نسخهی عامهپسند: قول دادهام دیگر، قول دادم هر پست بالای 400 کلمه، یک ورژنِ کوتاهشدهی منطبق با ذائقهی عمومی هم داشته باشد که یک دهم کلمات متن اصلی، طول و تفصیل داشته باشد، این همان نسخه است که البته اولاش است و ترک عادت موجب مرض و خلاصه کمی بیش از یک دهم شامل حالش شده است، میتوانید این را بخوانید و دیدید ارزشاش را دارد بروید سر 6000 کلمهی اصلی، میتوانید هم کلا بیخیالِ این تیزرِ بیآب و رنگ شوید و یکسر بروید سر متن اصلی، بیخیال هر دو هم میتوانید بشوید طبعا:)
اینها را به بهانهی این به اصطلاح نقد جناب احسان مینویسم، متن ایشان البته حاشیههای جدالگونه و از سر عصبانیت زیاد دارد و عمدهی ایراداتش از نظر من، شخصا، بالکل بیربط و ناشی از بدفهمی که چه عرض کنم، کلا نافهمی متن است، این است که بنده وارد یکه به دوی بیهوده و سوال و جوابِ جدلگونهی بند به بند نمیشوم، هدف اصلیام از نوشتن این متن، مرور دوبارهی اصل استدلالم بوده است، شاید اینبار کمحاشیهتر و شسته رفتهتر؛
اصل حرف من دو مقدمه دارد: اول اینکه از هر متنی تفاسیر مختلفی ممکن است، دوم آنکه قاعدتا آنچه تعیینکنندهی گزینش یک تفسیر از میان تفاسیر مختلف از سوی یک کنشگر سیاسی – اجتماعی است، منافع و مطالبات کنشگر است. حالا عرضم این است که از متن سخنان رهبری هم تفاسیر مختلفی ممکن است، یک تفسیر، همین تفسیر مورد مانور رسانههای منسوب به سبزهاست که رهبری با طرح امکان تغییر قانون اساسی و تبدیل نظام ریاستی به پارلمانی درصدد افزایش نفوذ خود بوده است، یک تفسیر هم تفسیری است که تفسیر قبلی را ناموجه میداند و معتقد است این کلام رهبری بیش و پیش از هر چیز، ظرفیت تغییر در قانون اساسی را مورد تایید قرار داده است که این امر هم فینفسه موضع دموکراتیکی است فارغ از اینکه مصادیق این تغییر تامینکنندهی شرایط دموکراتیک باشد یا نباشد، تفسیری کموبیش همسو با مثلا تفسیر جناب احمدی نژاد است که میگوید این یک پرسش و پاسخ علمی بوده است به خصوص لابد با استناد به اینکه رهبری مشخصا ذکر کرده است که این تغییر احتمالی در آیندهی نزدیک رخ نخواهد داد. حالا سوال اصلی متن قبلی این بود که بنابر مقدمهی دوم، ما به عنوان حامیان ارزشها و مطالبات دموکراتیک، اگرکدام تفسیر از این متن را بپذیریم، همسو با منافع و مطالباتمان است.
ادعای من این بود که مانور رسانهای بر روی تفسیر اول، هرچند انتقادی و به تعبیر دوستان هشدارآمیز باشد، عملا بر ضد منافع و مطالبات دموکراتیک است چون اساسا پیش از آنکه انتقاد یا هشدارش مفید واقع شود، قبل از هر کار دیگری دارد به تفسیر اول مشروعیت و اعتبار میبخشد یعنی قبل از هر انتقاد و هشداری میپذیرد که چنین تفسیری، تفسیری موجه و معتبر از متن است تا بعد بتواند آنرا مورد انتقاد قرار دهد. درحالیکه وقتی تغییر احتمالی مبتنی بر چنین تفسیری با منافع و مطالباتِ شما سازگار نیست، قاعدتا عقلانیاش این است که شما به جای دامن زدن به این تفسیر به عنوان یک تفسیر موجه و معتبر، از اساس اعتبار چنین تفسیری را زیر سوال ببرید، همانکاری که احمدینژاد و حامیانش به عنوان متضرران اصلی از چنین تغییر احتمالی صورت دادند و اصلا چنین تفسیری را جدی نگرفتند که بعد بخواهند هزینهی مضاعف بدهند بابت انتقاد و احیانا مخالفت رهبری، ایضا هاشمیرفسنجانی با آن دفاع غرایش از نظم موجود و جمهوریت نظام و اضافه کردن این تتمهی مهم که “مطمئنا چنین چیزی مدنظر رهبری نبوده است”، یعنی اصولا ارجاع این تفسیر به رهبری را زیر سوال میبرد تا اینکه بخواهد به صورت غیرعقلانی خودش تفسیری را علم کند که بعد در وهلهی بعد بابت انتقاد از آن به دردسر الکی بیفتد. همچنین نگاه کنید به سکوت یکدستِ خاتمی و رفقا که خیلی عقلانی تشخیص دادند هر نوع پرداختنِ انتقادی به چنین تفسیری، فارغ از هزینههای بالقوهاش، قبل از هر چیز به اعتبار این تفسیر از متن میافزاید، راستی برایتان جالب نبود که چرا عمدهی هشداردهنگان به این تفسیر از سخنان رهبری، از دستهی منتقدانِ خارجنشینِ حاکمیت بودند؟ این توزیعِ نامتوازنِ منتقدان در داخل و خارج از ایران توجهتان را جلب نکرد؟ همهاش را نوشتید به پای ترس و محافظهکاری؟ به نظرتان نرسید شاید تفاوت معناداری در دو دوتا چهارتای سود و زیان در میان باشد؟
از این پرسش حاشیهای اما نهچندان کماهمیت که بگذریم، همهی حرف این است که وقتی متن به ما امکان تفاسیر دیگری میدهد، چهمان میشود که عدل به آن تفسیری از میان تفاسیر متکثر بند میکنیم که تحقق آن در تضاد کامل با منافع و مطالباتمان قرار دارد، مجبوریم یا نفعمان را تشخیص نمیدهیم یا دق و دلی احساسی اجازهی انتخاب عقلانی تفسیر همسو با منافعمان را نمیدهد یا چه؟ بیکاریم از جیبِ همین چهارتا رسانهی نصفه و نیمهمان خرج میکنیم و تفسیری را جا میاندازیم که چهارتا نمایندهی کارد و پنیر با احمدینژاد با دمشان گردو بشکنند که بله، بله، رهبری دقیقا همینی را فرمودند که این دشمنانِ چه و چه توی بوق و کرنا کردهاند. کلا هم که دوستان در جریان هستند لابد که هرچیزی را سبزها مورد انتقاد و هشدار قرار دهند، عدل میشود دستور کار جمهوری اسلامی چون لابد دشمنان ما که صلاح ما را نمیخواهند و درصدد تضعیف نظاماند و الخ، لذا با هرچه مخالفت کردند، مطمئن شوید که همان درست و به صلاح نظام است، اصلا این خودش معیار است. این است که بنده میگویم مانور رسانهای بر روی این تفسیر خاص از سخنان رهبری نفع که ندارد به کنار، ضرر هم دارد، ما خودمان با دست خودمان تفسیری را به عنوان موجهترین و معتبرترین تفسیر از متن جا میاندازیم که از قضا متضادترین تفسیر با منافع و ارزشهای ماست، بعد هم خودمان میمانیم درش که حالا چه کنیم که این تفسیر محقق نشود، جمیعا یک چیزیمان میشود به قرآن:)
