میخواهم بدانم دقیقا چه چیز را از دست دادهایم؟ میگویند شخصیتی مهم و تاثیرگذار، مهرهای قدرتمند در صحنه سیاسی ایران اما من به واقعیت سالیان اخیر که نگاه میکنم به سال 92 میرسم و رد صلاحیتش که برخلاف انتظارم آب از آب مملکت تکان نخورد. به سال 93 که در رقابت بر سر ریاست مجلس خبرگان از یزدی شکست خورد و به سال 94 که باز ناتوان از ایفای نقش موثری در انتخاب رئیس مجلس خبرگان بود. با تمام اینها، شهود عمومی این است که شخصیتی مهم و تاثیرگذار در صحنه سیاست در ایران از دست رفت. میخواهم بدانم چرا چنین حسی داریم وقتی شواهد واقعی در سالیان اخیر در تضاد با شهود تاثیرگذاری جدی او در صحنه سیاسی ایران است.
یک تبیین میتواند عادتمان باشد به بودن او در همه چیز و همهجا، همینی که حسین وحدانی در فیسبوکش نوشته: «واضحترين و كاملترين چيزى كه دربارهى هاشمى رفسنجانى مىتوانم بگويم اين است كه او خيلى «بود». آنقدر بود كه حالا «نبود»ش بسيار به چشم مىآيد. اين احساسِ دستهجمعىِ بىنام كه معجونى از ترس و نگرانى و ترديد و شايد ناراحتى است، حاصل همين نبودن است انگار. نبودن كسى كه در تمام اين سالها – چيزى حدود چهار دهه – در اخبار جنگ، در پردههاى سياست، در اعداد تورم، در آمار توسعه، در شايعات درگوشى، در دورهمىهاى خانوادگى، در لعن و نفرينهاى زيرلبى و در جوكهاى كوچهبازارى، همه جا، در هر زمان و در دل همه چيز حضور داشت. حالا نيست و فكر كردن به جاى خالىاش ما را كه به بودن هميشگى او عادت داشتيم بهتزده كرده است.» آیا همه چیز فقط از سر عادتمان به بودن و حضور اوست؟
من اما فکر میکنم چنین شهود فراگیری در مورد اهمیت و تاثیرگذاری هاشمی و بهتزدگی و نگرانی از نبود او بیش از آنکه از سر عادت باشد، در قالب مفهوم سرمایه قابل درک است، سرمایه به معنای جامعهشناختیاش البته. توضیح اینکه در جامعهشناسی (مشخصا در رویکرد بوردیویی) سرمایه فقط سرمایه اقتصادی نیست بلکه انواع مختلفی دارد از جمله سرمایه اجتماعی، سرمایه فرهنگی و سرمایه نمادین. اما این نوع سرمایهها برای فرد همان منافعی را دربردارد که سرمایه اقتصادی موجد آن است یعنی افزایش منافع و سود. همانطور که شرایط اقتصادی امکان سودآوری سرمایه اقتصادی را کاهش یا افزایش میدهد و حتی خیلی وقتها سرمایهدار به دلیل ریسکهای موجود اصلا سرمایهاش را وارد چرخهی اقتصادی نمیکند، همه این قوانین در مورد انواع دیگر سرمایه هم صادق است. حالا به نظرم بهتر میشود درک کرد که چرا چنین احساس میشود که مهرهای قدرتمند و تاثیرگذار از صحنه سیاسی ایران حذف شده است علیرغم اینکه تاثیر این مهره در سالیان اخیر بسیار ناچیز بود. هاشمی رفسنجانی انباشتی از سرمایههای اجتماعی، فرهنگی و نمادین بود.
سرمایه اجتماعی او ناظر بود به پیوندهای گستردهاش با افراد مختلف جامعه از روحانیون و بوروکراتها و سیاستمداران داخلی تا سران کشورهای خارجی که چنین سرمایهای به وقت و ضروت میتوانست مورد استفاده قرار گیرد. از آن مهمتر سرمایه فرهنگی و نمادینش بود در عرصه موجودیتی به نام انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی. سرمایه فرهنگی در معنای جامعهشناختیاش به معنای میزان تسلط و احاطهی فرد بر منابع فرهنگی است. این احاطه و تسلط بر منابع فرهنگی، سرمایه نمادین را به همراه میآورد که به معنای اعتبار و مشروعیت سخنگفتن و اظهارنظر در آن زمینهی فرهنگی است. به خصوص از لحاظ این سرمایه بود که تقریبا کسی برخوردارتر از هاشمی وجود نداشت. به نظرم وقتی رهبری میگوید: «با فقدان هاشمی اینجانب هیچ شخصیت دیگری را نمیشناسم که تجربهئی مشترک و چنین درازمدت را با او در نشیب و فرازهای این دوران تاریخساز به یاد داشته باشم.» تعبیرش به زبان جامعهشناختی همین است که شاید هموزن هاشمی برای مشروعیت سخن گفتن از انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی و چه بود و نبودهای آن، تنها شخص رهبری است، درواقع در تسلط بر فرهنگ و زبان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی احتمالا هیچکس قابل رقابت با این دو نبود. بنابراین آنچه از دست دادهایم نه یک شخصیت واقعا تاثیرگذار، بلکه سرمایهای انباشته برای تاثیرگذاری بود که گرچه در سالهای اخیر به دلایل مختلف امکان استفاده از این سرمایه کمتر فراهم بود اما افراد زیادی به درستی پشتشان به این سرمایه گرم بود تا زمانی در آینده دور یا نزدیک که شرایط استفاده از این سرمایه فراهم شود.
آنچه تابهحال گفتم شاید بدیهیاتی بود که تنها کمک میکرد حس و حال اینروزهایمان را بهتر درک کنیم اما همه حرفم پیدا کردن بیانی برای توصیف حال و چراییاش نیست، به نظرم نکته قابل تامل حال ما این است که این سرمایه انباشته و بیهمتا یکشبه از دست رفت، نکتهای که ممکن است به واسطه ماهیت زندگی اجتماعی برای ما بدیهی جلوه کند و به چشم نیاید درحالیکه قاعدتا ماهیت سرمایه این است که به ارث برسد. حال ما از فوت هاشمی بیش از آنچه از فوت یک پیرمرد 82 سالهی نه چندان تاثیرگذار میتواند بد باشد بد است چون سرمایهای که پشتمان بهش گرم بود یکشبه و در عرض نیم ساعت دود شد و به هوا رفت. این چیزی است که حالمان را بیش از حد بد میکند و فکر میکنیم یکشبه کموزن و چهبسا بیوزن شدهایم. چون علیالقاعده این سرمایه باید به ارث میرسید و همچنان امکان استفاده ازش فراهم میبود اما گویا این یکی از قاعدههای میدان سیاست در ایران است که سرمایههای اجتماعی و فرهنگی فرد به کسی منتقل نمیشود و با مرگش از بین میرود. در مورد بنیانگذار جمهوری اسلامی همین اتفاق افتاد و بخش ناچیزی از آن سرمایه فرهنگی و نمادین منتقل شد، در مورد هاشمی هم تکرار شد و مهمتر از این دو، در مورد رهبری فعلی هم دورنمای روشنی در انتقال سرمایه اجتماعی و فرهنگی به چشم نمیخورد متاسفانه.
دیدگاهتان را بنویسید