امروز اولین روز تابستان است، صبح رفتم دانشگاه با یکی از اساتید راجع به برنامههای گروه مدرسی حرف بزنم، استاد خواب ماند و من هم برگشتم خانه؛ میتوانستم بمانم و کار کنم، برگهها را تصحیح کنم یا داوریهای به تاخیر افتادهی مقالهها را انجام دهم یا از همه مهمتر مقالههای تلنبار شدهی خودم را تمام کنم اما به رها فکر کردم و برگشتم خانه، فکر کردم اولین روز تابستان میتواند در خانه بگذرد، با رها، با شستن ظرفهای مهمانی و غذا پختن و…دیدم اولین روز تابستان میتواند مثل یک روز تعطیل بگذرد.
از صبح میخواهم بنویسم، راجع به برنامههایم نه فقط برای تابستان، برای این یک سال پیش رو، برای فاصله میان سی و چهار و سی و پنج سالگی، ده روز پیش تولدم بود، حالا همهمان اگر ذوقی هم برای تولد گرفتن داریم به خاطر رهاست، هی فکر میکنیم لابد رها هم مثل بچگیهای خودمان ذوق کیک و بادکنک دارد، ندارد البته، هنوز ندارد، با اینحال ما تولد میگیریم با همهی مخلفات تزیین و کیک و دورهمی، یک بار با خانواده، یک بار سورپرایزی و با یک هفته تاخیر در جمع بچههای گروه تجربه روش، از این گروهمان هم باید بنویسم، از گروه مدرسی هم، از تجربهام از دانشگاه و دانشجوها، از خیلی چیزها که این دو سه سال اخیر مشغولشان هستم و اینجا ازشان کمتر گفتهام، یکی از برنامههایم برای تابستان و سال پیش رو همین است، بیشتر نوشتن، اینجا یا در یکی از این شبکههای اجتماعی فرقی نمیکند، مهم نوشتن است، اسم اینجا را هم باید عوض کنم، سروشکلاش را هم، کلا باید یک تکانی به حضور مجازیام بدهم، این اولین چیزی است که دلم میخواهد وقتی سال دیگر شمع سی و پنج سالگی را فوت میکنم، سروسامان گرفته باشد، آنجوری شده باشد که دلم میخواهد.
برنامهام برای بیشتر نوشتن محدود به اینجا نیست، میخواهم مقاله هم بنویسم، هفت هشت تایی مقاله هست که نسخه اولیهشان را نوشتهام اما ننشستهام سرشان تمامشان کنم، ایدهام این است که یک روزها و ساعتهای مشخصی در هفته فقط مخصوص مقاله نوشتن باشد، مثلا یکشنبهها و سهشنبهها روزی 3 یا 4 ساعت، قابل جایجایی هم نباشد، از این شیوه جواب گرفتهام، یعنی هرکاری که هی عقب میافتد و انجام نمیشود با این شیوه پیش میرود معمولا، با اینکه مکان و زمان و ساعت مشخصی برای انجامش تدارک ببینم، تخمینم این است که با این شیوه بتوانم هر دو هفته یک مقاله را تمام کنم و بخش اصلی کار را در تابستان انجام دهم، حالا ببینم چقدر میتوانم به این قول و قرارم با خودم پایبند باشم. عجالتا امروز اولین سهشنبهی تابستان است و هنوز وقت موردنظر را نگذاشتهام، شاید چون رمضان است و امروز هم که قرار است مثل یک روز تعطیل باشد مثلا:)
یک چیز دیگری که این یک سال دنبالش هستم یکجور تغییر شخصیتی است کموبیش، دلم میخواهد تعداد کامنتهای مثبتم را به اطرافیانم بیشتر کنم، نقاط قوتشان را تحسین کنم، از خوبیهایشان تشکر کنم، اصولا من کسی یا چیزی را جدی میگیرم خیلی در موردش کامنت میدهم، در نظر خودم برای بهتر شدن اما حواسم نیست که این حجم از کامنت انتقادی چقدر میتواند به طرف مقابل انرژی منفی دهد، این است که دلم میخواهد نقاط و نکات مثبت دیگران را پررنگ کنم بلکه فقط کمی هم که شده آدم بهتری شوم.
به بچهی دوم هم فکر میکنم، به اینکه مثل بار قبل همهچیز را بسپارم به دست طبیعت و تصادف و قضا و قدر…بسپارم به خدا.
دیدگاهتان را بنویسید