بله، البته سوالات زیادی هست، اینکه خب چرا اینهمه آدم به چنین سیاست رسانهای زیانباری دست میزنند، تکلیف خرد جمعی چه میشود پس؟ این تفاوت رویکردها در تشخیص منافع و مطالبات از چه ناشی میشود و الخ، همهی این سوالات و چندتایی سوالات فرعی اما شایستهی توجه دیگر هم هست که در متن اصلی بهشان پرداخته شده است مفصل، ایضا یک گوشهی چشمی هم به حاشیههای ریز و درشت متن جناب احسان داشته است در قالب پینوشتهایی کموبیش مفصل، میل و حوصلهتان کشید میتوانید ادامه بدهید طبعا:)
نسخهی اصلی:
این پست در پاسخ که نه، به بهانهی انتشار این نقد جناب احسان در وبلاگ مجمع دیوانگان است که نوشته میشود. میگویم به بهانه و نه در پاسخ و ادامهی یک گفتوگوی واقعی، چون راستش متن جناب احسان پر است از سوالات بیربط و بدتر از آن، بدفهمی که چه عرض کنم، کلا نافهمی متن، حاشیه هم البته کم ندارد، از متهم کردنِ مکرر بنده به توهین و بیادبی گرفته تا اتهامزنی مکرر به متن بابت بینظمی و اغتشاش، از ادعای بیسوادی بنده در کاربرد درست ضربالمثل و چه میدانم تشخیص نظام سیاسی فرانسه تا راه به راه غصه و تاسف خوردن به حال این دانشآموختهی علوم اجتماعی و الخ؛ فیالواقع متن ایشان بیش از آنکه نقد کلیت و ایدهی اصلی مطلب من باشد، از کوره دررفتن بابت برخی عبارات خاص متن است و جواب جدلگونه و در اغلب موارد بیربط به این عبارات که احتمالا بیشتر به کار تخلیهی روحی نویسنده آمده است. خلاصهاش اینکه اگر قرار به بحث و گفتوگو بود، بیتعارف بگویم در نظر من این متن نازلتر و بیربطتر و پرحاشیهتر از آن است که انگیزهای برای گفتوگو در من ایجاد کند، این است که من لزومی نمیبینم به این جدالِ بیفایده و از سر عصبانیتهای بیدلیل، با پاسخ بند به بند به نوشتهی ایشان دامن بزنم و مثلا هی راه به راه نشان دهم که چقدر اغلب برداشتهای نویسنده از متن بالکل پرت و بیربط است و…به جای پی گرفتنِ این جدال بیهوده و چهبسا بیمعنی، به نظرم مفیدتر باشد استدلالم را یکبار دیگر، شاید اینبار شسته رفتهتر مرور کنم و به خصوص از جهت شرح و بسطِ مفصلتر این نت مرتبطی که در ریدرِ مرحوم گذاشتم و فکر میکنم ارزش پرداختن در یک پست مستقل را دارد؛ یکی دو پینوشت هم هست آن آخر ماجرا که به یکی دو تا از انبوه حاشیههای متن جناب احسان میپردازد نه از سرِ یکه به دوی شخصی که حالا اصلا متن من توهینآمیز بود یا نبود، بیشتر از جهت نشان دادنِ اینکه دوستان با ذکر مکرر اتهام توهینآمیز بودنِ چنین متنی، چطور مشغول بن بریدناند و حواسشان نیست احتمالا.
اما اصل استدلال من در آن متن چه بود؟ به گمانم بشود مقدمات استدلال را به شکل زیر صورتبندی کرد:
مقدمهی اول: از هر متنی تفاسیر مختلفی میتوان داشت
مقدمهی دوم: یک کنشگر سیاسی – اجتماعی از میان تفاسیر مختلف از یک متن، آن تفسیری را برخواهد گزید که معطوف به تحقق منافع، ارزشها و مطالباتِ او باشد.
شرایط مورد انطباق بر این دو مقدمه: از متن سخنان رهبری در کرمانشاه دستکم دو تفسیر میتوان داشت:
تفسیر الف: طرح امکان تغییر نظام ریاستی فعلی به نظام پارلمانی در آیندهی احتمالا دور، طرحی است که تغییر نظام سیاسی در ایران را معطوف به افزایش قدرت و نفوذ ولی فقیه هدف قرار داده است.
تفسیر ب: تفسیر الف تفسیر موجهی نیست بدینمعناکه دلالتهای متعددی در متن وجود دارد که با این تفسیر در تناقض قرار میگیرد و این تفسیر تنها با نادیده انگاشتنِ سوگیرانهی آن دلالتها میتواند خود را موجه جلوه دهد.
هر کدام از تفاسیر الف و ب، دلایلی برای توجیه خود داشتهاند، این توجیهات و میزان قوت و ضعف هر کدام خارج از بحث ما قرار دارند بدین معنا که بود و نبودشان تاثیری در اصل استدلال ما و نتیجهی حاصل از مقدمات پیشگفته ایجاد نمیکند. با اینحال من برای این که نشان دهم یک سره به قاضی نرفتهام، اصلیترین استدلالهای طرفین را مرور میکنم.
اصلیترین دلیل مدعیان پرشمار تفسیر الف این است که خب شما خودت کلاهت را قاضی کن، در این هنگامهی سر بزرگیهای رئیسجمهوری و آوازهی اختلافات ایشان با ولی فقیه، رهبر مملکت بلند شده رفته است کرمانشاه، تلقی از امکان تغییر نظام ریاستی به پارلمانی حرف زده؟ همینطور بیقصد و غرض و صرفا از سر ذکر مثال برای یک بحث تئوریک؟ ما هم که گوشهایمان مخملی، لابد باید به تاسی از شما ته بنبست علیچپ مقصد مورد علاقهی همیشگیمان باشد.
تبصره: مدعیان تفسیر الف، گرچه نه در همان وهلهی اول، اما خیلی محتمل است حالا و پس از واکنش های مسئولین مختلف به تفسیر ارائه شده، سخنانِ برخی از این مسئولین را که از این تغییر احتمالی استقبال کردهاند و حتی برای تحقق آن در آیندهای نهچندان دور وعده وعید دادهاند، شواهدی دال بر صحتِ تفسیرشان قلمداد کنند.
