به نظرم تیتر مطلب حشو است، موفقیت و شکست نیاز به صفت نسبی ندارند، چون خود ماهیتا اموری نسبی هستند یعنی فقط در مقایسه و نسبت دو چیز با یکدیگر است که مفهوم مییابند. با اینحال همیشه آدم حواسش به این ماهیت نسبی نیست، ممکن است مدعی موفقیت یا شکست در حوزهای شود اما یادش برود تصریح کند که این موفقیت یا شکست را نسبت به چه چیز یا در مقایسه با کدام حوزههای دیگر با ویژگیهای مشابه طرح میکند. یادش میرود به این سوال پاسخ بدهد که مگر واقعیت چه امکان دیگری برای وقوع داشته که در مقایسه با آن وضعیت ممکن اما رخ نداده، ما مدعی موفقیت یا شکست در مورد واقعیت موجود میشویم. نمونهی این فراموشی و کمحواسی همین پست پیشین من است (+). من در پست قبل مدعی شدم که برخلاف تصور عمومی، سیاستهای حکومت در حوزهی حجاب نه فقط با شکست همراه نبوده است بلکه انچنان موفقیتآمیز بوده است که حکومت به پشتوانهی این موفقیتها هر روز بیش از پیش در تلاش برای تحقق سیاستهایش در زمینهی حجاب پیشروی میکند. به گمانم کم نبودند خوانندههایی که از طرح چنین ادعایی شگفتزده شدند (اگر نگوییم خشمگین و بیاعصاب شدند:). احتمالا خیلیها پیش خودشان فکر کرده بودند چطور کسی میتواند نام این حجم گستردهی بیاعتقادی به حجاب را موفقیت بگذارد؟ چطور کسی میتواند مدعی موفقیتآمیز بودن سیاستهای حکومت در حوزهی حجاب شود وقتی تعداد زنان و دخترانی که در حوزهی خصوصی به حجاب پایبند نیستند و در حوزهی عمومی هم به ضرب و زور و به شکلی حداقلی حجاب را رعایت میکند، وقتی روز به روز تعداد چنین زنان و دخترانی بیشتر میشود، واقعا خندهدار نیست کسی مدعی موفقیتآمیز بودن سیاستهای حکومت در حوزهی حجاب شود؟!
به نظرم بخشی از بحث هست که هم در متن پیش و هم در کامنتها و نتهای انتقادی این خوانندگانِ شگفتزده و چهبسا خشمگین، ناگفته باقی مانده است و آنهم این است که ادعای موفقیت یا شکست نسبت به چه چیز یا در مقایسه با وضعیت کدام حوزه با ویژگیهای مشابه طرح میشود. مثلا به نظرم میرسد خوانندگان مخالف با ادعای متن پیش، وضع موجود را با یک وضعیت ایدهآل ذهنی مقایسه میکنند، احتمالا با وضعیتی که در آن همهی زنان و دختران ایرانی قلبا به رعایت حجاب معتقدند و بر مبنای همین اعتقاد قلبی نیز نسبت به رعایت حدود و ثغور شرعی در زمینهی حجاب حساساند. جالب است که منتقدان متن پیش ممکن است خود از دستهی بیاعتقادان به حجاب یا منتقد دخالت حکومت در حوزهی حجاب باشند یا معتقد به حجاب و حامی دخالت حکومت در حوزهی حجاب، علیرغم چنین اختلافنظرهای ظاهرا جدی و کمرنگناشدنی، خوانندگان متعجب از ادعای متن پیش، از این نظر موضع مشابهی دارند که وضع موجود را با یک وضعیت ایدهآل که از قضا احتمالا وضعیت آرمانی جمهوری اسلامی هم هست مقایسه میکنند و خب آشکار است که نتیجهی حاصل از این مقایسه با ادعای موفقیتآمیز بودن سیاستهای حکومت در حوزهی حجاب در تعارض قرار میگیرد.
