بالاخره تسلیم شدیم؛ درست همین امروز که شش ماهگیاش تمام شد رفتیم و از این عکسها گرفتیم
از همین عکسهایی که لابد نورش، کادرش، دکورش، از همه مهمتر کیفیتش خوب است. عکسهایی که رها تویاش شبیه همهی بچههای این سنی است، آنقدر شبیه که شک میکنم نکند یک وقت عکساش قاطی یک عالم از عکسهای دیگر بچهها برود روی این سایتهای ریز و درشت عکاسی و من حتی تشخیصاش ندهم.
از وقتی برگشتهایم هی به عکسهای خودم نگاه میکنم
عکسهایی که نور درست و حسابی ندارد، کادرش کامل نیست، در پس زمینهاش ماشین لباسشویی دیده میشود با در باز، کاشیهای قدیمی کف آشپزخانهی خانهای قدیمی که حالا مستاجرش هستیم، حتی گوشهی دمپایی سفید آشپزخانه هم پیداست، گوشهی پلاستیک آبی زبالههای خشک هم، توی این عکسها رها اطوار درآورده
خندیده
یا خیلی و متفکر مبهوت به من خیره شده
این عکسها نورش، کادرش دکورش، مهمتر از همه کیفیتش خوب نیست، نه با آن دوربینهای بزرگ و حرفهای بلکه با یکی از همین دوربینهای دم دستیِ به اصطلاح کامپکت گرفته شده، حتی شده دست من لرزیده و عکس تار هم شده، این عکسها همهشان اشکالات ریز و درشتِ زیادی دارند اما به نظرم ویژگی اصلیشان این است که رها تویاش شبیه هیچ بچهای نیست، یعنی برای من نیست، جوری که اگر قاطی هزار عکس هم برود زود رها را پیدا میکنم با همان لباسهای توی خانه که هی جلوی سینهاش لک میشود و شلوارش که گاهی انگار تا زیر بغلش بالا کشیده شده، با همان جایی که توی خانه و پای مبلها برایش درست کردهایم، با همان اسباب بازیها، با همان نگاه خاص.
دیدگاهتان را بنویسید