اما دلایل حامیانِ کمشمارِ تفسیر ب که دستکم چهار مورد را شامل میشود؛ این موارد به ترتیب اهمیت عبارتند از:
1. آن چند جملهای که تفسیر الف ناظر به آنهاست، همان درجا یک دلالتِ گلدرشت متناقض با تفسیر ارائه شده دارد، همان جملهی معترضهی “که چنین چیزی احتمالا در آیندهی نزدیک پیش نمیآید”. اگر واقعا قصد رهبری چراغ سبز نشان دادن به تغییر نظام سیاسی در ایران بود، چرا متن بدون این جملهی معترضه بیان نشده است به این شکل که: « اگر یک روزى در آیندههاى دور یا نزدیک احساس بشود که به جاى نظام ریاستى مثلاً نظام پارلمانى مطلوب است – مثل اینکه در بعضى از کشورهاى دنیا معمول است – هیچ اشکالى ندارد؛ نظام جمهورى اسلامى میتواند این خط هندسى را به این خط دیگر هندسى تبدیل کند؛ تفاوتى نمیکند. و از این قبیل.» این جمله کامل است، دارای ابهام کافی هست چون مشخصا دور یا نزدیکاش را مشخص نکرده و گفته هر وقت احساس بشود. اگر واقعا قصد رهبری صدور مجوز برای تغییر نظام سیاسی در ایران بوده، چرا به عمد و خیلی مشخص آن جملهی معترضه را برای حذف آیندهی نزدیک اضافه کرده است؛ این اولین دلالتِ متناقضِ مهمی است که تفسیر الف ناتوان از توجیه وجود آن است.
تبصره: به خصوص توجه به اصل جملهی معترضه یعنی “احتمالا در آیندهی نزدیک چنین چیزی پیش نمیآید” و مقایسهی آن با عبارت جعلی “آیندهی احتمالا دور” دلیل دیگری است بر نادیده انگاشتن سوگیرانهی دلالتهایی که تفسیر الف را با تناقض مواجه میکند. اگر مثلا بیبیسی میخواست با وفاداری حرفهای اصل سخنان ایشان را نقل کند قاعدتا باید چنین نقلی از سخنان ایشان میداشت: “رهبری ایران امروز در بخشی از سخنان خود گفته است امکان تغییر نظام سیاسی ایران از نظام ریاستی به پارلمانی وجود دارد، وی در عینحال افزوده است که چنین چیزی احتمالا در آیندهی نزدیک رخ نخواهد داد ” و آشکار است که در این شکل از نقل قول و با وجود این افزودهی پردردسر، چقدر امکان مانور دادن بر تفسیر الف با دشواری مواجه میشد. باز نکتهی جالبتری است اگر توجه کنیم که جعلی بودنِ عبارت “آیندهی احتمالا دور” از این جهت آشکار است که کمتر فارسیزبانی چنین عبارتی را برای بیان منظورش به کار خواهد بود چون واژهی “احتمالا” و اصولا مفهوم “احتمال” عموما با رخداد پدیدهها در آیندهی نزدیک همبسته است و یک فارسیزبان بدون آنکه نیاز به تلاش و تامل زیادی داشته باشد، تناقض نهفته در عبارت “آیندهی احتمالا دور” را “احساس میکند”. اما درعینحال جایگزینی این عبارت کوتاه شدهی جعلی به جای آن جملهی معترضهی اصلی، با کمرنگ کردن دلالتهای متناقض با تفسیر ارائه شده، امکان مانور بر روی این تفسیر و بار کردنِ معناهای جانبی افزایش قدرت و نفوذ و غیره و توجیه این تفاسیرِ افزودهی ناموجه را در نظر مخاطبِ فرضی افزایش میدهد.
2. در جاهای دیگر متن هم دلالتهای مفصل دیگری وجود دارد که آشکارا در برابر تفسیر الف مقاومت میکند از جمله مهمتریناش، آن تکهی متن راجع به اختیارات و وظایف ولی فقیه است که در متن قبلی مفصل نقل و موکد شده است
3. مرتبط با نکتهی قبلی، توجه به این نکته هم ضروری است که تفسیر الف تنها بر پایهی جدا کردنِ چند جمله از یک متن بسیار مفصل و نادیده انگاشتن پسزمینهی پر طول و تفصیل این متن که قاعدتا این چند جملهی مورد تفسیر باید نه جدا شده و منتزع از آن، بلکه اتفاقا در ارتباط مستقیم و در هم تنیده با این پسزمینه تفسیر شود، ارائه شده است. توجه به کلیت متن و تفصیل مباحث طرح شده، تفسیر الف را نه فقط چنانکه نشان داده شد با تناقض مواجه خواهد کرد، بلکه بیش از آن بنیان سست تفسیری را اشکار خواهد کرد که تنها بر پایهی جدا کردنِ سوگیرانهی چند جمله از یک متن مفصل شکل گرفته است.
4. قاعدتا بسیار طبیعی است که رقبای رئیسجمهور فعلی از تفسیر الف استقبال کنند چون اتفاقا بر مبنای مقدماتِ پیشگفته، هر کنشگر سیاسی- اجتماعیای معطوف به منافع و مطالبات خود، روی تفسیر خاصی از متن مانور میدهد، بنابراین استقبالِ انجام شده تنها بر وجود منافعِ از پیش آشکار رقبای رئیسجمهورِ فعلی در کاهش دایرهی اختیاراتِ او تاکید میگذارد بدون آنکه بتواند اعتبار تفسیر الف را افزایش دهد. لذا امیدوارم کسی نیاید لینک و خبر برای ما رو کند که بیا این هم سند و مدرکِ موید تفسیر الف، خب جناب دهقان این حرفها نزند، علیاکبر جوانفکر بیاید از شورای فلان دم بزند؟ از قضا خیلی طبیعی است که این دسته از نمایندگان مجلس، از فضای ایجاد شده نهایت استفاده را ببرند و هی سند و مدرک برای قوت بخشیدن به تفسیر همسو با منافعشان رو کنند؛ حرف من این است که ما این وسط چهکارهایم دقیقا، هی این لینک و خبرها را توی بوق و کرنا کنیم به نفعمان است یا اگر تلاشی برای نامعتبر کردنِ این تفسیر خاص نمیکنیم، دستکم به صورت ناخواسته به توجیه و اعتبارش هم دامن نزنیم، بگذاریم همان کسانی که به نفعشان است تا میتوانند روی این دو خط مانور دهند به جای اینکه خودمان هم بیاییم پای کار و با همین چهارتا رسانهی نصفه و نیمهمان ناخواسته کمکشان کنیم تفسیر همسو با منافعشان را جا بیندازند. (گویا فارس خبر را حذف کرده است اما بیبیسی فارسی در همان یکی دو ساعت بعد از انتشار خبر، دقیقا مثل زمان سخنرانی، تا آنجا که در توان داشته است، رویاش مانور داده است.)
