راستش یک ایدهای به ذهن من رسیده است در خلال همین ماه مبارک که البته خیلی خام است هنوز اما چنانکه مستحضرید بنده فیالحال پایاننامه دارم فلهذا عجالتا وقت ندارم بنشینم سرش تا این دم بکشد و پخته شود و غیره؛ از طرف دیگر هلال ماه شوال هم رویت شده و این ایدهی بنده هم مزهای اگر داشته باشد با ارجاع به حال و هوای همین روزها و ساعات عزیز است که قابل تشخیص است، لذا با اجازه من این ایدهی کذا را همینطور خام خام خدمتتان عرض میکنم تا یک وقتی سر فرصت بنشینم سرش و جا بیندازماش.
اصل آنچه به ذهنم رسیده است از مواجههی چند ساله با یک پدیدهی جالب آب میخورد، از دیدن کسانی که روزه میگیرند اما نماز نمیخوانند یا فوقش همین یک ماه نمازخوان بشوند و بعدِ یک ماه برمیگردند سر نقطهی اولشان؛ به نظرم رسید نه فقط چنین افرادی وجود دارند بلکه نکتهی جالبتر این است که به نظر میرسد تعداد چنین آدمهایی که نماز نمیخوانند و کلا تقید چندانی به رعایت احکام شرعی ندارند اما با اینحال به دلایل مندرآوردی روزه میگیرند بیشتر از کسانی است که نماز میخوانند و کلا آدمهای مقیدی به شمار میروند اما به دلایل الکی پلکی روزه نمیگیرند. به گمانم دستهی دوم خیلی کمشمارتر از دستهی اولاند. دقت کنید که نمیگویم کلا تعداد آدمهای نمازخوان یا روزهگیر یا مقید یا نامقید زیاد است، دارم در مقام “نسبت” و “مقایسه” میگویم که به نظرم تعداد آدمهای نهچندان معتقد و مقیدِ روزهگیر بیشتر از آدمهای معتقد و مقید روزهخوار است و این درحالی است که یک ماه گرسنگی و تشنگی آنقدرها هم کار ساده و باری به هر جهتی نیست، دستکم از پنج دقیقه وقت صرف نماز کردن در طول روز سادهتر نیست، خب چرا اینطوری است؟ یعنی آدمها به چه انگیزهای به قول متشرعینِ دو آتشه مثل سگ دهانبسته (دور از جان همگی طبعا) روزه میگیرند اما نماز نمیخوانند یا صرفا همان یک ماه نمازخوان میشوند و سفرهی عید فطر که پهن میشود بساط جانماز و سجاده جمع میشود تا سال دیگر؟ حکمت کار این دسته از خلق خدا که چندان کم هم نیستند در چیست؟
از خودشان که بپرسی، چنانکه گفتم یک سری دلایل عجیب و غریبِ مندرآوردی ردیف میکنند مثل اینکه برای دلخوشی پدر و مادرم یا چون حال و هوای سحر و افطار را دوست دارم یا در حالت مثلا فکورانهترش یک سری دلایل عرفانی – ریاضتکشانه و چه بسا شبه روشنفکرانه میآروند برای درک رنج گرسنگان و قس علی هذا. اینها دلایل خود افراد است که به نظرم شاید به لحاظ فردی قانعکننده به نظر بیایند، اما به لحاظ اجتماعی با عقل جور در نمیآیند، یعنی چه “به لحاظ اجتماعی”؟ یعنی بعید است یک عدهی زیادی از آدمها یکهو بدون هماهنگی قبلی یاد دلخوشی پدر و مادرشان بیفتند یا رضایتکشی عرفانی در جهت تزکیهی نفس را ارج گذارند و امثالهم، یعنی اگر هر کدام از این دلایل واقعا دلیل قابل اعتنا و واقعی “کنش جمعی” (یعنی کنشی فراتر از کنش یکی دو نفر و صد نفر) باشند آنوقت رواج اجتماعی خود این عقاید میتواند محل پرسش جامعهشناختی قرار گیرد که چرا و چگونه یکهو تعداد زیادی از افراد جامعه عدل در ماه رمضان به یاد دلخوش کردن والدینشان میافتند و اصولا آیا دلخوشی والدین به همین سی روز روزه است و پرسشهای دیگری از این قبیل.
