اهمیت اقلیت بودن

حالا گیریم ما برویم رأی بدهیم؛ اصلاً ممکن است اینها، همین میانه‌روها مثلاً، رأی بیاورند؟ این سؤال یکی از سؤالات اصلی کسانی است که هنوز مرددند و به قطعیت شرکت یا عدم شرکت در انتخابات نرسیده‌اند؛ از طرفی فکر می‌کنند مشارکت در این انتخابات بی‌فایده‌ترین کار ممکن است، اگر با آب ریختن به آسیاب ادعایی مشروعیت نظام زیان‌بار نباشد و از طرف دیگر سایه ترسناک تسلط بیش از پیش تندروها بر شئون مختلف حکمرانی و سخت‌تر شدن زندگی معمولی و روزمره، فکری‌شان می‌کند که نکند پیامد بی‌عملی‌ و شانه بالا انداختن‌های‌شان بیش از آنچه فکر می‌کنند ترسناک و فاجعه‌بار از آب دربیاید. از طرفی فکر می‌کنند از وقتی یادشان می‌آید استدلال برای رأی دادن همین ضرورت انتخاب بین بد و بدتر و هیولاسازی از برخی کاندیداها بوده درحالی‌که حق‌شان است که برای یک بار هم شده با دل خوش و طیب خاطر بروند به همان کاندیدایی که واقعاً مطلوب‌شان است رأی بدهند. فکر می‌کنند تمام این سال‌ها به همین انتخابات حداقلی و بین بد و بدتر تن دادیم اما دیگر نمی‌خواهیم سهم‌مان از مفهوم و واقعیت انتخابات، ته‌مانده کاندیداهای سروته یک کرباسی باشد که شورای نگهبان و نظارت استصوابی برای‌مان غربال کرده‌ است.

با تمام این‌ استدلال‌ها و وزن و اعتبار قابل قبول‌شان، مسأله اینجاست که در طرف دیگر هم واقعیتی پررنگ و زنده ایستاده است، اینکه شاید همه انتخابات‌ها کم‌وبیش شبیه به هم و همواره میان بد و بدتر بوده است اما کیفیت زندگی روزمره به‌طرز ملموس و محسوسی تفاوت می‌کرد و می‌کند وقتی اوضاع اینترنت اینچنین فاجعه‌بار نبود و برای تعدادی از شهروندان دم به دم استرس توقف و انتقال ماشین به پارکینگ برای پیامک حجاب نبود و اساتید و دانشجوها در خفقان دانشگاه‌ها تا این حد ازنفس‌افتاده نبودند و…. کیفیت زندگی معمولی و روزمره کمی بهتر بود وقتی اوضاع اندکی، گیریم سرسوزنی فرق می‌کرد.

از مرحله تردید و دودل شدن که بگذریم، تازه می‌رسیم سر اصل ماجرا. حالا از بین این یکی از یکی بدترها به کی رأی بدهیم که همان اندک تفاوت واقعی حاصل شود؟ حالا اصلاً گیریم بهشان رأی هم دادیم، اصلاً رأی می‌آورند که بخواهند برای سرسوزنی بهتر کردن اوضاع تلاش کنند؟

احتمال پایین بودن میزان مشارکت و بالطبع بالا رفتن احتمال شکست کاندیداهای میانه‌رو انگار آن آخرین دلیلی است که کفه تردید را به‌سمت عدم مشارکت سنگین می‌کند، چراکه مشارکت در انتخابات را برای یک شهروند عاصی و معترض بازی دو سر باخت جلوه می‌دهد: یک بار گویی با مشارکت و رأی دادن و سهیم شدن ناخواسته در مشروعیت‌بخشی به انتخابات و نظم موجود می‌بازد و یک بار هم با شکست همین کاندیداهای حداقلی و میانه‌رو. در ادامه این نوشته تلاش می‌کنم استدلال خودم را در مواجهه با چنین انتخابات بیابان‌گونه‌ای شرح دهم که گویی از هر طرفش برویم جز وحشت نصیبی نداریم. استدلالی که به نتیجه‌گیری و کنش متفاوتی می‌انجامد.

به نظر من، حتی با فرض شکست کاندیداهای میانه‌رو، رأی دادن مفیدتر از رأی ندادن است، نه خیلی زیاد و کن‌فیکون‌کننده اما به‌قدر همان یک رأی شهروند معمولی به کاندیدایی میانه‌رو تأثیر و تفاوت ایجاد می‌کند حتی اگر آن کاندیدا در نهایت پیروز میدان انتخابات نباشد. به نظر من، انتخابات فارغ از نتیجه نهایی‌اش، یک وزن‌کشی است، پیروزی از آنِ کسی است که اکثریت آرای مشارکت‌کنندگان را از آن خود کند اما وزن رأی اقلیت شکست‌خورده هم به همان اندازه در تحولات و مطالبه‌گری‌های بعدی مهم و تأثیرگذار است.