بالاتر گفتم که ارائهی دلایل و توجیهاتِ مدعیانِ هر یک از تفاسیر الف و ب، تاثیری بر مدعای اصلی من و نتیجهی استدلالم نمیگذارد بدینمعناکه فارغ از قوت و ضعفِ توجیهاتِ هر یک از طرفین، کمترین نتیجهای که میتوان گرفت این است که دستکم دو تفسیر از متن سخنان رهبری در کرمانشاه وجود دارد. به نظرم آشکار است که اگر تفسیر ب، اعتبار بیشتری از تفسیر الف نداشته باشد، دستکم به همان اندازه قدرتمند و قابلاعتنا است، بر این مبنا، قاعدتا مقدمهی اول استدلال بر مورد خاص مورد بررسی ما قابل انطباق است بدینمعناکه از متن سخنان رهبری تفاسیر مختلفی وجود دارد که بر مبنای مقدمهی دوم، تنها نفع و مطالبات ما است که تعیینکنندهی انتخاب یک تفسیر از میان تفاسیر مختلف است. ادعای اصلی متن قبلی این بود که انتخاب و مانور بر روی تفسیر الف، نه فقط همسو با منافع و مطالبات حامیان دموکراسی در ایران نیست بلکه حتی میتوان زیانهای احتمالیِ ناشی از جا افتادن این تفسیر را نیز برشمرد. اما برای آنکه باز هم احیانا یک سر به قاضی نرفته و راضی برگشته باشیم، پاسخ ارائه شده از سوی جناب احسان ناظر بر همسویی این تفاسیر انتقادی با ارزش و مطالبات دموکراتیک را مرور میکنیم. پاسخ خلاصهی ایشان به اینکه واقعا مانور رسانهای بر روی تفسیر الف، چه سود یا همسوییای با منافع و مطالبات دموکراتیک دارد این است: ما داریم به آن آیندهی احتمالا دور هشدار میدهیم. پاسخی که صادقانه بگویم قبل از هر چیز خندهدار است. آخر نه اینکه همهی مطالبات اصلی سبزها مثل آزادی رهبران و زندانیان سیاسی محقق شده و دیگر هیچ مطالبهای برای مانور رسانهای وجود ندارد، این است که ما اصلا چیز دیگری برای گیر دادن و به اصطلاح هشدار انتقادی نداریم الا همین یک قلم هشدار به آیندههای احتمالا دور، به خصوص اگر لابد به این واقعیت توجه کنیم که اصولا حاکمیت فعلی در ایران خیلی هم به این هشدارهای حامیان جنبش سبز حساس است و کافی است دوستان فقط بابت این هشدارها لب تر کنند، حساب کار دست صدر تا ذیلِ مسئولین جمهوری اسلامی خواهد آمد و به ساعت نکشیده از مواضع مورد هشدار سبزها پا پس میکشند:) پاسخ بزرگوارانهی دوستان به این ریشخند نیشدار احتمالا این است که حالا دستمان به آزادی رهبران و زندانیان سیاسی و چه و چه نمیرسد، این یک قلم هشدار که ازمان برمیآید، منافاتی ندارد با هم، دارد؟ بله، ادعای من این بوده و هست که اتفاقا منافات دارد و این مانور رسانهای و به اصصلاح هشدارها، فایده که قطعا ندارد به کنار، زیان هم دارد احتمالا. پرسش اصلی دوستان هم گویا همین بوده است که ما که دستآخر نفهمیدیم زیاناش کجایاش است دقیقا. کل این پست هم جهت تدقیقِ همین زیانهای احتمالی یک استراتژی رسانهای است. اما بالاخره برویم سر اصل مطلب یعنی مرور دوبارهی زیانهای احتمالی استراتژی رسانهای مانور انتقادی بر روی تفسیر الف.
به نظرم کمتر تردیدی وجود دارد که تحقق احتمالی تفسیر الف به نفع مطالبات دموکراتیک نیست، دستکم از دیدگاه منی که در بخش اولِ مطلب قبلی، تفکیک قوای موجود را بهینهترین شکلِ تفکیک قوا در ایران تا به امروز دانستم، این تغییر احتمالی با تحقق شرایط و مطالبات دموکراتیک همسویی ندارد، گویا دوستان هم نظر مشابهی دارند و به همین دلیل است قاعدتا که مواجههشان با این تفسیر انتقادی است. آیا این تفسیر اساسا با منافع طیفی از نیروهای سیاسی در ایران همسویی دارد؟ البته، نمایندگان مجلس و رقبای رئیسجمهور فعلی نه فقط مواجههای انتقادی ندارند بلکه تا آنجایی که امکانپذیر باشد و دلالتهای متناقضنمای متن اجازه دهد، درصدد جاانداختنِ این تفسیر از متنِ مورد بحث هستند. پس ما دستکم دو گروه داریم، یک دسته کسانی که این تغییر احتمالی را همسو با منافع خود نمیدانند و دستهی دیگری که جاافتادنِ این تفسیر و مانور بر روی آنرا کاملا همسو با منافع خود ارزیابی میکنند. حالا مواجههی انتقادیای این چنین پر سروصدا کمترین ضرری که دارد، جاانداختنِ تفسیر الف به عنوان یک تفسیر موجه و قابلاعتنا از متن است. اینکه من بالاتر پاسخ “هشدار به آیندههای احتمالا دور” را آنطور نیشدار دست انداختم، دقیقا از سر توجه به همین پیامد ناخواستهی جدی این نوع هشدارهای بیفایده است. درواقع رسانههای منسوب به سبزها این بخش از سخنان رهبری را عینا مشابه کسانی تفسیر کردند که تحقق این تفسیر را بسیار مطلوب و همسو با منافعشان ارزیابی میکردند. خب جدا خندهدار نیست؟ کسانی که بیشترین فاصله را میان منافع و مطالباتِ خود از تغییر احتمالی میدیدند، دقیقا مشابه کسانی رفتار کردند که این تغییر بیشترین همسویی را با منافعشان داشت. دوستان ممکن است بگویند چه حرفی است، خب حالا ما نمیگفتیم، یک کسِ دیگر، بالاخره چنین تفسیری از متن مورد بحث امکانپذیر بوده است یا نه، اینجاست که توجه به دو مقدمهی این استدلال ضرورت توجهی دوباره میطلبد، اول اینکه تنها این متن نیست، از هر متنی تفاسیر مختلفی میتوان داشت، مهم این است که هر کنشگر سیاسی – اجتماعی همسو با منافع و مطالبات خود تفسیر خاصی را برمیگزیند. درواقع حتی اگر قرار است ما با تفسیر الف، مواجههای انتقادی داشته باشیم، باید بسیار مراقب باشیم که این مواجهه خود ناخواسته به توجیه تفسیر الف به عنوان یک تفسیر معتبر از متن دامن نزند.
