بر همان پاشنۀ سابق

سرنوشت مذاکرات چه خواهد شد؟ توافق صورت خواهد گرفت؟ توافق احتمالی بر سر چه خواهد بود و چه پیامدهایی خواهد داشت؟ اگر توافق نشود چه چیزی در انتظارمان است؟ حملۀ نظامی و جنگ؟ چه عواملی بر توافق یا عدم توافق اثرگذار است؟

در این متن تلاش کرده‌ام از منظری متفاوت از تحلیل‌های رایج در مورد مذاکرات به این سؤالات پاسخ دهم. متن با تغییرات اندکی در شمارۀ امروز روزنامۀ فرهیختگان منتشر شده است.

بیشتر بخوانید
بیم‌ها و امیدهای جامعۀ ایران

سال ۴۰۲ بود، از پس همۀ آنچه جامعه و دانشگاه در سال ۴۰۱ از سر گذرانده بودند، خفقان در فضای دانشگاه به شکلی بی‌منطق و غیرقابل درک رو به افزایش بود. در این میان، گروه جامعه‌شناسی و دانشجویانش بیش از همه گرفتار قبض بودند چراکه به‌نقلی شنیده شده، از دید برخی، جامعه‌شناسی رشته‌ای معترض‌پرور بود؛ یکی از اساتید گروه در شهریور ۴۰۲ تعلیق شد و ظرفیت پذیرش دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی برای سال بعد صفر شد. روزهای تاریکی بود، روزهایی که هر صبح می‌گشتم دنبال دستاویزی برای اینکه خودم را از تخت بیرون بکشم و به دانشگاه برسانم، یکی‌اش همین بچه‌ها بودند، انجمن علمی دانشجویی رشته جامعه‌شناسی دانشگاه‌مان که در اوج مخالفت‌های بی‌پایان حراست در مواجهه با هر برنامه‌ای در دانشگاه‌، کوتاه نمی‌آمدند و تلاش می‌کردند در آن روزهای سخت و تاریک هم برنامه و نشست برگزار کنند. روزهایی بود که تنها انگیزه‌ام برای دانشگاه آمدن همین بود که بیایم فرم برنامۀ بچه‌ها را امضا کنم و نامه بزنم که بهشان سالن بدهند.

بیشتر بخوانید
این ده سالی که مادر شده‌ام

رها ده ساله شد، ده سال شد که من کیفیت منحصر به فردی از دوست داشتن و دوست داشته شدن را تجربه کرده‌ام، تجربه‌ای که به نظرم حتی با عمیق‌ترین انواع عشق رمانتیک هم قابل مقایسه نیست و به کل از جنس دیگری است.

بیش از ده سال است که به کل آدم دیگری شده‌ام، آنقدر متفاوت که بهاره‌ی قبل از این ده سال را به سختی به یاد می‌آورم، و راستش از این بهاره‌ی جدید راضی‌ترم.

تصمیم به آمدن رها بیش از آن‌که از سر عزم و اراده‌ی راسخ باشد، محک زدن همراهی طبیعت و کائنات و در یک کلام خواست خداوند بود؛ آن زمان عجیب در دوراهی تصمیم‌گیری گیر کرده بودم و چاره‌ای نداشتم جز اینکه تصمیم را به خردی فراتر از عقل ناقصی واگذار کنم که آن زمان به هیچ تصمیم مطمئن و یقین راسخی قد نمی‌داد. و این شد که رها آمد، آن خرد کلی‌تر و عزم فراتر تصمیم گرفت که بیاید:)

بیشتر بخوانید
عید در عید

اگر قرار به نشانه‌ها باشد، لابد امسال پر از نور و روشنی و خیر باید باشد، سالی که شیرین‌ترین و وحدت‌آورترین عید مذهبی هم‌زمان شده است با باستانی‌ترین عید فراگیر در فرهنگ ایرانی: عید در عید. به نشانه‌ها باشد آدم احساس می‌کند با این حجم پرچگال از عید در ابتدای سال، لابد تا آخر سال باید در حال و هوایی عیدگونه و پر از دلخوشی و آرامش غوطه‌ور باشد:) فارغ از تضادها و تنش‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی‌ای که سالیانی است مثل خوره افتاده است به جان فرهنگ و جامعۀ ایرانی، فارغ از دورنمای اقتصادی و سیاسی ترسناک و دلهره‌آوری که توی دل خیلی از آدم‌‌ها را خالی کرده است، فارغ از سند چشم‌انداز ۱۴۰۴ که آرزوهای از دست رفتۀ یک ملت را بهش یادآوری کند، دلم می‌خواهد فارغ از تمام اینها، تسلیم جادوی نشانه‌ها شوم و در سال ۱۴۰۴ همچنان منتظر خیر و برکت و نور بمانم.

بیشتر بخوانید
از راه رفته: تجربه‌نگاری شفافیت شورای شهر و شهرداری تهران

راستش را بگویم؟ متن نهایی را که برایم فرستادند، اشک توی چشم‌هایم جمع شد، از ذوق، از اینکه بچه‌ها، تیم کمیته شفافیت، صفر تا صد پروژه را به سرانجام رساندند، علی‌رغم گستردگی و حجم بالای کار، علی‌رغم دست‌اندازها و سردرگمی‌ها و سختی‌ها، خودشان به‌تنهایی تجربه‌نگاری پروژه پیشبرد شفافیت در شهرداری  و شورای شهر تهران را را پیش بردند و به سرانجام رساندند.

از شما چه پنهان، از اینکه دیدم پروژه شفافیت و شهرداری شیشه‌ای، مستقل از من، همچنان در حال حرکت و پیشرفت است، قند توی دلم آب شد، مثل وقتی که بچه‌ات جلوی چشمت قد می‌کشد و بزرگ می‌شود، بالغ و مستقل و توانمند می‌شود، توانمندتر از تو، انگار که آدم ریشه دوانده باشد، امتداد پیدا کرده باشد.

بیشتر بخوانید