برای دکتر صدیق سروستانی که یکی از جدیترین استادانم بود، هست.
کاش میشد، کاش میشد مرگ را هم جدی نگیرم، کاش میشد فکر کنم، مطمئن باشم که باز هم وقتی گذرم به طبقهی چهارم دانشکده بیفتد، به میانهی راهرو که میرسم با در چهارتاق باز
جدی نگیر
بهار ۹۲
شما بگیر کمثل سمند ۹۲، خنده هم ندارد:) یعنی به نظر من که اینطوری است، به نظرم آدمیزاد هر سال یک ورژن از خودش را برای خودش و دیگران رو میکند، ورژنی با تواناییها و امکانات متفاوت، با رفع برخی نقصها، برخی افزودنیها، کمرنگ شدن
بیشتر بخوانیدحال
رفتم ترهبار خیار و گوجه و فلفل سبز خریدم به علاوهی ماکارونی و قارچ و دلچسبتر از همه شکلات و خرما. تازگیها اینطور شدهام، چایی خوردنِ شیرهایوارم سر جایاش است اما تازگیها زدهام توی خط خرما، نمیدانم چهام شد یکهو، از یک وقتی دیگر کاکائو
بیشتر بخوانید:(
غمگینم، زنگ زدم پس از کلی سر دوانده شدن، بالاخره نتیجهی ارزیابی پروپوزالی را گرفتم که چهار پنج ماه پیش به جایی ارائه کرده بودم: رد شده. دلیل هم نمیگویند طبعا، همین فقط میگویند رد شده. برای این پروپوزال زحمت زیاد کشیدم، یعنی بعد از
بیشتر بخوانیدزن سی ساله*
باز هم یکی از آن پستهای زیادی شخصی، زیادی بلند، مطمئن نیستم حتی اگر کسی پایه باشد و اینهمه را بخواند، ازش سر در بیاورد لزوما؛ گو اینکه همهاش دربارهی من است و این احتمالا مشامهای حساس به خودشیفتگی را میآزارد؛ توصیهاش نمیکنم خلاصه، پس
بیشتر بخوانید