به نظرم آشکار است که اگر رسانههای منسوب به سبزها از چنین مانور رسانهای روی آن بخش از سخنان رهبری خودداری میکردند، طیف خاصی از نمایندگان مجلس مجبور بودند خودشان دستتنها و با استفاده از رسانههای محدودشان جور جاانداختنِ این تفسیر همسو با منافعشان را بکشند، ایضا خودشان هم باید بابت دلالتهای متناقض متن با تفسیرشان پاسخگو میبودند و شاید به همین دلیل که بیاعتنایی سوگیرانه به این دلالتها متضاد با آن ولایتمداری مورد ادعایشان بود، آنقدرها نمیتوانستند روی تفسیرِ نهچندان موجهشان مانور دهند، دستکم قابل پیشبینی بود که با واکنشهایی از سوی رقبای غیراصلاحطلبشان مواجه شوند که آنها را متهم میکردند با تحریف سخنان رهبری درصدد گلآلود کردنِ آب و صید ماهی باب طبعشان هستند. حالا چه اتفاقی افتاده است؟ حالا به مددِ مانور رسانهای (دوستان دلنازک فرمودهاند نگو هوچیگری، بهمان برمیخورد خب:) رسانههای منسوب به سبزها نه فقط تفسیر همسو با منافع این دسته از نیروهای سیاسی بسیار جاافتاده و چهبسا موجه جلوه کرده است، بلکه بیش از آن، هرگونه مخالفتِ حتی تلویحی با این تفسیر، مخالفت با سخنان رهبری هم دانسته میشود (برای مثال نگاه کنید به عناوینی که برای مصاحبهی هاشمی رفسنجانی انتخاب شده است) درصورتی که دفاع از وضع موجود و نظام ریاستی در سخنان رهبری هم ارجاعات قدرتمندی دارد و دقیقا به همین دلیل است که این برچسب مخالفت تلویحی با سخنان رهبری اینقدر توی ذوق زننده و مصداق وصلهی ناجور است برای توصیف اظهارنظر هاشمی رفسنجانی در این مورد.
درواقع اگر شما به نوع اظهارنظرِ هاشمی رفسنجانی و علی لاریجانی در باب تفسیر الف از سخنان رهبری دقت کنید، به خوبی تفاوتِ دو نیرویی که این تفسیر برای یکیشان همسویی زیادی با منافع و مطالباتش ندارد و دیگری اتفاقا این تفسیر را همسو با منافع و مطالباتش ارزیابی میکند، نوع واکنش و اظهارنظرِ این دو تفاوتهای ظریفی را آشکار میکند در عین آنکه نقاط تشابه انکار نشدنی هم داررند مثلا هر دویشان از نظام فعلی تعریف و تمجید میکنند، منتهی یکی میگوید تضعیف فلان قطعا مدنظر رهبری نبوده است و دیگری میگوید البته تغییر هم میتواند مطلوب باشد و چه می دانم نظام سیاسی را منسجمتر کند. پس فیالواقع میشد مواجههای با این تفسیر الف داشت که اینجور متناقضنما و طنزآمیز- تراژیک با تفسیرِ حامیان تغییر احتمالی یککاسه از آب در نیاید. از قضا بنده هم از به میان کشیدنِ پای اظهارنظر هاشمی رفسنجانی همین هدف را داشتم، اکه به این سوال احتمالی دوستان پاسخ دهم: یعنی اینهمه آدم هیچ حواسشان به نفعشان نیست و همین تو یک نفر نفع و مطالباتِ دموکراتیک سرت میشود؟ خواستم بگویم اگر شما به واکنش نیروهای داخلیِ مخالف دولت و همسو با سبزها توجه کنید، تفاوتهای مهمی را در نوع مواجهه و اظهارنظر این نیروها با مخالفانِ خارجنشین تشخیص خواهید داد، از جمله سکوت معنادارِ خاتمی و دور و بریها؛ هاشمی رفسنجانی هم که گویا در دو سال گذشته مواضعاش بعضا همسو با مواضع سبزها دانسته میشده، وقتی در پاسخ به سوال خبرنگاری مجبور به واکنش و اظهار نظر شده است، یک چنین موضعی گرفته است:
یعنی اولا گفته است نظام فعلی خیلی هم نظام مطلوبی است چون جمهوریت را محقق کرده است و الخ و هر تغییری که بخواهد به این جمهوریت آسیب بزند مطلوب نیست که اینهم مدنظر رهبری نبوده است قطعا؛ یعنی اولا با تفسیر الف مخالفت کرده و ثانیا ارجاع این تفسیر به رهبری را هم رد کرده است. کموبیش مشابه همان واکنشی که من در پست قبلی نشان دادم، یعنی اولا از قانون اساسی فعلی به دلیل تفکیک بهینهی قوا دفاع کردم و ثانیا میزان اعتبار و توجیه تفسیر الف را مورد تردید قرار دادم. لابهلایش هم البته سعی کردم دوستان را متوجه کنم که مانور به اصلاح هشدارآمیز و انتقادیشان بر روی تفسیر الف، چطور ناخواسته و اجتنابناپذیر به جاافتادنِ این تفسیر و افزایش توجیه و اعتبار آن کمک میکند.
از واکنش خاتمی و هاشمی رفسنجانی جالبتر و قابل تاملتر، واکنش احمدینژاد و حامیانش به عنوان متضرران اصلی تغییر احتمالی ناظر به تفسیر الف است، خبرنگار الجزیره از ایشان پرسیده نظر شما در مورد این تغییر مورد اشاره از سوی رهبری ایران چیست؟ ایشان کاملا عقلانی و همسو با منافعاش، اصل تفسیر را منکر شد و مدعی شد بحث در حد یک پرسش و پاسخ علمی بوده است. یعنی اصلا خودش را درگیر این تفسیر نکرد چون به عنوان یک کنشگر سیاسی، عقل سلیماش حکم میکند که هر نوع رد و مخالفت با این تفسیر، نوعی جدی گرفتن و اعتبار و مشروعیت بخشیدن به آن است، این است که اساسا اصل تفسیر را منکر شد. سوال به جایی است اگر از دوستانِ هشداردهنده پرسیده شود که چرا به فکر احمدینژادی که مخاطب و متضرر اصلی این تغییر و تفسیر است نرسید هشدارهای جدی بابت این قصد و نیت بدهد و به سیاقِ صحبتهای چند ماه اخیرش، چندتایی هم تهدید ضمنی ضمیمهی هشدارهایش کند و الخ؟ چرا احمدینژاد باید اینطور بیاعتنا با این تفسیری که به تعبیرِ اکثریت تفسیرکنندگان، مخاطب اصلیاش او و حامیانش بودهاند، مواجه شود؟ پاسخ بسیار روشن است، از قضا اگر جز این میکرد جای تعجب و چون و چرا داشت، طرف عقلاش که پاره سنگ برنمیدارد بردارد عدل به آن تفسیری از میان تفاسیر مختلف دامن بزند که تضاد جدی با منافعاش دارد که بعد بخواهد هزینهی مضاعف مخالفت با رهبری و چه و چه را هم گردن خودش بار کند، اگر تفسیر دیگری از متن ممکن است که آشکارا ممکن است و اتفاقا دلالتهای متناقض با تفسیر الف، کفه را به سمت صحت دیگر تفاسیر سنگین میکند، خب مگر دیوانه است این تفاسیر (از جمله همان تفسیر ناظر به پرسش و پاسخ علمی) را ول کند و عدل برود به همان تفسیرِ متضاد با منافعاش بند کند چی است که میخواهد هشدار بدهد و مخالفت کند.
