زن سی ساله*

باز هم یکی از آن پست‌های زیادی شخصی، زیادی بلند، مطمئن نیستم حتی اگر کسی پایه باشد و این‌همه را بخواند، ازش سر در بیاورد لزوما؛ گو این‌که همه‌اش درباره‌ی من است و  این‌ احتمالا مشام‌های حساس به خودشیفتگی را می‌آزارد؛ توصیه‌اش نمی‌کنم خلاصه، پس

بیشتر بخوانید
همین‌طوری 2

همین الان چک کردم، تلفن هنوز قطع است، کابل یک جایی خراب شده و تلفن‌مان از دیروز قطع است، این‌ یعنی این‌که اینترنت هم ندارم عجالتا. توی حیاط نشسته‌ام، باد می‌آید، گهگاه صدای تق تق قطره‌های باران که می‌خورد روی حصیر و البته بوی‌اش، بوی

بیشتر بخوانید
همین‌طوری

امیر رفته است یزد، ساره آمده است این‌جا، معمولا این‌طوری است، آخر هفته‌هایی که امیر می‌رود یزد من ساره را دعوت می‌کنم بیاید این‌جا جشنواره‌ی انجام کار راه بیندازیم، منظور این است که هی آدم به آن‌یکی که مشغول خواندن یا نوشتن

بیشتر بخوانید
در ادامه

یک اتفاق جالبی افتاده است، زمان من ربطی به زمان رسمی ندارد اعم از ساعت و روز و ماه و سال عرض می‌کنم، یعنی مثلا سال نو شده است اما این‌طور نیست که من هم عدل از اول فروردین 91 احساس نو بودگی بکنم، من

بیشتر بخوانید
Null*

«و آن‌ها، سیاهی را توی چشم‌هایت شلیک خواهند کرد. به مرکز افکارت، به گهواره‌ی گرم و نرم اندیشه‌ات سرب متلاشی کننده حواله خواهند کرد.
وقتی مته به عصب ترس می‌رسد،‌ بیمار کنترل خود را از دست می‌دهد. یورش سهمگین شروع شده است. غیر قابل تحمل

بیشتر بخوانید