مثل بهمن میماند، از اولین خبرهای چندکلمهای و فیلمهای چندثانیهای تا آن حجم عظیم آه و فغانها و خشمهای مجازی تا سیل مهارنشدنی یادداشتها و نقدها و اعتراضات و اتهامات و…مثل بهمن میماند، در چشم بهمزدنی راه میافتد و هیچچیز و هیچکس را یارای مقاومت در برابرش نیست.
به نظرم اغلب افراد فکر میکنند همین است، معجزه اینترنت و شبکههای اجتماعی همین بهمنِ افکار عمومی است که حالا میتواند به مدد چند کلیک و با کمترین هزینه سر مسائل کوچک و بزرگ راه بیفتد و حجم و عظمتش هراس بیندازد در دل مسئولین فاسد و ناکارآمدی که تا پیش از این فساد و بیعرضهگیشان میتوانست در پرده انحصار رسانهای پنهان بماند.
من اما فکر میکنم بهمن افکار عمومی قبل از هرچیز واقعیت را مدفون میکند جوریکه دست هیچکس به آن نمیرسد. به نظرم بهمن افکار عمومی وقتی با این حجم از احساسات به راه میافتد بیش از آنکه سازنده باشد ویرانکننده است، بیش از آنکه اصلاحکننده وضع موجود باشد، واقعیت و علل شکلگیریاش را مدفون میکند و از همین طریق مانع تغییر وضع موجود میشود، درواقع به جای آنکه با تغییر وضعیت مانع از تکرار فاجعه شود، با پوشاندن واقعیت و حفظ آن به همان شکلی که قبلا بوده است، زمینهساز تکرار وقایع میشود. چرا اینطور فکر میکنم؟
از یکی از شبکههای ماهوارهای برنامهای پخش میشد با عنوان «پیام اضطراری»، راجع به موارد سوانح هوایی و سقوط هواپیما و تشریح مستندگونه فرآیندی که به کشف علت سانحه منتهی میشد. این فرآیند آنچنان دقیق، تخصصی، عینی و فارغ از سوگیری و پیشفرض بود که من تصمیم گرفته بودم یک قسمتش را در کلاس روششناسی پخش کنم و بگویم فرآیند پژوهش یک همچو فرآیندی است زمانی که به واقعیت دسترسی ندارید و هرگز هم دسترسی نخواهید داشت چون خیلی وقتها خلبان و کمکخلبان که سهل است، کل بقایای هواپیما و جعبه سیاهش در قعر اقیانوس است اما این باعث نمیشود که همه فرضیات احتمالی در مورد علت واقعه به یک اندازه معتبر و قابل پذیرش باشند چون همان اندک شواهد باقیمانده احتمال یک فرضیه را بیشتر و اعتبار دیگری را کمتر میکند. مهم فرآیند عینی و تخصصی ارزیابی فرضیات با استفاده از شواهد موجود است.
گفتن ندارد که قاعدتا انتظار انجام فرآیندی مشابه فرآیند پیشگفته در مورد فاجعه پلاسکو، انتظار بیربطی نیست، همانطور که انتظار انجام چنین فرآیندی برای حادثه قطار مشهد- تبریز هم انتظار نامربوطی نیست، چهبسا که در بسیاری سوانح مورد بررسی در آن برنامه، خطای اصلی و اولیه مربوط به عامل انسانی بود اما بازرسان و کارشناسان مربوطه به هیچوجه با چنین پاسخ رایجی راضی نمیشدند، بسیار مهم بود که چرا عامل انسانی دچار این خطا شده چراکه فرض ناگفته اما بنیادی تحقیق بر این بود که هیچ خطایی کاملا فردی نیست بلکه شرایط رخداد حادثه است که عامل انسانی را مستعد خطا کرده است و برای جلوگیری از تکرار حادثه، باید این شرایط مستعدکننده خطا تغییر کند.
