یک زمانی بوده است در این مملکت که تحریمی در کار نبوده است و مشاور خارجی در کشور حکم ریگ بیابان را داشته است که برای انجام هر پروژه کوچک و بزرگ صنعتی توسط دولت، ارزیابیهای دقیق و مستقل ارائه میکردهاند. سؤال خوبی است اگر بپرسیم در آن زمان که دستکم دسترسی به تجربه و دانش بینالمللی در مورد پیشبرد پروژههای توسعه آسانتر بوده است، وضعیت هدررفت بودجه و منابع دولت در انجام پروژههای بزرگ صنعتی چگونه بوده است؟ پروژههای فولاد که امروزه انتقادات زیادی به جانمایی و پیامدهای زیستمحیطیشان وجود دارد یکی از آن دسته پروژههایی است که نقطه آغاز تأملبرانگیزی دارد و بهقول بالدوین «شایسته است داستانش جداگانه نقل شود». پروژهای که بالدوین بهطعنه در مورد آن میگوید «یکی از دستاوردهای اصلی برنامهریزان برنامه دوم توسعه، جلوگیری از تخصیص منابع زیاد به نخستین کارخانه فولاد کشور بود.»
روایتی از آغاز و انجام این پروژه که در کتاب بالدوین آمده است، در فایل ضمیمه قابل مشاهده است اما به قول بالدوین، «جزئیات پروژه فولاد مهم نیست. آنچه مهم است فرآیندی است که طی آن این تصمیمات بزرگ اقتصادی و مواردی از این دست در ایران اتخاذ میشدند». فرآیندی که شباهتی حیرتانگیز به فرآیند اتخاذ تصمیمات اقتصادی امروز و اکنون دارد.
پروژه فولاد از دسته رؤیاهای رضاشاه برای توسعه کشور بود. در سال ۱۳۱۰، «کارخانه کوچکی طراحی شد و توسط تأمینکنندهای آلمانی شروع به تولید کرد و پول طرف آلمانی نیز پیشتر پرداخت شد. جنگ جهانی دوم مانع رسیدن تجهیزات به ایران شد، بنابراین ایران هزینه تجهیزاتی را پرداخت که هرگز به ایران نرسیدند»!
وقتی بیست سال بعد پروژه فولاد دوباره مطرح شد، مقامات ایرانی مجدداً از آلمانیها خواستند مطالعات طراحی و برآوردهای مالی پروژه را انجام دهند. واضح است که آلمانیها برای ارائه چنین مطالعاتی در موقعیت تعارض منافع بودند، بنابراین سازمان برنامه به ریاست ابتهاج که تردیدهای مهمی در مورد پروژه داشت از بانک جهانی خواست تا تعدادی از شرکتهای مشاور صنعت فولاد را معرفی کند.
گزارش شرکت مشاور به ایران توصیه میکرد تا زمانیکه اقدامات بسیار بیشتری درباره راههای جایگزین استفاده از مواد خام موجود در کشور انجام نداده است خود را درگیر پروژه یکپارچه آهن و فولاد نکند. آلمانیها هم احتمالاً نظر تخصصی مشابهی داشتند اما انگیزهشان بهخوبی توسط یکی از نمایندگان فروششان در منطقه و در بیانی خصوصی اینگونه خلاصه شده بود: «ما تردیدهای خود را در قبال این پروژه داریم، اما دیر یا زود یکی به ایران کارخانه فولاد خواهد فروخت. ما دوست داریم آن فروشنده ما باشیم».
جالب است که توقف پروژه فولاد در آن سالها بحث و جدلهای مشابهی با امروز را موجب شد: «اقتصاددانان ایرانی و خارجی که نقش زیادی در ممانعت از امضای قرارداد فولاد با طرفهای آلمانی داشتند، تصور میکردند ایران را از «خریدی نامطلوب»(۱) نجات دادهاند. آنها نگران بودند که پروژه خاصی تحت شرایطی شاید منجر به اتلاف میلیونها دلار سرمایه کشور و اختصاص سالانه یارانه از محل بودجه دولت شود.» [اما] ایرانیهای دیگری بودند، برخی از آنها ملیگرایان بیگناهی بودند، که از نظر آنها این عده، کمی بهتر از دزدها بودند و توقف پروژه فولاد را فصلی دیگر از تاریخ طولانی مداخله خارجیان در مسیر اهداف مشروع مردم ایران تلقی میکردند.»
بالدوین آن زمان در مورد پروژه فولاد اینطور جمعبندی میکند که «خوشبختانه ایران در موقعیتی نبود که بتواند پروژه فولاد را بدون تأمین منابع مالی بینالمللی پیش ببرد»، خوشبختیای که چند سال بعد بهواسطه دلارهای پرشمار نفتی بر باد رفت.
در متن بعدیای که از کتاب بالدوین نقل خواهم کرد، داستان آغاز پروژههای پتروشیمی در کشور را مرور خواهم کرد، داستانی مکرر از هدررفت منابع، موازیکاری و رقابت مخرب سازمانهای مختلف در دستگاه اجرایی دولت و در یک کلام، داستان ناکارآمدی، رانت و فساد سیستماتیک بوروکراسی در ایران؛ رانت و فسادی که هیچیک از گزارشهای دقیق و صریح مشاوران بیطرف خارجی یارای مقاومت در برابر آن و متوقف کردن جاهطلبیهای پرهزینه دولتمردان وقت را نداشتند.
1. Building a white elephant
در ادامه این سلسله یادداشتها:
دیدگاهتان را بنویسید