چندی پیش کلیپ «ما ایستادهایم» در شبکههای مجازی دست به دست میشد نه به خاطر محتوایش بلکه به خاطر هزینه یک میلیاردیاش که گویا صدای خیلیها را درآورده بود. همانوقت فکر کردم اگر فرضا هزینه اینقدر نباشد و کمتر باشد، آدم با چه ابزاری، با کدام صدا میتواند چنین چیزی را به گوش آدمها برساند؟ کما اینکه بعدها با یکی دو واسطه شنیدم که سازندگان گفتهاند هزینه یک میلیارد نبوده و پانصد میلیون بوده، فکر کردم ممکن است هزینه پنجاه میلیون بوده باشد یا حتی کمتر، اما اصلا چطور میشود چنین صدایی به گوش برسد؟ بخش زیادی از آدمها تصمیمشان را گرفتهاند، به نظرشان یک میلیارد خیلی معقولتر و قابلپذیرشتر از هر رقم کمتری است، به نظرشان یک میلیارد تناسب بیشتری با تصمیمگیران فرهنگیای دارد که بیتالمال مملکت را حیف و میل میکنند، این است که حتی اگر کسی بیاید بگوید یک میلیارد نبوده و کمتر بوده، حتی اگر سند و مدرک هم رو کند، افراد یک پوزخندی میزنند که باشه ما هم باور کردیم، قضیه طوری است که هر تلاشی برای اثبات رقم کمتر خود دلیلی بر درستی آن رقم بیشتر است.
به نظرم همین قضیه در ماجرای سعید طوسی هم با شدت بیشتری صادق است، بیایید یک دهم درصد احتمال بدهیم طرف بیگناه باشد یا دستکم جرمش به این شدت و غلظت نباشد اما چنین کسی با چه ابزاری میتواند از خودش رفع اتهام کند، هرچه او بگوید، هر سندی که ارائه دهد بیش از آنکه رفع کننده اتهامش باشد، بیشتر در جهت اثباتش به کار میآید، بسکه افراد باورشان این است که خیلی محتملتر است چنین قضیهای رخ داده باشد تا رخ نداده باشد، یعنی انگار جایگاهی که او در آن قرار دارد برای یک بخشهایی از جامعه جایگاهی است که جان میدهد برای طرح چنین اتهامی، صدای طرف هم اصلا شنیده نمیشود، اصلا نمیتواند شنیده شود وقتی بخشهایی از جامعه از پیش تصمیماش را در مورد گناهکاری او گرفته است، چه بگوید چه کار کند ممکن است آدمها در قضاوتشان تردید کنند؟ به نظرم پاسخ صادقانه این است: هیچ، هیچ کاری نمیتواند بکند، از قضا هرچقدر بیشتر انکار کند انگار شواهد بیشتری به دست میدهد برای درستی اتهامات. قانون و قوه قضاییه رسیدگی کنند ببیند غیر از ادعای شاکیان چه شواهد و مدارکی وجود دارد؟ شوخی میکنید، تصمیم جامعه آنقدر قطعی و غیرقابل شبهه است که ماجرا حتی برای قوه قضاییه مملکت هم قضیهای دو سر باخت است چون اگر رد کند و بگوید شواهد کافی نیست، خودش هم شریک جرم دانسته میشود، اگر هم تایید کند که خب گستردگی پیامدهایش دیگر گفتن ندارد.
این طرف و آن طرف دیدم برخی دوستان جامعهشناس اینطور تحلیل کردهاند که بله علت در تقدسبخشی به برخی جایگاههاست که باعث رخداد چنین فجایعی میشود درحالیکه به نظرم توجه به جایگاه از این جهت مهم است که چطور فارغ از اینکه فرد چه عملی داشته باشد، جامعه تصمیماش در مورد گناهکاری و بیگناهی او را بر مبنای جایگاهش اتخاذ میکند. همین اتهام تجاوز به سیزده کودک و نوجوان اگر به یک زندانی سیاسی زده شود، برای این بخش از جامعه چیزی نیست جز شگردهای کثیف بازجویان مربوطه، اتهامی که تقریبا هیچکس باورش نمیکند، اگر همین اتهام به یک استاد دانشگاه زده شود جامعه احتمالا دو دسته میشود اما همین اتهام وقتی به یک قاری مشهور قرآن زده میشود، این بخش از جامعه یکدست و مطمئن به گناهکاریاش حکم میدهند و اگر چیزی نیاز به تحلیل جامعهشناختی داشته باشد همین است که چطور جایگاههایی در جامعه تبدیل به چنین جایگاههایی شده است که بخشهایی از جامعه سنگینترین اتهامات در مورد این جایگاهها را با پوزخندی بر لب و درحالیکه دلشان خنک شده، دست به دست میکنند. چیزی اگر نیاز به تحلیل جامعهشناختی داشته باشد همین است که جایگاه یک قاری قرآن چطور تبدیل به چنین جایگاهی شده است که کینه و نفرت یک بخش از جامعه اینطور در موردش سرریز میکند.
پ.ن: ممکن است عدهای بگویند شدت و غلظت واکنش جامعه و تردید نکردن در گناهکاری طرف به دلیل ضعف جایگاه قربانیان است و اینکه اگر کسی محکم و قاطع طرفشان نباشد، خیلی ساده ممکن است قربانی و متهم جایشان را عوض کنند. علیرغم این نکته، فکر میکنم خوب است به جایگاه متهم هم توجه کنیم و اگر توانستیم خودمان را در آن جایگاه تصور کنیم، مثالش میشود جایگاه عماد در فیلم فروشنده وقتی در صندلی عقب تاکسی نشسته است و زن بغلدستیاش تذکر میدهد. میشود به جایگاه عماد هم توجه کنیم و اینکه در این حالت تاچه حد در برابر تصور جامعه از رفتار برخی مردها در تاکسی بیدفاع است.
دیدگاهتان را بنویسید