گیریم که منتقدانِ متن پیش وضع موجود را یک وضعیت ایدهآل ذهنی مقایسه میکنند و بر مبنای این مقایسه حکم به شکست سیاستهای حکومت در حوزهی حجاب میدهند، من مگر وضع موجود را با چه وضعیتی مقایسه میکنم که بر مبنای آن نتیجهگیریای تا این حد متفاوت صورت میدهم؟ من وضع موجود را نه در مقایسه با یک وضعیت ایدهآل ذهنی یا آنچه حکومت خود به عنوان وضعیت آرمانی در سر داشته است، بلکه در مقایسه با وضعیت حوزههای دیگر با ویژگیهای مشابه است که مدعی موفقیتآمیز بودن سیاستهای حکومت در زمینهی حجاب میشوم، حوزههایی که به نظرم حکومت ایدهآل مشابه و سیاستهای مشابهی داشته است اما برخلاف حوزهی حجاب، ناگزیر به عقبنشینیهای جدی بوده است. مثلا چه حوزههایی؟ مثلا حوزهی روابط با جنس مخالف به خصوص در میان جوانان.
به نظرم حوزهی روابط دختر و پسر یکی از آن حوزههایی است که استانداردهای حکومت از آنچه امروز در واقعیت اتفاق میافتد فرسنگها فاصله دارد، با وجود آنکه پشتوانهی عرف فرهنگی و اعمال قانون و مجازات حتی بیش از حوزهی حجاب در این حوزه فراهم است اما از قضا در این حوزه، آنچه در حوزهی روابط با جنس مخالف در عرف فرهنگی ایران حتی پیش از انقلاب رایج و پذیرفته شده نبود، امروز به واقعیتی کموبیش رایج تبدیل شده است. مقایسهی حوزهی حجاب با حوزهی روابط با جنس مخالف، به خصوص پاسخ آن دسته از منتقدان متن پیش را هم میدهد که داستانهای پر آب و تاب دههی شصت را توضیحی برای رعایت حجاب در امروز میدانستند. در دههی شصت فقط در حوزهی حجاب نبود که سختگیریهای آنچنانی اعمال میشد، حوزهی روابط با جنس مخالف نیز به همان اندازه یا بیشتر با حساسیت و اعمال قوانین و مجازاتهای آنچنانی همراه بود. علیرغم این تشابه وضعیت در دههی شصت، وضعیت این دو حوزه در امروز متفاوت است. در متن پیش نشان دادم در حالیکه پیش از انقلاب دیدن زنان و دختران بدون روسری امری رایج در جامعهی ایران بود، چطور امروز دیدن چنین زنان و دخترانی به استثناهایی نادر و تعجببرانگیز تبدیل شده است. بعد در حوزهی روابط با جنس مخالف درست عکس این اتفاق افتاده است. در سالهای منتهی به انقلاب مفاهیم ناموس و عفت و بیعفت شدن محور اصلی فیلمفارسیهای قبل از انقلاب است که زنان در آنها در کلیشههای مکرر دختران معصوم فریبخورده یا روسپیهای جاافتاده بازنمایی میشوند، بازنماییای از عرف فرهنگی که بر مبنای آن روابط خارج از ازدواج مذموم و قابل سرزنش جلوه میکند. این بازتولید تکرارشوندهی کلیشههای جنسیتی و اهمیت بکارت در فیلمهای اوایل دههی پنجاه چنان فراگیر است که فیلمی مثل بیتا (ساختهی هژیر داریوش با فیلنامهای از گلی ترقی، محصول 1351) به عنوان فیلمی خلاف جریان تلقی میشود. با این پیشینهی فرهنگی، امروز روابط میان دختر و پسرهای جوان حتی در میان طیف مذهبی نیز تا اندازهی زیادی با آنچه که در دههی شصت موجه و قابل قبول بود، فاصله گرفته است. به نظرم حوزهی روابط با جنس مخالف حوزهای است که حکومت در مورد آن سکوت کرده است و بخش عمدهی تنظیم قواعد و هنجارهای این حوزه را به خانوادهها واگذاشته است که لابد هرجور خود صلاح میدانند روابط فرزندشان با جنس مخالف را سامان دهند. واگذاریای که نه فقط در مقایسه با آن بگیر و ببندهای حکومتی در دههی شصت یک عقبنشینی قابل تامل محسوب میشود بلکه زمینهساز تکثر چشمگیر سبکهای روابط در این حوزه نیز هست.
جالب است که کنترل بیرونی در حوزهی روابط دختر و پسر در مقایسه با حوزهی حجاب از پشتوانهی فرهنگی به نسبت بیشتری برخوردار است نشان به آن نشان که اگر یک حوزه باشد که مدرسه و خانوادههای امروزی در آن با هم تنش و ناهمسویی چندانی نداشته باشند، همین حوزهی کنترل روابط با جنس مخالف است. هر چقدر نوع پوشش و آرایش دانشآموزان از حوزههای مورد اختلاف و تنشزا میان خانوادهها و مدرسه است که هر یک استانداردهای خاص خودش را برای نوع موجه و بلااشکال پوشش و ارایش دارا است، حوزهی کنترل روابط با جنس مخالف حوزهای است که خانواده و مدرسه به طور نسبی در آن به تفاهم و همسویی میرسند. جالب نیست که حکومت از قضا از این حوزهی دارای پشتوانهی فرهنگی برای کنترل و دخالت بیرونی عقبنشینی کرده است؟
همزمان با به راه افتادن گشتهای ارشاد، زمزمههایی مبنی به راه افتادن گشت نسبت هم شنیده شد اما برخلاف گشت ارشاد که هر سال با استانداردهای نو به نو در زمینهی پوشش حاضر میشد، به راه افتادن گشت نسبت نه فقط در همان ابتدا از سوی رئیس پلیس وقت تکذیب شد بلکه در عمل نیز چنین گشت و بگیر و ببندی برای کنترل روابط با جنس مخالف در خیابانهای شهر به راه نیفتاد. به نظر میرسد حکومت ورودش به این حوزه را اغلب به مواردی محدود کرده است که به نوعی پای شاکی خصوصی به میان بیاید. باز جالب است که برخلاف حوزهی حجاب که در دو دههی گذشته به دلیل نبود متخلف از آن، اعمال قانون و مجازاتی انجام نشده است، در حوزهی روابط با جنس مخالف، انچه در عرف حقوقی روابط نامشروع خوانده میشود، علیرغم مجازات چنین و چناناش همواره متخلفانی داشته است که با مجازات هم روبرو شدهاند. با اینحال این واقعیت امروز است که خودش را به استانداردهای حکومت در زمینهی روابط دختر و پسر تحمیل میکند. چنانکه دههی شصت که سهل است، آنچه در حوزهی روابط میان دختران و پسران جوان در دانشگاهها در مخلیهی دانشجویان سالهای اولیهی دههی هفتاد هم نمیگنجید، امروز واقعیتی رایج و پذیرفته شده در دانشگاهها است. گو اینکه حالا سریالهای پاستوریزهی تلویزیونی هم طیفی از روابط میان دختران و پسران جوان را بازنمایی میکنند که بر مبنای استانداردهای سختگیرانهی دههی شصت ناموجه و غیرقابل قبول مینمود، و تازه این تغییرات در مقایسه با کوه یخ نامرئی روابط میان دختران و پسران دبیرستانی و روابط همزمان جوانان با شرکای جنسی متعدد و روابط زنان و مردان متاهل با کسانی غیر از همسرانشان و موارد دیگری از این دست قابل صرفنظر کردن به نظر میرسد، به نظرم تلاشی که هر از چندگاه از سوی نهادهای حکومتی برای رواج و جاانداختن فرهنگی ازدواج موقت به راه میافتد، تلاشی است متواضعانه (منفعلانه؟) برای سامانبخشی به حوزهای که حکومت تاثیرگذاری اندک خود در آن حوزه را پیشاپیش پذیرفته است، تلاشی که هربار بامقاومت فرهنگی قابلتوجهی هم مواجه میشود و با انگ رواج چندهمسری به حاشیه رانده میشود.