ممکن است بگوییم اگر انتخابات مجلس دوازدهم مشابه انتخابات سال ۹۸ مجلس و ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ باشد و بنای شکست و پیروزی هم اقلیت و اکثریت باشد، با توجه به کاهش مشارکت به زیر ۵۰ درصد، اکثریت اساساً در دو انتخابات گذشته شرکت نکرده‌اند و به این معنا پیروز میدان در دو انتخابات گذشته کسانی بوده‌اند که اساساً انتخابات را به رسمیت نشناخته و در آن مشارکت نکرده‌اند، اتفاقی که محتمل است در انتخابات امروز هم محقق شود. چرا باید این ایستادن در سمت پیروز میدان را، همراه با اکثریتی که اساساً انتخابات را فاقد حداقل‌های لازم برای مشارکت قلمداد کرده‌اند، رها کرد و در میان اقلیتی جای گرفت که عملاً شکست را دو بار تجربه می‌کند: یک بار شکست در قالب اقلیت مشارکت‌کننده و یک‌ شکست افزون در میان همان اقلیت مشارکت‌کننده اقلیت در اقلیت درواقع. چه کاری است خب وقتی می‌شود با خانه نشستن، آن‌هم در این سرمای استخوان‌سوز بی‌سابقه در طرف اکثریت و پیروز و حق‌به‌جانب ایستاد؟

دلیلش همان دلیلی است که مرا صبح انتخابات به نوشتن این یادداشت بلند وادار کرده است علی‌رغم اینکه به بی‌اثری آن بر روند وقایع و کنشگری افراد به‌خوبی واقفم. کنشگری از طریق مشارکت در انتخابات در قالب اقلیت و با آگاهی از اقلیت بودن، مصداق اصیل کنشگری دموکراتیک است. ورود به منازعه انتخاباتی وقتی احتمال پیروزی کاندیدای‌مان بالاست که هنر نیست، دست‌کم هنر دموکراتیک نیست، یک‌جور کنش عقلانی و مبتنی بر دو دو تا چهار تای سود و زیان است، کنش اصالتاً دموکراتیک فارغ از نتیجه شکست یا پیروزی، در قالب نمایان کردن رأی و نظر از طریق صندوق رأی مشخص می‌شود، فارغ از اینکه نتیجه نهایی همسو با رأی و نظر من مشارکت‌کننده باشد یا ناهمسو با آن، مهم این است که من مسیر انتخابات و صندوق رأی را برای بیان رأی و نظرم انتخاب کرده‌ام.

ممکن است بگوییم وقتی صندوق رأی از معنا تهی شده و هیچ‌کدام از کاندیداهای موجود رأی و نظر ما را نمایندگی نمی‌کنند، آیا عدم مشارکت و رأی ندادن کنش دموکراتیک‌تری نیست چون به‌هرحال رأی ندادن هم خود نوعی ابراز رأی و نظر است که ممکن است برخی مواقع از رأی دادن در هر شرایطی بیان قوی‌تر و مؤثرتری باشد. به نظرم این‌گونه نیست، رأی ندادن می‌تواند بیان و ابراز نظر باشد اما بیان و ابرازی دموکراتیک نیست و درواقع بدین‌معناست که ما به‌طور موقت یا دائم مسیر دموکراتیک تغییر از طریق انتخابات را مسدود می‌بینیم.

طبعاً کسانی هستند که نه امروز و دیروز، بلکه ماه‌هاست، چه‌بسا از وقایع آبان ۹۸ یا سقوط هواپیما در دی ۹۸ یا انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ یا اعتراضات ۱۴۰۱ یا از سر رخداد همه اینها با هم، به این نتیجه رسیده‌اند که مسیر تغییر و تحول از طریق انتخابات و صندوق رأی مسدود است، حالا اینکه به جای مسیر صندوق و انتخابات چه امکان‌های دیگری برای پیگیری اصلاح و تغییر وجود دارد و مزایا و پیامدهای هرکدام از آن مسیرهای جایگزین چه هست و چگونه است بحث دیگری است. اما مهم این است که رأی ندادن بیش از آنکه ابراز رأی و نظر خاصی باشد که در انتخابات مجال ظهور و بروز نداشته است، رویگردانی موقت یا دائم از کل مسیر انتخابات و تغییرات دموکراتیک است، به همین دلیل است که آرای سفید و باطله در انتخابات ۱۴۰۰ که به‌شکل قابل‌توجهی هم نسبت به انتخابات‌های پیشین بالا بود، بیان مؤثرتری از عدم وجود مصادیق نمایندگی رأی و نظر است تا کسانی که کلاً از مشارکت در انتخابات روی گرداندند و به صف آن بیست تا سی درصدی پیوستند که از ابتدای استقرار جمهوری اسلامی به هر دلیل و با هر استدلالی که بوده در هیچ انتخاباتی شرکت نکردند.