این رویکرد غیرفردی که به جای پیدا کردن مقصر، به دنبال کشف علل واقعه و شرایط زمینهساز رخداد خطا میشود، شاهکلید تفاوتی است که یک فرآیند تخصصی معطوف به تغییر واقعیت را از بهمنِ افکار عمومی و پیامدهای ناخواستهاش متمایز میکند. پیامدهایی مثل واکنشهای غیرتخصصی و احساساتی مسئولین به بهمنِ احساساتی که به راه افتاده است. بودجه آتشنشانی کم بوده است؟ همان در لحظه چند ده میلیارد اختصاص میدهند بدون اینکه کسی ببیند در میان علل مختلف منتهی به فاجعه، نقش عوامل مختلف چقدر بوده است و چقدر تخصیص چنین بودجهای احتمال تکرار چنین حوادثی را کاهش میدهد. افکار عمومی یک پاسخ فوری و احساساتی میخواهد، خاص ایران هم نیست، همین یکی دو سال پیش بود که عکس آیلان کل رسانههای جهان را تسخیر کرد و حتی بانوی آهنین را وادار به واکنشی احساساتی کرد، باز کردن درهای آلمان به روی مهاجران که در اندک زمانی پیامدهای غیرقابل کنترلش آشکار شد و خیلی زود همه چیز به حالت قبل برگشت بدون اینکه تغییری واقعی و بنیادی در وضعیت مهاجران غیرقانونی اتفاق بیفتد، جالب است بدانیم که امروز آلمان بالاترین نرخ بازگشت داوطلبانه مهاجران غیرقانونی به کشورهایشان را دارد!
همین دیگر، دیدم عجالتا صدر تا ذیل مملکت مقصر شناخته شدهاند، از شخص شهردار تا رایدهندگان به غیرمتخصصها در شورای شهر، از وزیر کار تا دوربین به دستهای در صحنه، دیدم تنها جایی که به خودش و کنشهایش بازاندیشانه نگاه نمیکند همین افکار عمومی پرسهزن در شبکههای مجازی است که با عطشی سیریناپذیر عکس و فیلم به اشتراک میگذارد و هشتگ داغ میکند و …حساش هم این است که دارد کار مفیدی میکند و به گردش آزاد اطلاعات کمک میکند، بدون اینکه متوجه باشد این حجم از حساسیت عمومی کار تخصصی و بیطرفانه کشف علل حادثه را اگر نگوییم ناممکن، دستکم بسیار دشوار میکند. مثل کاری که یکی از دوستان در کانال تلگرامش پیشنهاد کرده است: تهیه گزارش ملی پلاسکو توسط متخصصین بیطرف، به نظر من انجام چنین کاری ناممکن است، کدام متخصص، کدام بیطرفی، در شرایطی که پلاسکو شده است گوشت قربانی در دعوای حامیان شهردار و دولت، و افکار عمومی هم شده است محل جدالشان که هر روز یکی شواهدی بر علیه دیگری رو میکند تا افکار عمومی را بر علیه دیگری بشوراند. در چنین شرایطی صحبت از تخصص و بیطرفی بیشتر یکجور فانتزی است، افکار عمومی از پیش تصمیماش را درباره چنین گزارشی گرفته است: بگویند تعداد کشتهها در مقایسه با موارد مشابه و میانگین فلان و بهمان چندان بالا نبوده است افکار عمومی به جوش و خروش میآید که دارند برای حفظ پست و مقامشان با هم معامله میکنند و خون بندگان خدا را پایمال میکنند، بگوید تعداد تلفات و خسارات بسیار بالا بوده است میشود سند اتهام و محاکمهی فلانی و بهمانی.
در چنین شرایطی است که مسئولین میشوند ماشین صدور تکذیبیه و تنها چیزی که بیاهمیت میشود واقعیت و علل شکلگیریاش است. همه دنبال رفع اتهام از خودشان و متهم کردن دیگری هستند، چرا؟ چون افکار عمومی دنبال مقصر است و نه علت. این البته خاص ایران است، اینکه هیچ فرآیند تخصصی و بیطرفانهای امکانپذیر نمیشود چون افکار عمومی از پیش تصمیمش را در مورد تقصیر مسئولین مربوطه گرفته است و هر پاسخ جزئی و تخصصی را که علت فردی مشخصی را شناسایی نکند، ماستمالی و پنهان کردن نقش عوامل اصلی تلقی میکند. همین است که علیرغم موجهای پی در پی افکار عمومی، کمتر تغییری در شرایط واقعی اتفاق میافتد و یکی از عللی که باعث تداوم این وضع میشود همین بیتوجهی افکار عمومی به نقش خودش در تداوم این شرایط است.