این درحالی است که به نظرم پدیدهی مورد بحث یعنی بیشتر بودن تعداد نامعتقدان روزهگیر به معتقدان روزهخوار، یک دلیل جامعهشناختی روشن و البته هیجانانگیز دارد. ماجرا خیلی ساده از این قرار است که روزه مناسک جمعیتری نسبت به نماز است و نماز بیشتر یک نوع مناسک دینی فردی محسوب میشود، دستکم نسبت به روزه، درواقع در روزه، اطرافیان فرد روزهدار در جریان مناسک او قرار میگیرند و بعضا نظم زندگی روزمره را متناسب با این مناسک تغییر میدهند و مهم این است که این تغییر نظم روزمره یک تغییر جمعی است، به نظرم همهی این بگیر و ببند روزهخواری در ملاء عام، بیشتر از سر حفظ همین انجام مناسک به صورت جمعی است، حالا اگر دلایل خود افراد را به این دلیل جامعهشناختی برگردانیم، میشود اینکه افراد علیرغم نداشتن اعتقادهای پررنگ مذهبی روزه میگیرند چون خیلی ساده در حال و هوایش قرار میگیرند، چون به هرحال دور همی است، خوش میگذرد لابد، درحالیکه نماز، دستکم در ظاهر، یک نوع مناسک دینی فردی است که خیلی محتمل است در صورت ضعف اعتقاد و تقید، فرد از انجام آن صرفنظر کند. میخواهم بگویم در روزه یکجور حس و حال جمعی وجود دارد که به فرد در قالب یک جمع بزرگتر هویتبخشی میکند، درحالیکه در نماز فرد خودش است و خدای خودش به اصطلاح؛
احتمالا همهی آن هفتاد برابر شدن ثواب نماز در جماعت و همهی توصیه و تشویقهای در نظر گرفته شده برای نماز جماعت نیز از سر همین تلاش برای تبدیل نماز به یک مناسک جمعی بوده است چون قاعدتا خرد جمعی دینداران بدون این دانش جامعهشناختی خام هم تشخیص میدهد که برگزاری مناسک دینی به صورت جمعی احتمال انجاماش از سوی فرد را به صورت معناداری افزایش میدهد؛ نمونهاش نماز عید فطر که بیاغراق یکی از باشکوهترین مناسک جمعی سالانه است و بنده شخصا خیلیها را دیدهام که نحوهی وضو گرفتن و خواندن نمازهای یومیه را کموبیش از یاد بردهاند اما این دو رکعت نماز مستحبی سالیانهشان ترک نمیشود آنهم کلهی سحر و با وضو و سجاده و تشکیلات؛ ازشان بپرسی چرا و چطور؟ خودشان هم دقیق نمیتوانند بگویند اما درستش احتمالا این است که حال و هوایش را دوست دارند، شکوه انجام عمل در قالب یک جمع پرشمار و…حالا همهی اینها را گفتم که به چه برسم؟
به اینکه به نظرم اگر اینهمه بودجهی فلان و بهمان قرار است خرج رواج و جا انداختن آموزهها و احکام دینی به خصوص نماز بشود، قاعدتا باید به جای آنکه صرف بنر و پوستر خورشید لای ابر و کله ی نورانی و آیه و حدیث با فونت نستعلیق شود، به سمت هرچه جمعیتر برگزار کردن مناسک دینی به خصوص نماز جهت یابد. خب این یعنی چه؟ دیگر از خود خدا بالاتر که گفته ثواب نماز جماعت را هفتاد برابر میکنم و فلان و بهمان؟ دیگر از دست بندهی خدا چه کار بیشتری برمیآید؟ اینجاست که گفتم باید یک وقتی پیدا کنم و صرف پاسخ به این سوال کنم که آیا تفاوت معناداری از جهت توجه و برپایی نماز جماعت میان شیعه و اهل تسنن وجود دارد یا خیر، شنیدههای پراکندهی من میگوید اهل تسنن به برگزاری نماز به صورت جماعت مقیدترند، از روایتهای مبنی بر رونق چشمگیر مساجدشان تا بهت و تعجب مکرر ایرانیهایی که از پارچه آویزان کردن جلوی مغازه و با پا و سر دویدن اعراب مکه و مدینه به سمت جایگاه برگزاری نماز جماعت انگشت حیرت به دهان گزیدهاند. این درحالی است که در ایران حتی در شهرهای مذهبی هم چنین جو همهگیری مشاهده نمیشود، نه اینکه نماز جماعت در حرم برگزار نشود که میشود، تقید آنچنانی از سوی کسبه و ساکنان برای شرکت در نماز جماعت مشاهده نمیشود، یک جوری انگار فرق زیادی نمیکند کلا. خب اگر فرض بگیریم این حدس من در مورد تفاوت معنادار تایید شود، علتاش چیست؟ به هردمبیل بودن دین و ایمان ما شیعیان بازمیگردد یا چه؟ باز هم فقط حدس میزنم علتاش برمیگردد به سنت شیعه در قرون اولیهی اسلام که خودشان امام معصوم داشتهاند و مجبور بودهاند به حاکم جائر اقتدا کنند و حدس میزنم به دلیل آزار از سوی اکثریت، نماز را در خفا به صورت فرادا تکرار میکردهاند و…همهاش حدس است البته، فقط خواستم بگویم که بنده شخصا اعتقاد چندانی که ما شیعهها کلا فلانیم و اهل تسنن بهمان ندارم، دلیلی هم اگر باشد ربطی به تربیت دینی و میزان اعتقاد و تقید مذهبی ندارد، چنین سنت فراگیر و رایجی در تلقی کردن نماز به عنوان مناسک فردی و چندان تقیدی به برپایی نماز جماعت نداشتن که مخصوص یکی دو نفر نیست، خیلی بعید است به ویژگیهای فردیای مانند میزان اعتقاد و لنگ زدن تربیت مذهبی مرتبط باشد، یعنی حتی اگر ربطی هم داشته باشد باز به همان اعتقاد و تربیت هم باید به عنوان یک مولفهی اجتماعی نگاه کرد چون خیلی ساده مختص یکی دو نفر نیست و طیف زیادی از افراد هستند که اعتقاد و تربیتشان اینگونه است، بنابراین خود این مولفهی اجتماعی معلول مولفهی اجتماعی دیگری است که از نظر من ریشه در سنت تاریخی تشیع در اقامهی نماز دارد. (همینجا بنده یک سوءاستفادهی دیگر هم بکنم و همینطور خام خام و بدون مقدمه و موخره بر این نکته تاکید کنم که جامعهشناسی اگر یک قاعده داشته باشد که کمثل قوانین نیوتن زیربنای همهی تحلیل و تبیینهای دیگرش باشد همین است که پدیدهی اجتماعی “همواره” علت اجتماعی دارد و نه فردی)
حالا فارغ از چند و چون سنت تاریخی شیعه در برپایی نماز و محدودیتهای جدیای که این سنت تاریخی در جهت تغییر آگاهانهی وضع موجود و تبدیل نماز به یک مناسک جمعی ایجاد میکند، عجالتا خواستم بگویم اگر کسی یا کسانی هستند این که دغدغهی فراگیر شدن آموزهها و احکام دینی به خصوص نماز را دارند، قاعدتا باید بنشینند و یک خلاقیتهای هوشمندانهای بزنند در جهت برگزاری نماز به صورت یک مناسک جمعی دقیقا مثل نماز عید فطر که فرادایش اصلا نه معنی دارد نه حس و حال؛ اصولا اکثریت افراد جامعه جزء آن معتقدان یا نامعتقدان تیر نیستند که عقاید سیستماتیکی راجع به دین یا بیدینیشان داشته باشند و تعصب و تقید آنچنانی برای پایبندی به آن عقاید سیستماتیک، اکثریت همین افرادی هستند که نه خیلی مذهبیاند، نه خیلی غیرمذهبی، عامل اصلی و موثری که این اکثریت را به سمت انجام مناسک دینی یا عدم انجامش سوق میدهد، دستکم از منظر جامعهشناختی، برگزاریاش به صورت یک مناسک جمعی است، هرچقدر مناسک مزبور جمعیتر برگزار شود، احتمال آنکه افراد بیشتری از آن خیلِ نه چندان مذهبی و نه چندان غیرمذهبی را به خود جذب کند، بیشتر است.
دیدگاهتان را بنویسید