بله، البته پرسش قابل اعتنایی است اگر بپرسیم دلیل این سیاست رسانهای زیانبار چه بوده است؟ چطور اینهمه آدم هیچکدام به پیامد ناخواسته و زیانبار عملشان توجه نکردند؟ حالا یک نفر بودند، دو نفر بودند یک چیزی، خطای استراتژیک در تشخیص تفسیر همسو یا ناهمسو با منافع و مطالبات دموکراتیک را چطور میتوان توجیه کرد؟ تکلیف خرد جمعی چه میشود پس؟ درواقع سوال مرتبط و اساسیتر این است که چه چیز باعث تفاوتِ واکنش من و دیگر دوستان میشود علیرغم اینکه گویا هر دویمان همسویی زیادی با منافع و مطالبات دموکراتیک حس میکنیم؛ صرفا یکی از طرفین (حالا یا من یا دوستان دیگر) دچار بدفهمی نسبت به منافع و مطالباتِ دموکراتیک است؟ این تفاوت رویکردها و واکنشها ار کجا ناشی میشود؟ به نظر من، شخصا، از زندگی در خارج و داخل و برمبنای آن انتخاب بر مبنای حمایت از اصلاح تدریجی وضع موجود یا براندازی و تغییر اساسی وضع موجود. من معتقدم کسانی که به گونهای انتقادی و به قول خودشان، هشدارگونه، اینچنین درصدد جاانداختنِ تفسیر الف از متنِ مورد بحث برآمدند، نیروهای رادیکال در نظر و محافظهکار در عملی هستند که اتفاقا چون هیچ استراتژی مشخصی برای تغییر وضع موجود پیش رویشان نیست و همینطور منتظرند یک ناجیای از خارج یا چه میدانم فروپاشیای در داخل، منشاء تغییر بنیادینِ وضع موجود شود و برای خودشان در این فرآیند، هیچ نقش فعالی جز قانع کردنِ آن ناجی خیالی بابت غیرقابل اصلاح بودنِ وضع موجود قائل نیستند، به نظرم کموبیش طبیعی و قابل درک است که چطور این طیف از مخالفانِ خارجنشینِ وضع موجود از در نظر گرفتنِ پیامدهای ناخواستهی کنشهایشان در امکان تغییر یا حفظ وضع موجود عاجزند چون خیلی ساده این دسته از مخالفان اساسا قائل به امکان تغییر و اصلاح تدریجی وضع موجود و در نظر گرفتن نقش فعالی برای خود در این فرآیند نیستند که حالا بخواهند ریز و درشتِ استراتژیهای رسانهایشان را متناسب با تاثیرش بر روی آن فرآیند تغییر و اصلاح تدریجی ارزیابی کنند، نه برایشان مهم است و نه حتی اساسا توان تشخیصِ چنین اهمیت و تاثیری را دارند. همان پیوند نامبارکِ رادیکالیسم نظری و محافظهکاری عملی، این است که شما در پایان هیچکدام از متنهای ناظر به هشدار در باب تحقق تفسیر الف نمیبینید که نویسنده توصیهی استراتژی خاصی را از این هشدارش نتیجه بگیرد؛ همین صرفا هشدار میدهد نه چون وبلاگ است و هر متنی که نباید سنگ تمام بگذارد بابت روشن کردن پیوندِ میان نظر و عمل؛ هیچکدام از این متنها ناظر به توصیهی استراتژی خاصی در عمل نیست چون اساسا استراتژیای وجود ندارد، همهچیز نظر است و به اصطلاح هشدار، چنتهی عملِ ناظر بر آن نظر، خالیِ خالی است. این است که دوستان در نظر، رادیکالترین مواجهاتِ انتقادی را صورت میدهند و پای عمل که میرسد، هیچ حرفی برای گفتن ندارند جز اینکه همین دیگر، داریم صرفا هشدار میدهیم نسبت به رخداد آیندههای احتمالا دور، حالا اینهمه مساله و مطالبهی بلافصل وجود دارد مثل آزادی رهبران و زندانیان سیاسی، اما دوستان حتی حاضر نیستند فکر کنند که ربطِ صرف اینهمه انرژی و مانور رسانهای با آن مطالباتِ بلافصل چیست؟ چرا ما باید برای جاانداختنِ تفسیری از متن اینهمه انرژی تحلیلی و رسانهای صرف کنیم که نه فقط ربطی به مطالباتِ کوتاهمدت و بلافصل ما ندارد، نه فقط همسو با منافع و مطالبات ما برای تحقق شرایط دموکراتیک در بلندمدت نیست بلکه نفعاش تنها به یک نیروی سیاسی رقیب میرسد که در جدالش با دیگران سخت به اعتبار و توجیه چنین تفسیری نیازمند است. جناب احسان پرسیدهاند بنده از توجه به تشابه مواضع بیبیسی و صدای آمریکا با برخی مخالفان حکومت ایران چه هدفی داشتهام، به گمانم حالا روشن است که پاسخ این سوال نه آن فرضیههای بیربطِ جناب احسان، بلکه توجه دادن به این نکته است که نگرش نسبت به امکان اصلاح تدریجی وضع موجود یا تغییر بنیادین آن، چطور با مواضع رسانهای خاص و انتخاب از میان تفاسیر مختلفِ یک متن همبسته است.
بنده البته چند جایی هم به انگزنیهای زیانبار اشاره کردهام که قاعدتا معنا و مفهوماش برای کسی که با تئوری برچسبزنی آشنایی داشته باشد نیاز به شرح و تفصیل ندارد. تئوری برچسبزنی به طور خلاصه ناظر بر این واقعیت است که تفسیر انتقادی بیفایده و همراه با الصاقِ برچسبهای منفی به فرد یا گروه مورد انتقاد، به خصوص وقتی از کنش فرد یا گروه مورد نظر تفاسیر مختلفی میتوان داشت، پافشاری بر روی یک تفسیر همبسته با آن برچسبهای منفی، تنها پیامدی که دارد پذیرش این برچسبها از سوی فرد و گروه مورد نظر و استفاده از مزایای تلویحی آن برچسبهای منفی است چرا که فرد یا گروه مورد نظر، پیشاپیش همهی هزینههای دارا بودنِ چنین برچسبهایی را پرداخته است و لذا خیلی محتمل است که از مقاومت در برابر پذیرش این برچسبها دست برداشته و سعی کند دستکم همراه با پرداختِ هزینههای تحمیل شده از سوی برچسبزنندگان، از مزایای دارا بودنِ چنین برچسبی هم برخوردار شود. واقعیتی که باعث میشود برچسبزنندگان برای خود کف بزنند که بله، نگفتم؟ حال میکنید چه آدمشناسِ خفنی هستم من، غافل از آنکه واقعیتِ شکلگرفته بیش از هر چیز معلولِ کنش همین برچسبزنندگانِ سهلانگار بوده است که با پافشاری مصرانه بر برچسبهایشان، دیگران را تبدیل به همان چیزی میکنند که فکر میکنند هستند و بعد هم کف و سوتشان برای خودشان به راه است که بله، ما تیزبین و آدمشناس و چه و چه هستیم. دوستانِ مطلع میدانند که برچسبزنی اساسا تئوریای آسیبشناسانه و انتقادی است که ملموسترین مصداق تئوری خود را الصاق برچسبهای ریز و درشت مجرم و بزهکار و چه و چه به فردی میداند که بنابر تصادف عملاش میتواند ذیل جرم تعریف شود و جامعهی پیرامون با الصاق مصرانهی برچسب مجرم و بزهکار به او، وی را بالاجبار وادار به پذیرش همان نقشی میکند که جامعهی پیرامون برایاش تدارک دیده است. احتمالِ رخداد فرآیندِ برچسبزنی به خصوص در مورد نقشها و جایگاههایی که بنابر ویژگیهای ساختاری خود مستعد سوءتفاهماند، بیشتر است. من یکبار پیش از این از دوستان خواستم با دقت در یک رخداد تاریخی به این سوال پاسخ دهند که چه عاملی محمدرضا شاه را از یک ناظرِ کموبیش بیطرف در دههی بیست به یک دیکتاتور تمامعیار در دههی چهل تبدیل کرد و پاسخ اولیهی خودم را ضمیمهاش کردم که به نظرم بیشترین تاثیر در طی شدن این فرآیند از آنِ دو عامل بوده است: جایگاه پادشاهی و اختیارات ساختاریاش و دیگری مخالفان شاه. حالا یک وقتی مفصلتر و با توضیح بیشتر مینویسم راجع بهش.
