردانه تعریف کرده است گرفتار میشوند و بیرون آمدن از آن جز با دریافت برچسبهای آنچنانی امکانپذیر نیست. حالا نه اینکه چنین دامی برای زنها نباشد یا فرار از آن هزینهای نداشته باشد، بحثم سر میزاناش است نسبت به هم. مثالهای عینیتر بزنم شاید روشنتر شود دقیقا چه میگویم. مثلا به نظرم میرسد ماشین و تفنگ و تیروکمان دادن دست دختربچه راحتتر و کمهزینهتر و چهبسا عملیتر از باربی دادن دست پسربچه باشد. جامعه البته غرش را در هر دو مورد میزند، اما حسام این است که در مورد عروسک بازی پسربچه مقاومت بیشتری به خرج میدهد تا مثلا ماشینبازی دختربچه. حسام این است که تصویر پسربچهای که عروسکی را بغل گرفته و برایش لالایی میخواند احتمالا غریبتر و ناپذیرفتنیتر از تصویر دختربچهای است که تفنگ دستش گرفته و به سمت دزدها تیراندازی میکند. یک مثال هم از دنیای آدم بزرگها بزنم. به نظرم میرسد پوشش ما زنها در بسیاری موارد به پوشش مردها شبیه است، دستکم در حوزهی خصوصی بلوز و شلوار یا کت و شلوار پوشش رایجی برای زنهاست، درحالیکه بسیاری از پوششهای مشخصا زنانه مثل دامن یا زیورآلاتی مثل گل سینه و امثالهم هیچ جایی در پوشش مردها ندارد. همین است که خیلی وقتها پوشش کاملا مردانهی یک زن تنها به واسطهی یک مولفهی زنانه مثل همین گل سینه یا امثالهم میتواند شکلی منحصر به فرد و جذاب به خود بگیرد. درحالیکه چنین تنوعبخشی و خلاقیتی در ترکیب پوششهای زنانه و مردانه برای مردها کمتر امکانپذیر است.
تمام حرفم این است که این امکان ترکیب منحصر به فرد مردانگی و زنانگی فقط در پوشش نیست که برای زنها بیشتر امکانپذیر است؛ در شخصیت و هویت و سبک زندگی هم داستان همین است، به نظرم زنان نسبت به مردان، دستکم در جامعهی ایران پس از انقلاب ۵۷، امکان بیشتری برای خلق ترکیبهای منحصر به فرد از مردانگی و زنانگی دارند که به نظرم منشاء اصلی جذابیت است. وقتش بود مفصل شرح میدادم که این تاکیدم بر روی جامعهی ایران پس از انقلاب ۵۷ از سر چیست و چرا فکر میکنم این امکان، ناباورانه و به طرزی غیرقابل پیشبینی، پیامد ناخواستهی ایدئولوژیای است که از ظهور و بروز زنانگی در عرصهی عمومی جلوگیری میکند و به همین دلیل است که زنان در جمهوری اسلامی امکان بیشتری برای زن نبودن و منطبق با کلیشههای زنانه رفتار نکردن دارند تا مردان برای مرد نبودن و رفتار نکردن بر مبنای آنچه رفتار مردانه دانسته میشود.
از همین خوشحالم، از اینکه چنین امکانی دارم و فرزندم، دخترم چنین امکانی دارد، میتواند خودش به انتخاب خودش ترکیبی خلق کند از مردانگی و زنانگی توامان، امکانی که به نظرم اگر پسر بود خیلی کمتر از آن برخوردار بود، به نظرم پسربچهها را بیش و پیش از هرکس و هرچیز دیگری جامعه بزرگ میکند، در مورد دخترها هم البته زورش را میزند اما به نظر من میرسد به دلایل مختلف که اینجا فرصت شرحشان نیست، دختربچهها امکان بیشتری برای بزرگ شدن منطبق با آنچه خودشان اراده میکنند دارند، یعنی تجربهی غور و تامل من در این کیسهای زنانِ جذابِ دور و برم که اینطور نشان میدهد.
از قضا به خاطر همین مقاومت خردکنندهی جامعه در برابر مردانه رفتار نکردن پسربچهها بود که صدهزار بار سپاسگزار خدا و طبیعت و تصادف و هرچه اسمش را میگذارید شدم. اینکه واقعا مطمئن نبودم تربیت ضدکلیشههای جنسیتی در مورد پسربچهها تا چه حد درست است اگر قرار باشد هزینهی این تربیت را بچه در دوران نوجوانی و بزرگسالیاش با دریافت برچسبهای زنندهی آنچنانی پس بدهد. در مورد دختربچه البته دغدغهام اینقدر پررنگ نبود، چرا؟ خیلی ساده است، چون تمام این پرسشهای هویتی و چند و چون و میزان و حد و مرز مقاومت در برابر کلیشههای جنسیتی را یکبار قبلا در مورد خودم جواب داده بودم، به عبارت ساده در مورد دختر بودن، چگونه دختر بودن، چگونه زنی بودن، دستکم یکبار در مورد خودم سنگهایم را واکنده بودم، حالا نه اینکه همان هویتبخشی و پاسخ پرسشهای چالشبرانگیز در مورد هویت جنسیتی در مورد دخترم هم طابق النعل بالنعل عمل کند، بدیهی است که نمیشود اما دستکم کار کمی آسانتر است، لااقل آدم در مورد اصول بنیادیناش قبلا تصمیماش را گرفته است، ولی حالا اگر پسر بود، یعنی آدم در جزء به جزء رفتارش میماند حیران و معطل که شیوهی درست کدام است، با او مثل یک پسربچه رفتار کردن آنطور که جامعه تجویز میکند یا…من هم که مریضِ فکر و تحلیل، رسما دیوانه میشدم. این است که تا اینحد از دختر داشتنام راضیام و سپاسگزار و ذوقزذه:)
دیدگاهتان را بنویسید