شبهه آخر را هم بگویم و تمام کنم: اینکه برخی می‌گویند با این استدلال شما لابد در کره شمالی و عراق زمان صدام حسین هم باید رأی داد چون لابد رأی دادن فی‌نفسه و فارغ از شرایط، کنش دموکراتیکی محسوب می‌شود! پاسخ چنین شبهه‌ای ساده است. شرایط انتخابات در کره شمالی و عراق زمان صدام حسین قابل مقایسه با شرایط انتخابات در ایران امروز نیستند چراکه این حکومت‌ها از نوع حکومت‌های اقتدارگرای کامل محسوب می‌شوند، در چنین شرایط و جوامعی به همان اندازه که رأی دادن بی‌معناست رأی ندادن هم بی‌معناست، درواقع فارغ از اینکه کسی رأی بدهد یا ندهد درصد اعلامی مشارکت و پیروزی یک چیز است، مشابه همان چیزی که کم‌وبیش در مورد انتخابات در دوره پهلوی صادق بود. اگر در ایران امروز کسانی این‌همه روی معنا و مفهوم و اثر رأی ندادن پافشاری می‌کنند بدین دلیل است که به همان اندازه رأی دادن هم واجد معنا و اثر است، بحث سر بی‌اثر و به‌کل بی‌معنا شدن صندوق رأی و مشارکت در انتخابات نیست که اگر بود اینقدر روی پیام و معنای مشارکت پایین مانور داده نمی‌شد. بحث سر این است که در شرایط امروز ایران عدم مشارکت و رأی ندادن پیام قوی‌تر و روشن‌تری مخابره می‌کند یا رأی دادن اعتراضی و در قالب اقلیتی که گرچه می‌داند شانس پیروزی‌اش در چنین انتخابات حداقلی‌ای ناچیز است اما همچنان معتقد است صندوق رأی وسیله ابراز روشن‌تر و مؤثرتری است.

خلاصه‌اش اینکه من امروز به لیستی خودساخته از میانه‌روهایی که در جناح‌های مختلف شناسایی کرده‌ام رأی می‌دهم نه بدین دلیل که برای‌شان احتمال پیروزی بالایی تخمین می‌زنم. در این انتخابات با همه شرایط حداقلی‌اش رأی می‌دهم چون فکر می‌کنم علی‌رغم همه مصائبی که به‌شکلی تاریخی در مواجهه با واقعیت انتخابات با آنها مواجه بوده و هستیم، هنوز همان‌قدر که رأی ندادن می‌تواند واجد ارزش و اهمیت و ابراز نظر باشد، رأی دادن حتی در قالب اقلیت غیرپیروز از منظر دموکراتیک واجد ارزش و اهمیتی مضاعف و وسیله روشن‌تر و مؤثرتری برای ابراز نظر و مطالبه‌گری‌های بعدی است.

 

پ.ن: تیتر این متن تکرار تیتر متنی است که حدود سیزده سال پیش نوشته‌ام و همین استدلال‌ها را کمی مفصل‌تر درباره اهمیت بازیگری در نقش اقلیت طرح کرده‌ام، با لحنی متفاوت البته، لحنی پرشور و هیجان‌زده که لابد نشانی است از کنشگری‌های جوانانه در سال‌های پرتب‌وتاب بیست‌وچندسالگی؛ ولی فارغ از تفاوت لحن، ثبات رأی‌اش برایم جالب بود، آن‌هم در شرایطی که عده زیادی از دوستان دوروبر حس می‌کنند شرایط اجتماعی ـ سیاسی در ایران نسبت به آن زمان زیروزبر شده است، برای من همه‌چیز تا این حد آشنا و تکراری جلوه می‌کند. گو اینکه بیانیه دعوت به روزنه‌گشایی، علی‌رغم تشابهاتش با رویکرد و راهبردهای آن متنِ چند سال پیش، افق‌های جدیدی را برای کنشگری سیاسی در شرایط ایران و ضرورت ائتلاف‌های فراگیر طرح می‌کند که بیش و پیش از هر چیز، برای فردای انتخابات است که راهگشاست إن‌شاءالله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *