از این روزها که می‌گذرد

ح پیام داده که چرا وبلاگ نمی‌نویسی؟ اولین جوابی که به ذهنم رسید این بود: نمی‌دانم، بعد گفتم که بهش فکر می‌کنم؛ پیامش خیلی انگیزه‌بخش بود، به خودش هم گفتم که اگر رها همان موقع بیدار نشده بود، پیامش آن‌قدر انگیزه‌بخش بود که ارزیابی آن

بیشتر بخوانید
در سفر

آبگرم قوتورسویی، امیر رفته است آبگرم، رها خوابیده است و من فکر کردم بنویسم. یک‌شنبه بعد از ظهر راه افتادیم و این سه چهار روز را در دامنه‌های سبلان بوده‌ایم کلا، هی هم آبگرم رفته‌ایم این چند روز، امیر بیشتر و من کمتر، حتی رها

بیشتر بخوانید
اولین روز تابستان

امروز اولین روز تابستان است، صبح رفتم دانشگاه با یکی از اساتید راجع به برنامه‌های گروه مدرسی حرف بزنم، استاد خواب ماند و من هم برگشتم خانه؛ می‌توانستم بمانم و کار کنم، برگه‌ها را تصحیح کنم یا داوری‌‌های به تاخیر افتاده‌ی مقاله‌ها را انجام دهم

بیشتر بخوانید
همین حالا

گفتم بنویسم، همین حالا که این‌جا نشسته‌ام، نزدیک افطار روی یکی از صندلی‌های پارک نزدیک خانه. با امیر بحث‌مان شد و من طبق قول و قرارِ این چند وقت اخیرمان از خانه زدم بیرون، آمدم این‌جا توی پارک و یاد یکی از پست‌های خیاط‌باشی افتادم،

بیشتر بخوانید
پارسال همین موقع

امروز رها یک‌ساله می‌شود، پارسال همین موقع‌ها بود که راه افتادیم سمت بیمارستان، یکی دو ساعت قبل هم رفته بودیم و گفته بودند هنوز وقتش نشده بروید یکی دو ساعت دیگر بیایید، حال من؟ چیزی که یادم می‌آید فقط درد است و اضطراب، دردها از

بیشتر بخوانید