ناخودآگاه بغض کردم، یاد تمام آن لحظات عمیقاً اندوهناکی افتادم که ناگهان واقعیت با وضوحی کورکننده خودش را آشکار کرده بود و من مبهوت آن مقاومت و انکاری شده بودم که باعث شده بود واقعیت مدتی طولانی جلوی چشمم باشد اما نبینمش چون لابد «نمیخواستم بدانم»، شاید چون در سطحی ناخودآگاه حس کرده بودم واقعیت فراتر از حد تحملم ترسناک یا دردناک است ولی عاقبت ناگزیر به دانستنش شده بودم وقتی بالاخره آن شاهد موثق در نقش چوپان نمایشنامهی سوفوکل از راه رسیده بود و راه گریزی برای ادیپ جز دانستن واقعیت، بازشناختن آن درواقع، باقی نگذاشته بود.
لحظهی بازشناختن؛ نمیخواستم بدانم ولی حالا دیگر میدانم
با لباس عروسیام چه کار کنم؟ مساله این است
۱۷ سال گذشته است و لابد اگر امروز کسی بپوشدش به بینندگان حس بیرون آمدن از عکسهای قدیمی را میدهد، این است که نه میشود اهداءاش کرد نه میشود فروخت، همینطور مانده روی دستم و نمیدانم باهاش چه کار کنم، ببرم بگذارم سر کوچه؟ یکطور ناجوری نیست آدم لباس عروساش را بگذارد سر کوچه؟ لباس را که نگاه میکنم یاد آن تابستان عرقکردهی ۸۷ میفتم، یاد همهی آن بدو بدوهای مضطربانهای که نفسم را بند میآورد آنقدر که شب عروسی حتی یک لقمه غذا هم از گلویم پایین نرفت و وقتی بالاخره در تاریکی خانه تنها شدیم زدم زیر گریه و فشار چندماهه را با هق هق گریهای که بند نمیآمد کمی سبک کردم. یک بار خیلی سال قبل داشتیم فیلم ادیت نشدهی عروسی را با یکی دو نفر از دوستانم میدیدیم، با همهی پشت صحنههای خندهدار ژست گرفتن و مسخرهبازیهای معمول داماد، دوستم گفت چقدر حالتان خوب به نظر میآید، هیچ از آن حال بدی و استرس و فشاری که میگفتی نشانهای نیست. راست میگفت، در عکسها و فیلمها نشانهای نیست یا دستکم آشکار و محسوس نیست اما لباس را که میبینم عضلات بدنم ناخودآگاه منقبض میشود، چه تابستانی بود، چقدر گریه کردم، چقدر نفسهایم از عصبانیت و اضطراب تند شد، چقدر…کجا رفتم، داشتم میگفتم، لباس همینطور مانده روی دستم و نمیدانم باهاش چه کار کنم، بیش از نیمی از وسایل داخل کمدها وضعیتشان همین است، نمیدانم باهاشان چه کار کنم.
بیشتر بخوانیدجنگ ۱۲ روزه: شکست یا احیای بازدارندگی؟
برخلاف آنچه در یادداشت قبلی پیشبینی کرده بودم جنگ شد. در متن فعلی میخواهم به این بپردازم که کدام فرضهای تحلیلی منجر به این خطای پیشبینی شد. به عبارت دیگر، کدام وجوهی از واقعیت نادیده گرفته شده بود که منجر به عدم پیشبینی درگیری نظامی میان ایران و اسراییل شد. در نهایت تلاش میکنم به این پرسش پاسخ دهم که در دستگاه تحلیلی مورد بحث کدام فرضها همچنان معتبر است و کدام فرضها باید بنابر خطای رخ داده مورد بازنگری و تجدیدنظر قرار گیرند و بنابراین دستگاه تحلیلی بازنگری شده، پیشبینیام از آینده چه خواهد بود؟
برای روشنی بیشتر خوب است مرور کنیم که پیشبینی عدم رخداد جنگ بر مبنای این فرضیهی محوری بنا شده بود که نظم فعلی بینالملل یا به عبارتی بلوکهای قدرت در جهان، آماده و متمایل به جنگ نیستند و از آنجایی که هرگونه درگیری میان ایران و اسراییل بهسرعت میتواند به یک جنگ فراگیر منطقهای تبدیل شود، بلوکهای قدرت و در رأسشان آمریکا از رخداد این درگیری و جنگ جلوگیری خواهند کرد.
بیشتر بخوانیدفراخوانی برای مشارکت در تدوین یادنامه دکتر ساعی
درگذشت زندهیاد دکتر علی ساعی، استاد اثرگذار گروه جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس، برای همهی ما ناگهانی و غمانگیز بود. در طول سالیانی که ایشان در دانشگاه فعالیت داشتند، همکاران و دانشجویان بسیاری از کمکها و راهنماییهای ایشان در عرصهی زیست دانشگاهی خود بهرهمند شدهاند.
از اینرو، ما در گروه جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس، قصد داریم یادنامهای برای ایشان تدوین کنیم تا گامی هرچند کوچک برای گرامیداشت یاد و خاطرهی ایشان برداریم.
بدینوسیله از همهی دانشجویان، همکاران و دوستداران ایشان دعوت میکنیم با ارسال مطالب خود در تدوین این یادنامه همکاری نمایند.
بیشتر بخوانیدبرای دکتر ساعی عزیز، استاد و همکاری که در دانشگاه برایم مثل پدر بود؛ برای لیلا و فاطمه که هر دو زودتر از پدرومادرشان پر کشیدند و برای نسرین خانم، همسر دکتر ساعی، مادر داغدار دو فرزند و تجسم زندهی صبر و ایمان
همه چیز امروز زیادی عجیب و غیرواقعی بود، عکس دکتر ساعی را با یک سینی خرما گذاشته بودیم روی میز گروه جامعهشناسی، متقاضیان پذیرش در مقطع دکتری برای انجام مصاحبه به نوبت وارد اتاق گروه میشدند، تسلیت میگفتند، مصاحبه انجام میشد و بعد با برداشتن خرما و قرائت فاتحه خداحافظی میکردند. صبح و عصر امروز برنامه همین بود، هی من منتظر بودم از این کابوس بیدار شوم و بفهمم همهچیز یک خواب عجیب و ترسناک بوده اما همه چیز همانطور ادامه پیدا میکرد.