یک نشانهی دیگر واگذاشتن این حوزه به حال خود، فضایی است که در شبکههای مجازی بر روابط میان زنان و مردان حاکم است و به نظر میرسد اعتقاد به مذهب و حدود و ثغور شرعی در روابط، تاثیر کمرنگی بر آن اعمال میکند بدینمعناکه شکل روابط در میان دختران و پسران مجرد یا زنان و مردان متاهلِ مذهبی تفاوت اندکی با انواع غیرمذهبیشان دارد؛ همان معاشرتهای از سر وقتگذرانی در صفحات یکدیگر، همان جملات تمجیدآمیز و همان کلکلهای مرسوم به همان اندازه که میان غیرمذهبیها رایج است، در میان حزباللهیها هم رایج است، تلنگرهای معدودی که از میان برخی مذهبیهای این فضا زده میشود هم با مقاومت شدید دیگر مذهبیهایی مواجه میشود که چنین حساسیتهایی را املمابانه و عصرحجری و چهبسا بیمارگونه تلقی میکنند و معتقدند مَجاز بودن این روابط خیلی از ممنوعیتهای روابط واقعی میان زنان و مردان را مُجاز میکند. جالب است که حکومت حتی در قالب یکی از همان انبوه همایشهای بیخاصیت دولتی هم به این حوزهی باید و نبایدهای روابط با جنس مخالف در فضای مجازی وارد نمیشود، یعنی کلا کاری به کار این حرفها ندارد ظاهرا، چراکه شاید از پیش حدس میزند استانداردهایش تاچه حد میتواند در میان جوانان مذهبی و حامیاش هم دافعه و مقاومت ایجاد کند. امیدوارم روشن باشد که در اینجا هم مثل حوزهی حجاب، هدفم از بازگویی این تغییرات در روابط میان دو جنس، تایید یا انتقاد از وضع موجود نیست بلکه تاکید گذاشتن بر نفس رخداد این تغییرات است فارغ از اینکه با این تغییرات موافق باشیم و وضع موجود را نسبت به گذشته مطلوبتر بدانیم یا به عکس، منتقد وضع موجود روابط میان دختران و پسران جوان باشیم و وقوع این تغییرات را تا حد زیادی نامطلوب بدانیم، نه اینکه من موضعی در این میان نداشته باشم اما در این متن هدفم بیان این موضع و استدلال در جهت موجه کردن آن نبوده است.
حالا چنین تعدیل و پذیرشی در حوزهی روابط با جنس مخالف را بگذارید در کنار موقعیتهایی در حوزهی حجاب که نهادینه شدن حجاب به عنوان مرز میان حوزهی عمومی و خصوصی را حتی در میان نامعتقدان به آن نشان میدهد. موقعیتهای تکرار شوندهای که در آنها زنان بیاعتقاد به حجاب حتی وقتی در چارچوب امن خانهشان هم هستند، ناخودآگاه و بدون آنکه اصلا حواسشان باشد برای گرفتن نامه از پستچی یا پیک یا گرفتن غذای سفارش داده شده یا دادن ماهیانهی رفتگران روسری بر سر میاندازند و تا دم در میروند، چنین موقعیتهای رایجی نشان میدهد که استفاده از حجاب به عنوان مرز بین حوزهی خصوصی و عمومی تاچه حد حتی در میان نامعتقدان به حجاب نهادینه شده است. بر مبنای همین موقعیتهاست که من برداشتن روسری در شب یا در ماشین یا موقعیتهای مشابه را نه مصداق تخلف از قانون حجاب بلکه مصداق بازتولید حوزهی خصوصی تلقی میکنم همانطور که برداشتن روسری در کوه و دشت را مصداق چنین بازتولیدی میدانم که به همین دلیل نمیتواند واقعیت فراگیر شدن رعایت حجاب در “حوزهی عمومی“ حتی از سوی نامعتقدان را به چالش بکشد.
در مقایسهی وضعیت این دو حوزهی کموبیش مشابه است که میگویم سیاستها حکومت در یکی (حوزه حجاب) نسبت به دیگری (حوزهی روابط با جنس مخالف) با موفقیت همراه بوده است. اما اگر حوزهی حجاب حوزهای است که حکومت روز به روز در آن پیشروی کرده است و روابط دختر و پسر حوزهای است که با عقبنشینی نسبی همراه بوده است، حوزهی دیگری هم هست که ممکن است عجالتا ظاهرش نشان ندهد اما به نظرم شکست حکومت در آن بیش از هر حوزهی فرهنگی دیگری بوده است، منظورم حوزهی رسانه در معنای خاص شبکههای تلویزیونی و رادیویی است.
به نظرم سرنوشت شبکههای تلویزیونی و رادیویی در ایران یا آنچه اصطلاحا رسانهی ملی نامیده میشود از بسیاری جهات شبیه سرنوشت خودروی ملی است. البته هنوز هم پراید با قیمت باورنکردنی بیست میلیون به مصرفکنندهی داخلی فروخته میشود درحالیکه در بازار بینالمللی خودرو یکی از بیکیفیتترین و کمتقاضاترین خودروهای تولیدی است اما چه کسی است که نداند در صورت برداشته شدن انحصار بازار خودرو، کل بساط خودروهای تولید داخل برچیده میشود علیرغم همهی هزینههای گزافی که این سالها از جیب و سلامت مصرفکنندگان داخلی پرداخت شده است. به همین سیاق، تولیدات رسانهی ملی هم وضعیت مشابهی دارد، عجالتا کم مخاطب ندارد همانطور که پراید هم روی دست تولیدکنندهی داخلی باد نمیکند اما چه کسی است که نداند این ادامهی حیات رسانهی ملی تنها مدیون یک واقعیت است: انحصار. واقعیتی که به نظرم علت اصلی شکست جمهوری اسلامی در عرصهی رسانه هم هست. برخلاف خودروی ملی دور نیست زمانی که پیشرفت تکنولوژی ادامهی انحصار را ناممکن کند و به تبع آن، کل بساط رسانهی ملی برچیده شود، دریافت شبکههای ماهوارهای زمانیکه دیگر نیازی به این بند و بساط دیش و الانبی نداشته باشند، خیلی زود شبکههای تلویزیونی و رادیویی داخلی را از گردونهی رقابت خارج خواهند کرد. شکست در عرصهی رسانه، در عصری که رسانه واقعیت را فقط بازنمایی نمیکند بلکه آن را برمیسازد، شکست در عرصهی رسانه در چنین عصری شکستی فاجعهبار خواهد بود. شکستی که بعید نیست حامیان خالص و وفادار جمهوری اسلامی حاضر باشند آن را با صدتا پیروزی نسبی در حوزهی حجاب و امثالهم طاق بزنند چراکه پرواضح است شکست در چنین عرصهای چطور میتواند همهی آنچه در طی سالها در حوزهی حجاب رشته شده است، در اندک زمانی پنبه کند.
احتمالا از سر بو کشیدن شکست در همین عرصه است که صغیر و کبیر مسئولین مملکت به درستی از جنگ نرم سخن میگویند، عرصهای که به نظر میرسد توان رقابتی جمهوری اسلامی در آن ناچیز است. انحصار چنین سم شیرین و آبزیرکاهی است، حتی نمیگذارد بفهمید که دارید شکست میخورید، دارید زمینگیر میشوید، میگذارد هر روز دلتان را به مدلهای جدید پرمصرف و بیکیفیت خوش کنید، به یک پله بالاتر از پیکان و پراید، به سمند، بعد یک روزی میرسد که نگاه میکنید میبینید فاصلهی سمندتان حتی با ارزانترین و کمکیفیتترین تولیدات خارجی نیز پرناشدنی است، یعنی دیگر اصلا نمیشود درستش کرد، باختهاید، ناجور و غیرقابل جبران هم باختهاید، شکست در عرصهی انحصار رسانهای هم یک همچو باخت ناجور و غیرقابل جبرانی است، حالا هی شما دست و پا بزن، شبکه راه بینداز پشت شبکه، سریال پشت سریال، واقعیت اما این است که فاصله با نمونههای خارجی پرناشدنی است.