همین شرایط عینا در مورد عدم وجود آمار دقیق در باب مسائل مختلف هم صادق است. دوست عزیز میثم هاشمخانی در مصاحبهای مفصل با روزنامه همشهری ضرورت یک نظام آماری جامع، دقیق، شفاف و دارای انتشار علنی را شرح داده است اما به نظر من، شکلگیری این نظام آماری هم مانند تحقق آن گزارش ملی ناممکن است. یکی از عوامل موثر در این ناممکنی، مواجههی افکار عمومی با آمار مملکت است. دقیقا مثل پلاسکو، آمار هم گوشت قربانی دیگری است که حامیان و منتقدان وضع موجود بر سرش جدال میکنند و افکار عمومی هم سیاهی لشکری که مدام به این سو و آن سو کشیده میشود. خوب است از خودمان بپرسیم چرا نیروی انتظامی باید آمار دقیق سرقت را منتشر کند وقتی تقریبا همهمان مطمئنیم در کمتر زمانی بهمنی راه میافتد از فحش و فضیحت به ناکارآمدی و بیعرضهگی نیروی انتظامی در مهار و کنترل سرقت، کدام آدم عاقلی خودش چنین هجمهای را بر علیه خودش به راه میاندازد. این درحالی است که در جوامع دیگر آمارها منتشر میشوند و افکار عمومی هم فکر نمیکند باید یقهی مسئول مربوطه را بابت این آمار بچسبد و تا استعفایش را نگیرد ول نکند. آمار ابزار متخصصین است برای تحلیل واقعیت در جهت بهبود آن اما اینجا آمار به مثابه صدایی است که ناگهان و ناغافل بهمن را ایجاد میکند و واقعیت را در دل خودش مدفون میکند؛ جالب است که بهمن فقط مدت خیلی کوتاهی طول میکشد و چند دقیقه بعد همه چیز مثل چند لحظهی پیشاش آرام و ساکت است انگار نه انگار که اصلا اتفاقی افتاده است، فقط واقعیتهای مهمی آن زیر مدفون شده است و دست کسی هم بهشان نمیرسد.
محتمل است برخی بگویند باید دید این رفتار خاص افکار عمومی در ایران ناشی از چیست که احتمالا یک بخش اصلی پاسخشان هم رفتار حکومت است، مصداقش هم احتمالا همین شکل دستکاری شده اطلاعرسانی که صدا و سیما در حادثه پلاسکو انجام داد و خودش اصلیترین عامل ایجاد بیاعتمادی و شایعه و دست به دست شدن اخبار تایید نشده بود. میپذیرم که ایندو یعنی رفتار حکومت و افکار عمومی تشدید کنندهی یکدیگرند، من در این متن قصد تاکید بر تاثیرگذاری افکار عمومی بر رفتار حکومت را داشتم بدینمعناکه چطور رفتار افکار عمومی، مسئولین مربوطه را تبدیل به کسانی میکند که به جای واکاوی علل حادثه، همهی هم و غمشان رفع اتهامات و دفاع از خودشان است، آشکار است که چنین تاکیدی به معنای نادیده گرفتن تاثیر رفتار مسئولین در تشدید بیاعتمادی افکار عمومی نیست. اینجا من بر نقش افکار عمومی بیشتر تاکید کردم چون به نظرم چنین نقشی در برساخت واقعیتی که اینهمه منتقدش هستیم، معمولا نادیده گرفته میشود.
ایضا ممکن است برخی بپرسند یعنی میگویی همه چیز زیر سر افکار عمومی است؟ حالا مثلا افکار عمومی دست به سینه بنشند کنار و لام تا کام حرف نزند، هم گزارش ملی تهیه میشود هم آمارهای جامع و واقعی منتشر میشود؟ البته که نه، افکار عمومی تنها یکی از عوامل موثر بر واقعیت است اما این بدین معنا نیست که در برساخت انچه اینهمه خود منتقدش است هیچ نقشی ندارد، افکار عمومی متوجه نیست که چطور بهمن احساسات و اعتراضات و اتهامات، واقعیت را در زیر خودش مدفون میکند، متوجه نقش خودش در این میان نیست و همین بیتوجهی یکی از علل تداوم وضع موجود است.
دیدگاهتان را بنویسید