پس خلاصهی استدلال من در باب زیانهای احتمالی مانور رسانهای بر روی تفسیر الف، حتی اگر این مانور انتقادی و به تعبیر دوستان هشدارآمیز باشد، این بود که اگر بپذیریم که این هشدارها کمترین تاثیری بر مواضع گروههای مختلف حامی حاکمیت در ایران نخواهد داشت، کمترین پیامد ناخواستهی زیانبارش این است که تفسیر الف را که همسو با منافع طیفی از گروههای حامی حاکمیت است، موجه و معتبر میسازد درصورتیکه در نبودِ این مانور رسانهای، گروه مورد نظر خود باید یکتنه از پس جا انداختنِ این تفسیر و توجیه وجود دلالتهای متناقص متن با این تفسیر برمیآمد و به دلایل مختلف امکان اینکه در این امر موفق شود، به طور معناداری کاهش مییافت چون خیلی محتمل بود رقبای قدرتمند این گروه در درون حاکمیت در برابر توجیه و اعتبار این تفسیر با تاکید بر همان دلالتهای متناقض مقاومت کنند. اما حالا و با این به اصطلاح هشدارهای پرشمار اما سراسر بیفایده، نه فقط آن تفسیر به عنوانِ یک تفسیر موجه و معتبر از متن جاافتاده است بلکه بدتر از آن، از آنجایی که سبزهای مخالف حاکمیت به مخالفت با این تفسیر پرداختهاند، برای کسانی که شاقول صحت و سقم ادعایشان، هیاهوهای مخالفان و دشمنان است، همین مانور انتقادی و هشدارگونه را دال بر صحت تفسیرشان از متن مورد بحث قرار میدهند. بنابراین این مانور رسانهای نه فقط هیچ نفعی به حال منافع و مطالبات حامیان دموکراسی در ایران نداشته است بلکه ناخواسته و پارادوکسیکال، بیشترین نفع را به طیفی از حامیان حاکمیت رسانده است که تغییر احتمالی ناظر بر تفسیر الف را همسو با منافع خود ارزیابی میکردند.
پینوشت1: اما یکی از حاشیههای پررنگ جناب احسان، همان مقدمهی اولیهای است که مکررا در داخل متن هم مورد تاکید و ارجاع قرار گرفته است، اینکه متن من حاوی توهین و بیاحترامی به خوانندگاناش است. مصداق این توهین به گفتهی خود جناب احسان اینهاست: ” بکارگیری واژههایی مانند «هوچی گری»، «ناشیانه»، «پیراهن عثمان کردن»”؛ متوجه هستید دیگر، کاربرد واژهی “ناشیانه” شده است مصداق توهین، شما را یاد چیزی نمیاندازد اینطور تنگنظری در باب تشخیص مصادیق توهینآمیز؟ قاعدتا میدانید که یکی از وبلاگنویسهای شناخته شدهی همین دور و بر به توهین به رئیسجمهور متهم شده بود چون در یکی از پستهای وبلاگش او را به “بچهی تخس” تشبیه کرده بود؛ حالا به نظرتان فرآیند مشابهی در کار نیست؟ حواستان هست که اگر شما کاربرد کلمهی ناشیانه را مصداق توهین بدانید (آنهم وقتی این کلمه هیچ خطاب مشخصی به هیچ شخصیتی حقیقی نداشته است)، آنوقت قوهی قضاییه و امثال قاضی مقیسه لابد به طریق اولی حق دارند کسی را بابت توهین به رئیسجمهور به پای میز محاکمه بکشند وقتی کسی در متناش فیالمثل نوشته است سیاست اقتصادی دولت ناشیانه است. یا حامیان دولت در باب فلان موضوع هوچیگری رسانهای به راه انداختند یا نمایندگان مجلس این سخن رقبایشان در دولت را پیراهن عثمان کردند. گویا دوستان ما، خیلی تندروانهتر از قوهی قضاییه و امثالهم، چنین عبارات معمولی را که گرچه میپذیرم شاید چندان محترمانه نیست اما به نظرم به هیچ وجه توهینآمیز نیست، چنین عباراتی را مصداق توهین قلمداد میکنند و مستحق مجازات. دقت کنید که مهم نیست مجازات چه باشد، ممکن است شلاق باشد یا حبس یا جریمهی نقدی یا مثلا هو کردنِ فلانی در فضای مجازی چرا که متنهایش توهینآمیز است، اینکه مجازاتِ طرف توهینکننده چه باشد، بیش از هر چیز به قدرتِ کسانی بسته است که اتهام توهین را به طرف وارد کرده و او را مستحقِ مجازات دانستهاند، حالا یک وقتی زورشان میرسد و وبلاگ فیلتر میکنند و بگیر و ببند راه میاندازد، یک وقت مثل این دوستانِ ما دستشان از همهجا کوتاه است و به صرفِ قضاوت اخلاقی ناموجه بسنده میکنند. مهم منطق عمل است که یکسان است. فیالواقع پرسش بسیار بهجایی است اگر از دوستانِ مدعی آزادی بیان و تحمل مخالف پرسیده شود شما که آستانهی تحملتان اینچنین پایین است که عبارتی مثل “ناشیانه” را مصداق توهین میدانید، با چه رویی به جمهوری اسلامی و قوهی قضاییه و امثالهم انتقاد میکنید که آستانهی تحملشان پایین است و هر نوع انتقاد تند و تیزی را مصداق توهین به این و آن قلمداد میکند، نه جدا با چه رویی این انتقادها را وارد میدانید وقتی خودتان تا اینحد تنگنظرانه واژههای معمولی را مصداق توهین تلقی میکنید؟ حواستان هست وقتی عبارتی مثل پیراهن عثمان کردن را مصداق توهین قلمداد میکنید مشغول بریدنِ بن همان درخت نوپای منش دموکراتیک هستید که بر سرشاخههای سستِ آزادی بیان و تحمل مخالفاش نشستهاید و مشغول پز دادن الکی هستید؟ در همین رابطه بحث من با احساننامی را (همان نویسندهی متن نیست احیانا؟:) اینجا ببینید.
مرتبط با همین آستانهی تحملی که به طرز بهتبرانگیزی پایین است، جناب احسان در جایی از متناش میگوید از ادبیات من در مورد رهبری ایران احساس تهوع میکند، مصداق این ادبیاتِ تهوعبرانگیز چیست؟ لابد این جملاتی که پررنگ کرده است یعنی ” مبحث تئوریک جالبی است” و ” با چنان جزئیاتی هم طرح بحث میکردند”؛ این جملات احساس تهوع برمیانگیزد؟ خب یک زمانی خاتمی در سخنرانیهایش طرح مباحث تئوریک میکرد، از نظر عدهای کار بیخودی میکرد، به نظر عدهای هم جالب بود که یک رئیسجمهور چنین علایقی داشته باشد؛ حالا هم مثلا از نظر من جالب بوده است که در یک سخنرانی عمومی ایشان به تعبیر خودشان خواستهاند به یک سوال تئوریک جواب دهند، ممکن است برای شما نباشد، احساس تهوع دارد؟ خجالت نمیکشید واقعا؟ جدا نمیخواهید یک فکری به حال آستانهی تحمل و تهوعتان بکنید؟ از این جهت توصیه میکنم که به نظر من، شخصا، چنین قضاوتی راجع به چنین ادبیات و جملات معمولیای مشمئزکننده است. چنین تعصب و سوگیریای به همان اندازهای چندشآور است که حامیان دو آتشهی متعصبِ ایشان حذف القاب پرطول و تفصیل را مصداق توهین و بیاحترامی تلقی میکنند. باز در اینجا هم منطق عمل است که یکسان است، یک طرف از سخن گفتن عادی و معمولی و بدون برچسبهای منفی احساس تهوع میکند، دیگری از عدم کاربرد القاب نامعمول و اغراقآمیز، فیالواقع یکی از این طرف بام آویزان شده، یکی از آن طرفاش اما از نظر من، شخصا تعصب و افراطیگری هر دویشان به یک اندازه چندشآور و غیر قابل تحمل است.
پی نوشت2: یک نکتهی جالب دیگر هم اتهام بینظمی و اغتشاش است که شخصا با آن تفریح زیادی کردم. متن البته مغشوش نیست، درواقع به نظرم بینظمی و اغتشاش یکی از بیربطترین صفات برای توصیف این متن است اما درعینحال متن یک ویژگی خاص دارد که برای امثال جناب احسان آزاردهنده است و آنها بیدقت و سهلانگار و بدون آنکه دقیقا بر ویژگیای که باعث آزارشان شده تامل کنند، صفات بیربط بینظمی و اغتشاش را برای توصیف آن ویژگی آزاردهندهی خاص برگزیدهاند. حالا آن ویژگی آزاردهنده که سرچشمهی این اتهام مکرر شده چیست؟ یکپارچگی، متن به طرز عجیبی یک تکه است، هر جملهاش به جملهی بعدیاش زنجیر شده است و این است که برای منتقدی که نیاز به تکه پاره کردن متن و مانور بر روی برخی عبارات و جملات دارد، بسیار دردسرساز است، طرف میبیند هرجا را جدا کند، تابلو است که تنها یک تکهی متن را برای بیان منظورِ انتقادیاش نقل کرده بسکه جملات نه فقط به صورت صوری و با علائم سجاوندی، بلکه به صورت محتوایی و ساختاری در هم تنیده شدهاند و پیدا کردنِ سرنخ اصلی ماجرا را دشوار میسازند بسکه همهچیز یکتکه و منسجم است، همین یکپارچگی غیرقابل نفوذ است که امثال احسان را به سردرگمی میکشاند که بالاخره سر و ته متن دقیقا کجاست و بخش مهم و غیر مهماش کدام است و…یک کل یکپارچه و غیرقابل نفوذ که به شدت در برابر جدا کردنِ قسمتهای مختلف و تاکید روی یک قسمت خاص جدا از اجزای دیگر مقاومت میکند. این است که میگویم که بسیار با این اتهام بینظمی و اغتشاتش در مورد متن تفریح کردم، بسیار جالب و طنزآمیز بود که انسجامِ زیاده از حد متن، مخاطبی مثل جناب احسان را به توصیفی سراسر متناقض با ویژگی اصلی متن وا داشته بود، بسیار هم جالب و مفرح بیاغراق:)
پینوشت3: با تمام اینها، دروغ چرا، فرسوده کننده است، این تکرار مکرر سادهترین استدلالهایی که محتوای آن دستکم برای من بدیهی مینماید، بیش از آنچه به نظر میرسد ملالآور و انرژی هدر ده است. چارهی دیگری هم نیست علیالظاهر، کافی است آدم بخواهد جوابی ندهد و بیاعتنا برود سر همان مطالب اصلیای که به نظرش ارزش وقت گذاشتن دارد مثل ادامهی پستهای دنبالهدار بازی اقلیت، کافی است طبق تشخیص خودش در مورد میزان وقت صرف شده برای موضوعات مختلف عمل کند تا آن اتهام کذایی از موضع بالا نوشتن و لابد به هر نوع سخن انتقادی بیاعتنا بودن، بیش از پیش مجال ابراز بیابد. جواب هم که بدهی میشود همین که یکهو نگاه میکنی میبینی برای موضوعی که شاید ارزش صرف یک دهم زمان را داشت، بیش از 10000 کلمه مطلب نوشتهای و…چارهی دیگری هم نیست علیالظاهر؛
با تمام اینها امیدوارم این صرف وقت دستکم از این جهت ارزش داشته باشد که به عنوان توضیح پرطول و تفصیلِ مصداقی از یک اصل کلیتر قلمداد شود و آن اصل که پیش از این در نت مربوطه هم گفتماش و شاید همهی این 10000 کلمه روشن کردن یک مصداق از آن بوده است این است: ارائهی هر تفسیری از وضع سیاسی خود بخشی از یک استراتژی سیاسی برای حفظ یا تغییر آن وضع است. بنابراین یک تحلیل از وضع سیاسی بیش از آنکه مدعی صدق توصیف و تفسیر خود از واقعیت و کذب دیگر تفاسیر باشد، باید توصیهی عملی ناظر به آن توصیف و تفسیر خاص را تصریح کند، لذا اگر دیدید تحلیلی از توصیهی استراتژی خاصی در عمل طفره میرود، یا دارد با ژستِ واقعنمایی مخاطبش را فریب میدهد یا فیالواقع هیچ استراتژی عملی خاصی در چنته ندارد جز همان بیعملی منتج از توصیف و تفسیرِ خاصاش از واقعیت. بههرحال امیدوارم دستکم بعد از اینهمه تکرار ملالآور، اهمیت و ضرورت توجه به این اصل در مواجهه با هر متنِ مدعی توصیف وضع سیاسی موجود روشن شده باشد، فقط امیدوارم البته:)
دیدگاهتان را بنویسید