جالب است که پیامداصلی شکست در عرصهی رسانه با روشنبینی عجیبی تشخیص داده شده است، شکست در عرصهی رسانه و واگذاشتن عرصهی رقابت به نمونههای خارجی، چریک مسلح و بمبگذارِ انتحاری تحویل جامعه نمیدهد، آنچه رسانهی خارجی نامحسوس و زیرپوستی تغییرش میدهد سبک زندگی است، آدمهایی که ماهواره میبینند، به خصوص از نوع جِم و پیامسی و من و تو و امثالهم، ضدانقلاب نمیشوند لزوما، معترض سیاسی نمیشوند، حتی ضددین هم نمیشوند، فقط یک چیز دیگر میشوند، یک چیز به کلی متفاوت، علائقشان، سرگرمیهایشان، آنچه برایش پول خرج میکنند، آنچه بابتش پز میدهند و از قِبَلاش منزلت میخرند، اینها یک چیزهای متفاوتی میشود، متفاوت از آنچه جمهوری اسلامی میخواست، متفاوت از آن چیزهایی که انقلاب اسلامی بابتش شکل گرفت. شکست در عرصهی رسانه، سبک زندگی آدمها، آنچه هستند، دوست دارند باشند را از دسترس و کنترل شما خارج میکند. این است که میگویم قاعدتا یک حامی خالص و وفادار جمهوری اسلامی میبایست حاضر باشد صدتا پیروزی نسبی در حوزهی حجاب را بدهد و به جایش همین یک عرصه را پس بگیرد.
نکتهی آخر اینکه این متن را ننوشتم که از متن قبل دفاع کنم، هدفم از نوشتن این متن، دعوت به متکثر دیدن واقعیت بود، به یک کاسه نکردناش، واقعیت این است که نمیشود گفت جمهوری اسلامی در عرصهی فرهنگ به کل شکست خورده است یا به کل پیروز شده است، موفقیت و شکست ماهیتا اموری نسبی هستند، جمهوری اسلامی در عرصهی سیاستهایش در زمینهی حجاب پیروز شده است در مقایسه با عقبنشینیای که در حوزهی استانداردهایش در زمینهی روابط با جنس مخالف داشته است. در عرصهی رسانه به معنای خاص شبکههای تلویزیونی و رادیویی شکست خورده است اما مثلا به نظرم در عرصهی سینما موفقیتهای قابل تاملی داشته است[1]. برای اینکه بتوانیم واقعیت را تغییر دهیم و به مطلوبمان نزدیکترش کنیم، فارغ از اینکه این مطلوب چه باشد، باید اول واقعیت را واقعی ببینیم، آنچنانکه هست، جزء به جزء ، با همهی آن تکثر منحصر به فردی که دارد.
[1] – متوجهم که یک مشکل اسناد موفقیت به حوزههایی مثل حجاب یا سینما این است که خود جمهوری اسلامی و مسئولیناش خودشان را در این عرصهها موفق ارزیابی نمیکنند احتمالا از سر همان مقایسهی واقعیت با ایدهآلهای ذهنیشان، طبیعی است که مخالفان دو آتشهی حکومت هم از این تلقی شکست در نظر خود حاکمان استقبال کنند و نارضایتی تکرارشوندهی تندورهای داخلی از واقعیت موجود را به عنوان سند شکست جمهوری اسلامی در عرصهی فرهنگ سر دست بلند کنند. واقعا چه کسی بیش از مخالفان حکومت از اعتراف به شکست مسئولین حکومتی در عرصههای مختلف فرهنگی خوشحال و شادمان میشود؟ اما به نظرم میشود مقایسه جور دیگری انجام شود، میشود مقایسه همیشه مقایسهی واقعیت با آنچه میخواستیم و در ذهن داشتیم نباشد، بلکه میتواند مقایسهی وجوه مختلف اما بالقوه مشابه واقعیت با یکدیگر باشد، مقایسهی پیشرویها و عقبنشینیها در یک حوزه نسبت به حوزههای بالقوه مشابه دیگر.
دیدگاهتان را بنویسید