شش سال به روایت رسمی ۸۷/۵/۱۷ و ده سال به روایت غیررسمی تابستان ۸۳٫ ده سال گذشته است از رابطهای که مرا به مرزهای خودم و ناتوانیهایم رسانده است، به مرزهای جنون؛ رابطهای که همهی تصورات مرا از خودم و اراده و تواناییهایم نقش بر آب کرده است و باعث شده است استیصال را به عمیقترین معنای ممکن تجربه کنم، رابطهای که مرا به کل آدم دیگری کرده است، آدم بهتری شاید؛
ده سال گذشته است از رابطهای که اولش فکر کردهام صرفا پیشآمدی بوده است که به آن تن دادهام، بعد فکر کردهام همه چیز انتخاب خودم بوده است ناخودآگاه، بعد آنقدر میان این دو نوسان کردهام که اصلا مرزهای میان پیشآمد و انتخاب را گم کردهام. رابطهای که بارها یقین کردهام که باید تمامش کنم و هربار یکجایی پایم سست شده بسکه آن طرفش او محکم ایستاده است، هی من شک کردهام که نکند دارم اشتباه میکنم، بعد دوباره یقین کردهام که درستش این است که تمام کنم، بعد دوباره شک کردهام و دوباره یقین و آنقدر میان این دو چرخیدهام که مرزهای میان شک و یقین را گم کردهام، مرزهای میان محکم ایستادن و سست شدن، بسکه جایمان عوض شده، حتی مرزهای میان خودم و او را هم گم کردهام.
همین دیگر، هنوز تمام نشده است، باورش سخت است اما بعد از اینهمه سال این تنها چیزی است که میتوانم با یقین راجع به این رابطه بگویم، اینکه هنوز تمام نشده است و از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان زورم نمیرسد به تمام کردن رابطهای که هنوز تمام نشده است.
دیدگاهتان را بنویسید